يادي از روزهاي خوب مبارزه

 از زبان دكتر محمود صفري

دكتر محمود صفري

 

اشاره

دكتر محمود صفري براي مردم منطقه ما چهره ي آشنايي است.او كه اينك رياست دانشگاه آزاد اسلامي را برعهده دارد با تلاشي قابل تحسين براي ارتقاء سطح دانش و فرهنگ فعاليت مي كند.حاج محمود صفري از چهره هاي فعال و موثر در مبارزه بر عليه رژيم پهلوي در شهرستان دماوند بوده است. يازده سال پيش در شماره بيست و سوم ره آورد و در ايام دهه ي فجر به گفتگو نشستيم.در اين ويژه نامه دريغمان امد نگاهي به آن خاطرات نداشته باشيم.اين شما و خاطره خواندني از آن دوران.

  • متولد 1324 درمحله فرامه دماوند هستم.از همان ابتدا جذب مسجد شدم.يادم هست در تابستانها تكبيرگوي مرحوم آيت الله تنكابني بودم.
  • در دوره دبيرستان وارد فعاليت هاي مذهبي و سياسي شدم. با گروهي ازدوستان براي مقابله با آن فضا هم عهد شديم.
  • حسين شريعتمداري، هادي رهنمافر، ابوالحسن زمانيان، علي خرمي، قاسم نجفي، حبيب الله توسلي، مرتضي الويري، محمد محسني نيا، اصغر نوروزي، حاج حسن ميرزائي اولين گروهي بوديم كه وارد كار شديم.آن موقع مرحوم آقاي مجد هم ازما حمايت كرد. دبير فلسفه اي هم داشتيم به نام آقاي آذر كه خيلي كمكمان كرد.
  • آقاي مجد ما را به آقاي مكارم معرفي كرد. با آقاي شريعتمداري به منزل آقاي مكارم رفتيم.ايشان خيلي ما را تشويق كرد. تابستان همان سال به دعوت آقاي مجد به دماوندآمد. آقاي مكارم كه آمد، كمونيستها خيلي عقب نشيني كردند.
  • به سربازي رفتم. دوران سختي بود. در بين 200 نفر فقط چهار نفر بوديم كه روز مي گرفتيم، درجه دار مافوق دستور مي دادجلوي جمع در حلق ما غذا بريزند و ما هم مقاومت مي كرديم.
  • بعد از سربازي عشق به معلمي مرا به اين راه مقدس كشيد. اولين محل خدمتم آذرشهر تبريز بود.در آنجا صمد بهرنگي را ديدم و با وي صحبت كردم.تمام تلاشم اين بود بچه ها را كنم، كه از سوي رييس آموزش و پرورش آن شهر توبيخ شدم.
  • به دماوند آمدم. كارم را از زان شروع كردم. خاطره خيلي خوبي از مردم و بچه هاي خوب آن روستا دارم. آقاي الويري  چند روزي در زان در منزل ما مخفي بود. بعد به سربندان و برخي روستاهاي ديگر رفتم.
  • در مدرسه راهنمايي و بعد در دبيرستان دردماوند به تدريس زبان پرداختم.
  • زير نظر شهيد باهنر، در يك دوره تابستانه دوره دروس ديني را ديدم و همان سال در دبيرستان تدريس فلسفه  و ديني را برعهده گرفتم.
  • سال 45 و 46 بود كه پايمان به مسجد شهيد آيت الله سعيدي باز شد. آقاي امامي كاشاني ما را با ايشان آشنا كرد. آقاي امامي كاشاني و معلم شهيد سيدجواد شرافت حق زيادي در اين زمينه به گردن ما دارند.پس از اين دو بزرگوار، بزرگاني چون شهيد مفتح، شهيد باهنر، شهيد محلاتي، شهيد شاه آبادي، آقاي هاشمي رفسنجاني هم مرتب در رفت و آمد بودند.در اين ميان شهيد باهنر سهم عظيمي دارد.
  • سخنرانها و شعرايي مثل آقاي جواد منصوري، آقاي موسوي گرمارودي را هم دعوت مي كرديم.
  • آقاي عزت الله شاهي ( عزت مطهري) و آقاي عظيمي ( كتابفروش مومن در تهران) كمك زيادي به ما كردند.
  • مرحوم حاج عبدالله توسلي حمايت اقتصادي كليه فعاليت هاي ما را به واسطه حاج حبيب الله توسلي برعهده داشتند.
  • ما فعاليت هاي زيادي را دردماوند و شهرهاي تهران، سمنان، مازندران انجام مي داديم.تقريبا دماوند مركزيتي براي توزيع اعلاميه شده بود.
  • بخش خواهران را هم بعدها  فعال كرديم كه سهم زيادي در آگاه سازي بانوان داشت.خانم ها حاجيه خانم نادري، يوسف زمانيان، علمداري، ميرزايي و همسران دست اندركاران كه وفادارانه تلاش مي كردند نقش مهمي داشتند.
  • كارديگر ما تشكيل كتابخانه براي جوانان بود.
  • درارتباط با روستاها  در دو بخش كار مي كرديم.اول كمك به مستمندان و فقرا و دوم شناسايي و جذب استعدادهاي درخشان براي  ادامه تحصيل در دبيرستان ودانشگاه.
  • كار ديگر ما ارتباط با معلمان و فرهنگيان بود كه الحق كمك هاي زيادي به ما مي كردند.
  • ارتباط با هيئت امنا حسينيه ها پيدا كرديم و از اين مسير بزرگاني چون شهيد هاشمي نژاد، شهيد مفتح، آيت الله خزعلي، آيت الله امامي كاشاني به حسينيه ها آمدند كه تاثير زيادي داشت.
  • تابستانها نيز برخي از بزرگان به دماوند مي آمدند؛ مانند آقاي مهدوي كني كه به شلمبه مي آمدند و ما توسط آقاي حاج علي رضايي با ايشان ارتباط برقرار مي كرديم.
  • اين سالهاي آخير اردوي تابستاني طلاب در حسينيه فرامه برگزار مي شد كه بزرگواراني مثل شهيد مطهري در آنجا تدريس مي كردندو جوانان دماوند نيزبا شوق زايدالوصفي به اين جلسات مي آمدند.
  • سرانجام ساواك به ستوه آمد و انجمن را به اجبار تعطيل كرد اما مجدانه فعاليت متوقف نشد.
  • از نظر من انجمن كاوشهاي ديني وعلمي دو كار عمده را انجام داد:

