يادباد آن روزگاران ياد باد

از زبان مهندس مرتضي الويري

مهندس مرتضي الويري

اشاره

مهندس مرتضي الويري خاطرات زيبايي از زمان مبارزات دارد كه در كتابي به نام وي  توسط دفتر ادبيات انقلاب اسلامي وابسته به حوزه هنري در سال 75 منتشر شده است.گزيده اي از اين خاطرات را در همان شماره بهمن 76  همزمان با مصاحبه هاي آقاي صفري درج كرديم.مهندس الويري نيز از چهره هاي شاخص مبارزه درد ماوند بود كه چند باز نيز طعم زندان و شكنجه را چشيد. اينك مروري برآن خاطرات و خطرات.

  • متولد آذرماه 1327 هستم.پدرم معلم زحمتكشي بود كه به سختي زندگي را اداره مي كرد. با تشويق پدرم دوران ابتدايي را گذراندم و براي ادامه تحصيل به دبيرستان هدف تهران رفتم.آن سال ، سال 1342 شمسي بود. سال آغاز انقلاب اسلامي.
  • اولين فعاليت مذهبي ام در چهارم دبيرستان پايه ريزي شد.بيشتر اين آگاهي را مديون دكتر هنجني، دبير درس فقه مان هستم كه مرا با كتاب هاي ديني آشنا كرد.
  • براي مقابله با كمونيستها در دماوند به شدت درگير مطالعه كتابهاي عقيدتي شدم و با جريان فكري آنها وارد مبارزه شدم.
  • يكي از دبيران كمونيست به پدرم گفته بود چون پسرت فردي مذهبي است، مذهب عامل ركود فكري مي شود.لذا مرتضي در كنكور قبول نمي شود.اين حرف او مرا سخت تكان داد. شب و روزم را به هم دوختم، در شبانه روز فقط چهار ساعت خوابيدم تا عاقبت در كنكور سراسري سال 46 از ميان چند هزار نفر رتبه 229 آوردم ووارد دانشگاه صنعتي شريف ( آريا مهر سابق) شدم و سال 52 فارغ التحصيل شدم.
  • اولين بار به خاطر تكثير جزوه ولايت فقيه امام،بار دوم به اتهام تظاهرات عليه نيكسون و سومين بار به اتهام همكاري با مجاهدين خلق به زندان افتادم. به اجباري ( سربازي) رفتم، مهندس برق بودم اما سرباز صفر شدم.دوسال سخت و پر رنج در پادگان بيرجند.
  • آن ايام – غلبه جو كمونيستي – دلي پرغم داشتم.يكي از شبهاي ماه رمضان منزل آقاي علي خرمي جمع شده بوديم و تا سحر صحبت مي كرديم.همانجا تصميم گرفتيم تجمعي از جوانان را تشكيل دهيم اما نه پول داشتيم، نه امكانات و نه حسابي.حاج حبيب الله توسلي پيشقدم شد و با وساطت ايشان مرحوم حاج عبدالله توسلي به ما كمك كرد. اين جلسات  ابتدا در خانه ها بود،بعد ها باغ حاج توسلي شد پايگاه اصلي حضور بچه ها.

شخصيت ثابت والگوي مذهبي گروه مرحوم شهيد باهنر بود كه با سختي و مشقت و بدون كمترين چشمداشت مالي ، هر هفته به دماوند مي آمد.با جلسات 10 نفره شروع كرديم.جلسات رو به توسعه گذاشت و جمعيت بيشتر شد؛ انجمن كاوشهاي ديني وعلمي.

ما درانجمن در سه محور عمل مي كرديم:

1- برگزاري جلسات مذهبي به مناسبت هاي مختلف ايام ميلادو وفات و سوگواري

2-  جلسات ديني و علمي مفيد مانند جلسات قرآن، احكام و تفسير.