1-      در مدت كوتاهي جو آلوده اي را كه ماركسيستها درست كرده بودند شكست و دماوند همان صبغه ديني خود را بازيافت.

2-      دماوند تبديل به يكي از پايگاههاي سياسي و مبارزه با رژيم شد كه تقريبا همه رجال سياسي ديني به اينجا رفت و امد داشتند.به شكلي كه ساواك دماوند با وجود جمعيت كم آن زمان در حد ساواك يك شهرستان بزرگ و پرجمعيت بود.

  • بايد  ياد كنم از مرحوم حاج ابوالقاسم بصيري ( نصيري) كه پليس بود اما درآن لباس الحق و الانصاف يار ومددكار ما بودو همه ي  خطرها را به جان خريد.
  • يادش بخير اردوهاي درياچه تار با شهيد هاشمي نژاد. ايشان براي بچه ها، با شور و علاقه ي خاصي آيات جمال و جلال حق را تلاوت مي كرد و اشك شوق از چشمها جاري مي شد و خدا مي داند آن جلسات روحاني  چقدر در روحيه بچه ها تاثير داشت.
  • خوب است ياد كنم از برخي عزيزان: مرحوم حاج شيخ ابراهيم ميرزايي، مرحوم حاج حسين علمداري، مرحوم حاج حسن ميرزايي و شهيدان بزرگواري چون شهيد حاج رحمت الله اسماعيلي، شهيد كربلايي مهدي، شهيد عليجاني، شهيد كياني شاد و بسياري از عزيزاني كه از شهرها ومحلات و روستاهايي مثل كيلان، آبسرد، آبعلي، زان، آيينه ورزان، بالابلوك، جيلارد و مرانك ياد كنم.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ناگفته هايي از انجمن كاوش هاي ديني و علمي از زبان حاج محمود صفري