3-  جذب جوانان و ترويج افكار و احكام فقهي حضرت امام خميني (ره)

  • شهيد شرافت، هم شخصيت محبوب و موثرديگر بود كه حق بسياري بر گردن جوانان مذهبي دماوند – در گذشته – دارد.
  • در آن زمان با مرحوم آيت الله مجد – امام جماعت وقت مسجدجامع – اگرچه درامور سياسي اختلاف داشتيم اما ايشان فرد باتقوايي بودندو ما را نيز قبول داشت.س او هيچگاه به دستگاه شاه نزديك نشد و در هيچ يك از جلسات آنها شركت نجست.او معتقد مبارزه منفي بود.
  • 21 ارديبهشت 52 بود. از مراسمي در مسجد برگشته بوديم.من و آقاي محمود صفري در بلوار اصلي دماوند راه مي افتاديم.ماشين ساواك جلوي ما توقف كرد. اسم مرا پرسيد و مرا شناسايي كرد و در همانجا توسط ساواك دستگير شدم.آن روز مدارك مهمي در جيب داشتم.به رودهن كه رسيديم جلوي ژاندارمري گفتم احتياج به دستشويي دارم.اجازه دادند، وقتي داخل دستشويي شدم همه مدارك را از بين بردم.
  • در يك مقطعي ما مي خواستيم مجسمه شاه را كه در ميدان بالا ( 17 شهريور) بود، منفجر كنيم.

بنا داشتيم در سالروز 28 مرداد 52 اين كار را بكنيم. اتاقكي زير بناي مجسمه بود كه كارگران شهرداري در آن وسايل خود را قرار مي دادن.من مقداري مواد منفجره آماده كرده بودم كه همزمان با برگزاري مراسم جشن كه درآن ميدان انجام مي شد، مجسمه را منفجر كنيم. اما متاسفانه من در 17 مرداد دستگير شدم و طرح عملي نشد.

  • آقاي محسن شريعتمداري ، باغي در دماوند داشت كه ما  مكاني را در آنجا آماده كرده بوديم و دستگاه چاپي را در آنجا گذاشته بوديم و اعلاميه ها را از آنجا در سطح دماوند و شهر تهران توزيع مي كرديم.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ناگفته هايي از انجمن كاوشهاي ديني و علمي از زبان مهندس مرتضي الويري

اشاره

نام «مهندس الويري» براي مردم ما آشنا است. براي روشن شدن بخشي ديگر از ناگفته هاي مبارزات جوانان مذهبي و متدين اين منطقه در زمان ستمشاهي، گفتگوي كوتاهي را با وي ترتيب داديم. آنچه مي خوانيد خلاصه اي از اين گفتگوي صميمانه است.

گفتني است كتاب خاطرات آقاي الويري توسط دفتر ادبيات انقلاب اسلامي وابسته به حوزه هنري، در سال 75 منتشر شده است و هم اكنون ضبط خاطرات وي، توسط مركز اسناد انقلاب اسلامي در حال انجام است كه تا به حال به حدود 10 ساعت رسيده است. مطالعه كتاب خاطرات مهندس الويري را به نوجوانان و جوانان منطقه توصيه مي كنيم.

لطفاً درباره خصوصيات زندگي فردي خود از ابتدا تا به امروز صحبت بفرماييد.

به اين مطلب اذعان دارم كه نقش بنده در انقلاب، بسيار جزيي بوده است. كارهاي اصلي را آنهايي كردند كه اكنون در گلزارهاي شهدا آرميده اند و با خون خود صداقت و حقانيت انقلاب اسلامي را به اثبات رساندند. لذا توضيحات بنده تنها به نيت بيان برخي از واقعيت هاي تاريخ انقلاب اسلامي است.

در آذرماه 1327 در ميان خانواده اي مذهبي و فرهنگي به دنيا آمدم. پدرم زندگي سخت و پر زحمتي را اداره مي كرد و من نيز با تشويق پدرم دوران تحصيل ابتدايي را با موفقيت به اتمام رساندم. به دليل محيط تحصيلي محدود دماوند، تحصيل خود را در تهران و در دبيرستان هدف – كه از دبيرستان هاي موفق تهران بود – ادامه دادم. آن سال، سال 1342 شمسي بود؛ آغاز انقلاب اسلامي. اولين فعاليت هاي مذهبي من در سال چهارم دبيرستان پايه ريزي شد. البته بيشتر علاقه ي آگاهانه خود به مذهب را مديون دكتر هنجني، دبير درس فقه مان هستم. او مرا با خواندن كتاب هاي ديني آشنا كرد.با خواندن آنها، صاحب ديدگاهي شدم كه مرا به فضاي بحث هاي سياسي كشاند.

در همين جا، لطفاً مختصري درباره وضعيت دماوند در آن سالها بيان بفرماييد.