اشاره

حاج محمود صفري براي مردم منطقه ما چهره آشنايي است. حضور فعال و پرنشاط او در مجلس دوم و تواضع و گشاده رويي اش، باعث شده است كه مردم شهر و روستا او را بخوبي بشناسند. وي در مصاحبه اي طولاني با ره آورد كه متن استخراج شده آن به حدود 40 صفحه مي رسد، بخشي ازناگفته هاي مبارزات جوانان مذهبي دماوند در دهه 40 و 50 را بازگو كرده است و تازه اين گوشه اي از همه آن خاطرات است.اميدواريم در فرصتي تازه مجموعه خاطرات ايشان منتشر شود.

ضمن تشكر از جنابعالي به خاطر شركت دراين مصاحبه، ابتدا مختصري درباره زندگي خودتان بگوييد.

با عرض تبريك و تهنيت به مناسبت دهه مبارك فجر و ضمن تشكر و تقدير از امام جمعه جناب حجت الاسلام والمسلمين حاج علي اكبري. به طور خلاصه عرض مي كنم؛ در سال 1324 در محله فرامه دماوند متولد شدم. محل نشو و نما و تحصيلم در دماوند بود. از همان ابتدا بخاطر جوّ مذهبي خانواده، جذب مسجد و جماعت شدم و علاقه خاصي به هياتهاي مذهبي پيدا كردم. يادم هست كه در تابستان ها تكبيرگوي مرحوم حضرت آيت الله سيد محمد تنكابني بودم.

در دوره دبيرستان وارد فعاليت هاي مذهبي و سياسي شدم و احساس كردم كه بايد براي بدست گرفتن جوّ شهر (كه آن موقع بيشتر به دست ماركسيست ها بود) فعال شويم و تلاش كنيم. از همان حسينيه ها شروع كردم. با نوحه خواني و ارائه اشعار و نوحه هاي انقلابي. بعد به تدريج با تعدادي ازدوستان همدرس شروع به انجام برخي فعاليت ها كرديم. آن موقع فعاليت مذهبي كار ساده اي نبود. كمونيست ها تشكيلات منسجمي داشتند و با تهران مرتبط بودند. دانش آموزان مستعد را جذب كرده و آنها را به دانشگاه اعزام مي كردند. لذا ما به عنوان اولين گروه مذهبي بدون هيچ حامي و پشتوانه اي مشكلات زيادي داشتيم. به طوري كه ازناحيه بسياري از دبيران و دانش آموزان سرزنش مي شديم.

در آن زمان به كمك دوستان عزيزي چون آقايان حسين شريعتمداري ، هادي رهنما فر، ابوالحسن يوسف زمانيان، علي خرمي و قاسم نجفي شروع به فعاليت كرديم و درآن زمان مرحوم آقاي مجد هم از فعاليت هاي ما استقبال و حمايت كرد. ما هم نوعاً تلاش هاي خود را با ايشان در ميان مي گذاشتيم. در بين دبيران هم معلمي بود به نام آقاي آذر كه دبير فلسفه ما بود و به ما علاقه داشت و بهاي زيادي مي داد. البته عده اي از دبيران (كه الان هم هستند) خيلي ما را اذيت كردند (كه انشاء الله در جاي خود خواهد آمد).

همان موقع هم آقاي حاج شيخ محمدابراهيم ميرزايي هياتي داشتند كه ما با عشق و علاقه در آن شركت مي كرديم. اما وقتي در مقابل سوالات چپي ها واقع مي شديم، احساس مي كرديم جوابي نداريم. يادم هست با حسين آقا شريعتمداري و برخي دوستان به قم، منزل آقاي مكارم رفتيم. ايشان خيلي ما را تحويل گرفت و محبت كرد و قول داد كه تابستان به دماوند بيايد و اتفاقاً هم آمد. لذا ما به افتخار و غرور به سراغ كمونيست ها مي رفتيم و مي گفتيم حالا اگر سوالي داريد، برويد از آقاي مكارم بپرسيد كه آنها هم عقب نشيني كردند. در آن زمان مرحوم آقاي مجد با دعوت اين گونه شخصيت ها خدمت زيادي به وضعيت مذهبي شهر كرد.