در آن زمان (سال هاي 43 و 44) توده ايها و كمونيست ها در منطقه دماوند نفوذ فراواني داشتند. جو اجتماعي چنان بود كه هر محصل دبستان وقتي به دبيرستان مي رفت و چند كلمه انگليسي ياد مي گرفت، مي بايست ابراز بي ديني نمايد تا بدين وسيله نشان دهد كه بزرگ شده است. در آن فضا هر چيز مذهبي، ضد ارزش محسوب مي شد. در آن جوي كه كتاب هاي داروينيستي و ماترياليستي به وفوردر دست جوانان بود، من با خميرمايه اي كه ازمعلم گرفتم، بشدت خود را درگير مطالعه كتاب هاي عقيدتي و سياسي كردم و با جريان فكري چپ گرايي وقت، درافتادم و درگيري هاي شديد و جدي با اينان پيدا كردم.

چگونه وارد دانشگاه شديد؟

يكي ازدبيران كمونيست به پدرم گفته بود چون پسرت فردي مذهبي است و مذهب عامل ركود فكري است، يقيناً مرتضي در كنكور دانشگاه پذيرفته نخواهد شد. پدرم گفته آن دبير كمونيست را به من گفت كه مرا بسيار تكان داد. به همين خاطر شب و روز را به هم دوختم. در شبانه روز فقط 4 ساعت خوابيدم تا عاقبت در كنكور سراسري سال 46 از ميان چند هزارنفر، رتبه 229 شدم و به دانشگاه صنعتي شريف (آريا مهر سابق) راه يافتم.سال 52 نيز فارغ التحصيل شدم. علت طولاني شدن تحصيلم، سه بار دستگيري من بود. اولين بار به خاطر تكثير جزوه ولايت فقيه حضرت امام، بار دوم به اتهام تظاهرات عليه نيكسون و سومين بار به اتهام همكاري با مجاهدين خلق.

بعد از فارغ التحصيلي به سربازي رفتم. با اينكه مهندس بودم اما به علت سوابق سياسي سرباز صفر شدم و دو سال سخت را در بيرجند گذراندم.در بازگشت به تهران در كارخانه ايران ناسيونال (ايران خودرو مركزي) مشغول كار شدم اما تراكم كار مبارزه مرا از ادامه فعاليت بازداشت. براي توسعه فعاليت سياسي، شركت خصوصي را به نام «پوش» بنيانگذاري كرديم و تا نزديكي انقلاب ادامه داديم. البته به علت اينكه در مرامنامه اعتقاد به ولايت فقيه جزء ضروريات بود، ايجاب مي كرد تا فعاليت هاي خود را با نظرات امام منطبق كنيم. به همين جهت يكسال و نيم قبل از پيروزي انقلاب، به خدمت امام رسيدم و درآنجا در ملاقات با امام، ايشان مسير آينده مبارزات ما را مشخص فرمودند.

در جريان پيروزي انقلاب، مسئوليت صوت رساني بهشت زهرا و مسيرهاي راهپيمايي در خيابان انقلاب و آزادي بعهده من بود.بعد از انقلاب نيز مسئوليت هاي زير را به ترتيب به عهده گرفتم:

- عضويت در شوراي مركزي كميته موقت انقلاب اسلامي در خدمت آيت الله مهدوي كني (سال 57)

- عضويت در شوراي فرماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي با حكم شهيد بهشتي (سال 58)

- نمايندگي مردم شريف دماوند و فيروزكوه (سال 59 تا 63)

-  رياست كميسيون صنايع

- معاونت پارلماني سازمان برنامه و بودجه(سال 63 تا 67)

- نمايندگي مردم شريف تهران در مجلس شوراي اسلامي (سال 67 تا 71)

-  رياست كميسيون بودجه و مسئوليت تصويب اولين برنامه پنج ساله جمهوري اسلامي

- مشاور رئيس جمهور و دبير شوراي عالي مناطق آزاد (سال 71 تاكنون)

درباره تشكيل انجمن كاوش ها در دماوند هم مختصري بفرماييد.

چنانچه گفتم فضاي آن روز دماوند به دست كمونيست ها بود. عده اي در دام آنها افتاده بودند. گروه زيادي از جوان ها هم بي تفاوت و عده قليلي هم جزء بچه هاي مذهبي بودند كه هيچگونه امكانات و پشتوانه اي نداشتند. آن موقع با گروهي از جوانان مذهبي با هم بوديم كه برخي از آنها عبارتند از آقايان اصغر نوروزي، حسين شريعتمداري، محمود صفري، هادي رهنمافر، حبيب الله توسلي، علي خرمي، محمد محسني نيا و ابوالحسن زماني.

يادم مي آيد آن ايام دل پرغم و غصه اي داشتيم. يكي از شبهاي ماه مبارك رمضان بود كه در منزل آقاي علي خرمي دور هم جمع شده بوديم و تا سحر صحبت مي كرديم كه در قبال اين مشكلات چه بايد كرد. همان شب تصميم گرفتيم جلسه اي را در دماوند ايجاد كنيم كه جوانان را به فعاليت هاي مذهبي و ديني فرابخوانيم. چند روز بعد اين تصميم را به اجرا گذاشتيم اما نه پول داشتيم، نه امكانات و نه پشتيبان. درميان ما كسي كه وضع مالي اش بهتر بود، آقاي حاج حبيب الله توسلي بود كه آن زمان مغازه تراشكاري كوچكي داشت. با كمك و مساعدت ايشان و مساعدت هاي مرحوم حاج عبدالله توسلي، اين جلسات ابتدا در خانه ها تشكيل شد و آنگاه باغ مرحوم حاج توسلي به پايگاه بچه هاي مذهبي دماوند تبديل شد.

شخصيت ثابت و الگوي مذهبي گروه ما مرحوم شهيد باهنر بود كه با سختي و مشقت تمام و بدون كوچكترين چشم داشتي هر هفته به گاراژ سواري ميدان امام خميني (فوزيه) مي آمد و يكي از ما به همراه ايشان رفت و آمد مي كرد. ابتدا جلسات ما 8 تا 10 نفره  بود اما به تدريج جمعيت جوانان رو به فزوني گذاشت و ما در باغ مرحوم حاج توسلي به طور رسمي با نام «انجمن كاوش هاي ديني و علمي» فعاليت رسمي خود را آغاز كرديم.

يادم مي آيد در همان ايام ما جشن مبعث برگزار و از آقاي موسوي گرمارودي هم دعوت كرديم. آن  روز در جشن ما آقايان شهيد باهنر، امامي كاشاني و مرحوم آقاي مجد هم شركت داشتند. جلسه بسيار آبرومندي شده بود. موسوي گرمارودي شعر معروف «خواستگاه نور»ش را خواند. من در آن جلسه مي ديدم هنگام قرائت شعر از ديدگان شركت كنندگان اشك جاري بود. آن جلسه بسيار با معنويت و باصفا بود. از آن به بعد جلسات ما وضعيت بسيار خوبي پيدا كرد.

در همان زمان برنامه هاي كوهنوردي و پياده روي گذاشته بوديم كه اين برنامه ها تاثير بسيار مثبتي در روحيه بچه ها مي گذاشت.نقطه اوج اين برنامه ها، اردوي درياچه تار بود. من به خوبي به ياد دارم كه بسياري از نيروهاي خوبي كه در آينده براي انقلاب باقي ماندند و در جريان مبارزات حضور داشتند و دين و ايمان خودشان را نيز حفظ كردند، دستاورد همان اردوي دريارچه تار بود.

انجمن كاوش هاي ديني و علمي به دو صورت عمل مي كرد:

1-  برگزاري جلسات مذهبي به مناسبت هاي مختلف مانند ايام ميلاد، وفات و سوگواري.

2-  جلسات ديني و علمي مفيد مانند جلسات قرآن، احكام و تفسير.

3-  جذب جوانان و ترويج افكارو احكام فقهي حضرت امام خميني(ره).

در هر حال انجمن كاوش هاي ديني و علمي، مركزي شد كه در فضاي تاريك و ستم زده طاغوتي و لامذهبي آن زمان درخشيد. مذهبي بودن در بين جوانان دماوند ارزش شد. نيروهاي كيفي بسياري تربيت شدند و الحق و الانصاف سهم مرحوم شهيد باهنر در اين ميان بيشترين بود. امروز وقتي  من به بسياري ازدوستان در خارج دماوند مي نگرم كه منشا اثر و خدمت هستند، مي بينم محصول و نتيجه آن انجمن هستند.

شخصيت محبوب و موثر ديگر، مرحوم شهيد شرافت بود كه حق  بسيار زيادي بر گردن جوانان مذهبي دماوند – در زمان قديم – دارد.