بهر حال من بعد ازدوره دبيرستان به سربازي رفتم و آن دوران را به سختي گذراندم. يادم هست در بين 200 نفر ما 4 نفر بوديم كه روزه مي گرفتيم و درجه دار مافوق ما دستور  مي داد جلوي جمع و به الزام در حلق ما غذا بريزند و ما هم مقاومت مي كرديم.

بعد ازآن به خاطر علاقه زيادم به معلمي شغل شريف و ارجمند معلمي را برگزيدم. اولين محل خدمت من آذرشهر بود كه صمد بهرنگ هم درآنجا خدمت مي كرد كه صحبت هايي هم با وي داشتم تا اينكه قضيه مرگ او در رود ارس به وجود آمد. در آنجاهم سعي مي كردم بچه ها را با مذهب آشنا كنم كه بارها از طرف رئيس آموزش و پرورش منطقه توبيخ شدم. سپس به روستاهاي دماوند آمدم و كارم را از زان شروع كردم. يادم هست در همان روستا بود كه آقاي الويري كه از دست ساواك فراري شده بود، چند روزي به آنجا آمد و در منزل ما مخفي بود. بعد از زان به سربندان و برخي روستاهاي ديگر رفتم و به تدريس زبان در دوره راهنمايي مشغول شدم.آنگاه وارد دوره دبيرستان شدم. با گذراندن دوره تابستاني كه در تهران زير نظرمستقيم مرحوم شهيد باهنر بود، تدريس كتاب فلسفه دين دبيرستان را به عهده گرفتم و در ضمن از مبارزات هم غافل نبودم تا انقلاب اسلامي كه قضاياي خاص خود را دارد.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي به مدت 4 سال رئيس آموزش و پرورش دماوند بودم كه در همان زمان از طرف شهيد باهنر، بازرس ويژه وزير در تشكيل هيات هاي پاكسازي شدم و به همين خاطر به استان هاي سيستان و بلوچستان، كرمان، يزد، آذربايجان شرقي و غربي سفر كردم. بعد از آن در دوره دوم به عنوان نماينده مردم دماوند و فيروزكوه مشغول خدمت شدم. سپس در دانشگاه آزاد اسلامي و دانشگاه هنر به عنوان استاد دروس معارف اسلامي مشغول بودم و در ضمن مسئوليت دفتر نمايندگي امام در دانشگاه را نيز به عهده داشتم.همچنين مدت 3 سال به عنوان مديركل آموزش و پرورش استان سمنان مشغول به كار بودم. بعد از آن مدير كل دفتر هماهنگي استان ها و امور مجلس وزارت آموزش و پرورش بودم و آنگاه به دعوت جناب آقاي ناطق نوري در مجلس به عنوان معاونت اجرايي قوه مقننه (رئيس سازمان اداري مجلس) مشغول به كار شدم. مدت كوتاهي معاونت پارلماني هلال احمر بودم و هم اكنون نيز مدتي است كه رئيس دانشگاه آزاد اسلامي گرمسار هستم.

درباره تشكيل انجمن كاوش هاي علمي و ديني دماوند، بنيانگذاران و دست اندركاران آن توضيح دهيد.

چنانچه گفتم فعاليت ما از زمان دبيرستان آغاز شده بود. ما به تدريج با تهران مرتبط شديم.پايمان به مسجد شهيد آيت الله سعيدي باز شد. با برخي از علماي حوزه آشنا شديم.

حدود سال هاي 45 و 46 بود كه احساس كرديم بايد به خاطر توسعه فعاليت هاي سياسي و مذهبي خود در منطقه تشكيلات اسلامي منسجمي را راه بياندازيم. ابتدا بحث شد آيا مستقل عمل كنيم يا فعاليت خود را زير نظر آقايان علما انجام دهيم كه به اتفاق آرا تصويب شد با روحانيت بايد در ارتباط باشيم. لذا مسئله را با شهيد باهنر در ميان گذاشتيم، ايشان پذيرفتند. بعد از آن آقاي امامي كاشاني و سرانجام شهيد سرافت كه حق بسيار زيادي به گردن ما دارند، ما را حمايت كردند. اضافه بر اين شخصيت هاي ثابت از بزرگاني مانند شهيد مفتح، آقاي هاشمي رفسنجاني، شهيد محلاتي و برخي از وعاظ متعهد و مشهور تهران نيز دعوت مي كرديم.از سخنران هاي ديگر مي توان به آقاي جواد منصوري اشاره كرد. از جمله مرتبطين با ما كه كمك هاي زيادي به ما كرد آقاي عزت شاهي بود كه داستان هاي زيادي از مقاومت او در زندان شنيده ايم. همچنين كتاب فروشي متعهدي بود به نام آقاي عظيمي كه باغي در دماوند داشت و بچه ها تابستان ها به باغ او مي رفتند و برخي از آنها آموزش هاي چريكي را فرا مي گرفتند (انشاءالله از ايشان در جاي مناسب و در فرصت هاي بعد صحبت خواهيم كرد چون حق زيادي به گردن ما دارند).

اما دوستاني كه جزء دست اندركاران اوليه و اصلي بودند عبارتند از آقايان شريعتمداري، حاج حبيب الله توسلي، مرتضي الويري، اصغرنوروزي، هادي رهنمافر، محسني نيا، مرحوم حاج حسن ميرزايي، محسن شريعتمداري و بنده كه البته بعدها جوانترها هم به ما پيوستند.عمده كارهاي ما در چند بخش انجام مي شد:

1-      توزيع و پخش نوار سخنراني كه در اين بخش و بخش هاي اقتصادي جناب آقاي حاج حبيب الله توسلي كه آن زمان كارگر ساده اي بودند و با مرحوم حاج عبدالله توسلي ارتباط داشتند، نقش مهمي را ايفا مي كردند.ما در اين قسمت تلاش هاي زيادي مي كرديم. بخش زيادي از توزيع اعلاميه به تهران و سمنان و مازندران در دماوند انجام مي شد.

2-      بخش خواهران كه براي آگاهي بخشي به خواهران دماوند مشغول فعاليت بودند و از سخنرانان مذهبي خانم دعوت مي كردند. دراين ميان نقش سركار حاجيه خانم نادري، خانم يوسف زمانيان، خانم علمداري، خانم ميرزايي و نيز همسران دست اندركاران انجمن مهم و قابل ذكر است.

3-      راه اندازي كتابخانه كه با جمع آوري كتب مذهبي و سياسي مناسب خدمات زيادي را در آن زمان به علاقمندان به ويژه جوانان ارائه مي داد.

4-      بخش ارتباط با روستاها؛ در اين بخش  دو كار عمده مي كرديم. ابتدا كمك به فقرا و مستمنداني كه در روستاها بودند و بخش دوم كشف استعدادهاي درخشان روستايي (نوجوانان) و جذب آنان به تحصيل و فعاليت هاي مذهبي كه در اين بخش توفيقات نسبتاً خوبي داشتيم و دوستان زيادي كه اكنون در بخشهاي مختلف جامعه اسلامي مشغول خدمت هستند، در آن دوره تربيت شدند.

5-      ارتباط با فرهنگيان. به علت نقش عمده معلمان و فرهنگيان، حساب جداگانه اي در اين بخش بازكرديم و الحق بيشترين كمك ها و مساعدت ها ازناحيه همين عزيزان مي شد.

6-      ارتباط با معتمدين شهر. از هر محل با 4 يا 5 معتمد محلي ارتباط برقرار مي كرديم و از طريق همين جلسات دعوت از سخنراناني مانند آقاي امامي كاشاني، شهيد هاشمي نژاد، شهيد مفتح، آقاي خزعلي و ... در محلات دماوند باب شد كه تاثير بسيار زيادي هم داشت.