در آن زمان مرحوم آيت الله مجد پيش نماز مسجد جامع دماوند بودند.اگرچه از نظر سياسي با هم اختلافاتي داشتيم، اما ايشان فرد باتقوايي بودند و ما را نيز قبول داشت.او به هيچ وجه به دستگاه شاه نزديك نشد و در هيچ يك از جلساتشان كه  او را دعوت مي كردند، شركت نجست. اما با دستگاه نيز به طور علني به مبارزه برنمي خواست و به نوعي مبارزه ي منفي معتقد بود. به هر حال جلسات انجمن در سال 1352 دوام يافت (45 تا 52) و سرانجام بر اثر حساسيت و سختگيري ساواك تعطيل گرديد. البته بهتراست بگويم توسط ساواك به تعطيلي كشيده شد. ولي خانه هاي بچه مسلمان ها – به صورت مخفيانه اما فراگير – هر يك تبديل به انجمن شد و اين حركت مذهبي و سياسي  در شهر و روستا گسترش يافت. اتفاقاً در بحبوحه تظاهرات و بعد از انقلاب هم در جريان مسئوليتهاي شهرستان، همين گروه نقش اول و اساسي را ايفا كرد.

در پايان خاطراتي را هم براي اطلاع بيشتر خوانندگان بازگو كنيد.

* دستگيري در دماوند

21 ارديبهشت 1352 بود. از مراسمي در مسجد برگشته بوديم. من و آقاي محمود صفري در بلوار اصلي دماوند راه مي رفتيم. ماشين ساواك جلوي ما توقف كرد. اسم مرا پرسيد و مرا شناسايي كرد و در همانجا توسط ساواك دماوند دستگير شدم. چند ساعت در ساواك دماوند بودم كه با بيسيم به آنها دستور دادند كه مرا به تهران بياورند. آن روز من تعدادي مدارك مهم در جيبم داشتم كه مرا بسيار نگران كرده بود و چنانچه به دست ساواك مي افتاد، دردسر زيادي براي من و ديگردوستانم ايجاد مي كرد. وقتي به رودهن رسيديم به آنها گفتم احتياج به دستشويي دارم. جلوي ژاندارمري رودهن نگه داشتند.وقتي داخل دستشويي شدم، همه مدارك را از بين بردم و با خيال راحت به همراه آنها راه افتادم.

* اسلحه خودكار

در زندان كميته بوديم. مدت استحمام ما دويا سه دقيقه بود و انسان فقط فرصت پيدا مي كرد به تن خود آبي بزند. چنانچه از دو يا سه دقيقه بيشتر مي شد، نگهبان مي آمد و با مشت و لگد و خشم به جان زنداني مي افتاد.در يكي از اين روزها مرحوم دكتر شريعتي را آوردند. زنداني ها متوجه دكتر شدند. نگهبان ها هم به سراغ دكتر رفتند و شروع به توهين كردن به او كردند. گفتند: تو براي چه آمدي اينجا؟ و از او پرسيدند: تو چريكي؟ گفت: آره. گفتند: اسلحه هم از تو گرفتند. دكتر گفت: آره. گفتند: واي ... وضعيت خيلي خطرناكه. بعد سوال كردند: اسلحه ات خودكار بود؟ دكتر گفت: بله. گفتند: ماركش چي بود؟ دكتر خيلي آرام گفت: بيك!!

يك مرتبه صداي انفجار خنده زندانيان بلند شد و نگهبانان از فرط خشم، به جان زنداني ها افتادند.

* طرح انفجار مجسمه شاه در ميدان 17شهريور

در يك مقطعي ما مي خواستيم مجسمه شاه را كه در ميدان بالا (17 شهريور) بود منفجر كنيم. بنا داشتيم در سالروز 28 مرداد سال 52 اين كار را بكنيم. اتاقكي زير بناي مجسمه بود كه كارگران شهرداري وسايل خود را داخل آن قرار مي دادند. من مقداري مواد منفجره آماده كرده بودم كه همزمان با برگزاري مراسم جشن كه معمولا در همان ميدان انجام مي شد، مجسمه را منفجر كنيم اما متاسفانه در 17 مرداد دستگير شدم و طرح عملي نشد.

* مركز توزيع اعلاميه

آقاي محسن شريعتمداري در دماوند باغي داشت.ما مكاني را در آنجا آماده كرده بوديم و دستگاه چاپي را در آنجا قرارداديم  و اعلاميه ها را از آنجا در سطح دماوند و شهر تهران توزيع مي كرديم.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

(منبع: دو هفته نامه ره آود - بهمن 1376 - سال دوم - شماره 23)