البته عده ديگري از شخصيت ها هم بودند كه تابستان به دماوند مي آمدند و ما با آنها ارتباط برقرار مي كرديم؛ از جمله شهيد شاه آبادي كه تابستان ها در مسجد مرحوم حاج سيد حبيب (فاطميه) اقامه نماز جماعت مي كرد.همچنين آقاي مهدوي كني كه به شلمبه مي آمدند و ما توسط آقاي رضايي با ايشان ارتباط برقرار مي كرديم.

 در اواخر فعاليت هاي خود توانستيم اردوهايي را از حوزه علميه قم به دماوند دعوت كنيم كه يكي دو سال به دماوند (حسينيه فرامه) آمدند.بچه هاي دماوند با شور و شوق زايدالوصفي در جلسات درس و بحث طلاب شركت مي كردند و از وجود شخصيت هايي مثل شهيد مطهري و ديگرعلما بهره مند شدند. بالاخره ساواك از اين كثرت تلاش و فعاليت بچه هاي مذهبي به ستوه آمد و انجمن را به اجبار و تهديد به تعطيلي كشاند. اما فعاليت ما متوقف نشد و بحمدالله از اين رهگذر شايد بتوان گفت انجمن كاوش هاي ديني و علمي دو نقش عمده را به خوبي ايفا كرد:

  1. در مدت كوتاهي جو آلوده اي را كه ماركسيست ها درست كرده بودند، شكست و دوباره دماوند همان صبغه ديني و مذهبي خود را بازيافت و يكي از پايگاه هاي مهم مذهبي در زمان خود شد.
  2. به مرور زمان دماوند تبديل به يكي از پايگاه هاي مبارزه با رژيم شد و به جرات مي توان گفت شهرستان ما در آن زمان به اعتراف اسناد و گواهي همه بزرگان سياسي امروز جزء مهمترين پايگاه هاي مبارزه با رژيم محسوب مي شد.به شكلي كه ساواك دماوند عليرغم محدود بودن منطقه و جمعيت دماوند در حد ساواك يك شهرستان بزرگ و گسترده فعاليت و تلاش داشت.

اميدوارم انشاءالله روزي خاطرات همه دست اندركاران جمع آوري شده و جهت اطلاع مردم شريف بويژه نسل جوان منطقه در دسترس قرار گيرد.

روزهاي مبارزه، روزهاي سخت اما شيرين

روزهاي خوب و دلچسبي بود كه عليرغم فشارها و سختي ها، خوش مي گذشت. يكي از شيرين ترين خاطرات من اردوي چند روزه بچه هاي دماوند با عده اي از مبارزين تهران به درياچه تار بود. من مسئوليت تداركات را به عهده داشتم و مامور شدم شخصي را كه مطمئن و قوي باشد انتخاب كنم كه همراهمان باشد. من هم مرحوم آقاي ابوالقاسم بصيري (نصيري) را كه در لباس پليس بود اما الحق و الانصاف يار و مددكار همه بچه هاي مذهبي بود را انتخاب كردم. اين انتخاب از طرف برخي دوستان مورد اعتراض واقع شد اما تلاش و تعهد آن مرحوم درآن سفر كه تعجب همه را برانگيخته بود، صداقت او را نشان داد (يادش گرامي باد). به هر حال آن دو سه شب خاطره انگيزترين شب هاي عمر من است. شبهايي كه در زير چادر، زير نور فانوس شهيد بزرگوار، شرافت برايمان تفسير قرآن مي گفت. بعد در پياده روي هاي شبانه در آن فضاي رويايي و دل انگيز ساحل درياچه، بچه ها با شور و علاقه خاصي آيات جلاله حق را تلاوت مي كردند و اشك شوق از ديدگان جاري مي ساختند. آن ايام تاثير زيادي در تقويت روحيه مذهبي بچه ها گذاشت.

شجاعت شهيد هاشمي نژاد

با تلاش زياد موفق شدم شهيد هاشمي نژاد را با نام مستعار آقاي حسيني براي سخنراني به فرامه دعوت كنيم. ايشان آمد و در همان دو سه روز اول چنان سخنراني آتشيني كرد كه بتدريج برخي از عزيزان از ادامه حضور ايشان اظهار نگراني كردند. از طرف شهرباني ايشان را خواستند. ايشان گفت:«من با ايشان صحبتي ندارم و به شهرباني هم نمي روم». آخرالامر آنها رضايت دادند كه تلفني صحبت كنند. يادم هست ايشان از مغازه آقاي مقصودي با رئيس شهرباني صحبت كرد وبا لحني قاطع و تند گفت: «من تعهد نمي دهم و الان هم دارم مي روم منبر». بالاخره ايشان هم بعد از چند روز از دماوند رفتند.

خاطره دستگيري آقاي الويري

خاطره ديگرم براي روزي است كه با آقاي مرتضي الويري از مسجدآمده و به طرف مغازه آقاي نورالله اميني (كه زحمات زيادي را نيز ايشان در آن زمان متقبل شدند) مي رفتيم. آن روز ناگهان ساواك كنار ما ايستاد. مرا به گوشه اي هل داد و آقاي الويري را با خشونت به داخل ماشين انداخته و بردند.

يادي از ديگران

خوب است دراينجا از برخي عزيزان هم ياد كنم. بزرگواراني  مثل شهيد حاج رحمت الله اسماعيلي، شهيد كربلايي مهدي، شهيد عليجاني، شهيد كيانشاد، مرحوم حاج حسين علمداري، مرحوم حاج حسن ميرزايي. عزيزان ديگري هم در روستاها و شهرهايي چون آبعلي، كيلان، آبسرد، جيلارد بوده و هستند كه  انشاءالله از آنها در فرصت مناسب ياد خواهم كرد.

هنرستان شهيد رجايي، يادگار شهيد رجايي

اين خاطره مربوط به بعد از انقلاب است. روزي توسط شهيد رجايي به تهران فراخوانده شدم. خدمت آن شهيد عزيز رسيدم. نزديك ظهر بود. نان و پنير و انگور را به عنوان ناهار از كشوي ميز ساده خود درآورد و تعارف كرد. بعد فرمود:«من مي خواهم به خاطر زحمات و تلاش هاي شما به شما هديه اي بدهم.» من از ايشان فرصت خواستم تا فردا جواب بدهم. شب به دماوند آمدم و بعد از مشورت با دوستان قرار شد از ايشان تاسيس يك هنرستان كشاورزي را تقاضا كنم. فردا در همان موقع خدمت ايشان رسيدم. ديدم بازهم مشغول خوردن نان و پنير و انگور است. فرمود:«حالا هديه خود را بخواهيد.» من گفتم: هديه من مبلغي حدود 40 ميليون تومان مي ارزد.» ايشان تعجب كرد. گفتم:«من براي خودم چيزي نمي خواهم. فقط تقاضاي من تاسيس هنرستاني است در دماوند.» ايشان همان روز با پرداخت ده ميليون تومان موافقت كردند و بدين ترتيب سنگ بناي هنرستان گذاشته شد و بدين سان يادگاري آن شهيد به نام مباركش، منشا خدمات زيادي گرديد و شهيدان گرانقدري را هم تقديم انقلاب كرد.

سخن آخر

به همه جوانان منطقه و شهرستان توصيه مي كنم براي حفظ انقلاب اسلامي ، كار فرهنگي را بر هر چيز ديگر ترجيح بدهند. نگذارند با كم كاري و سستي آنها و همچنين اختلافات بين بچه هاي مذهبي و انقلابي، عده اي تازه به دوران رسيده به مناصب حساس اجرايي و فرهنگي كشور برسند. امروز كارو تلاش فرهنگي بر هر فعاليت ديگري مقدم است.

(منبع: دوهفته نامه ره آورد - بهمن 1376 - سال دوم - شماره 23)