در پادگان ونك با دو عنوان ''آموزش افسري'' و ''لجستيك ژاندارمري'' با تعدادي از بچه هاي دماوند خدمت مي كرديم.
تابستان سال 59 بود. سي و يك شهريورماه كه جنگ شروع شد، دور روز بعد از طريق انجمن اسلامي پادگان (كه بعدها به عقيدتي سياسي تغييرنام يافت) اعلام شد كه داوطلبان خدمت در جبهه براي ثبت نام به انجمن اسلامي مراجعه كنند. شصت نفر از دو هزار نفر جمعيت حاضر در پادگان اعلام آمادگي كردند كه ده نفر از آنها بچه هاي دماوند بودند. آموزش مختصري ديديم و با گروهي از نيروهاي كميته ي انقلاب منطقه تهرانپارس، پس از بدرقه ي باشكوه مردم از ستاد ژاندارمري ميدان انقلاب عازم جبهه شديم. آن روزها خرمشهر غوغايي بود. مقاومت نيروهاي بومي و بسيجي و سپاهي و ارتشي، خرمشهر دست به دست مي شد. گاهي مقاومت مردم بعضي ها را به عقب مي راند و دوباره آنها با تجديد نبرد به حمله ي گسترده دست مي زدند. خدا مي داند كه آن روزها در آن آتش و دود - كه چهره ها به سياهي مي زد - بچه هاي رزمنده چه حالي داشتند. از غربت، تنهايي و مظلوميت!
بعد از چند روز مقاومت با شهادت و جراحت گروهي از رزمندگان، دشمن گمرك را تصرف كرد و ما به داخل شهر عقب نشيني كرديم. آنجا بود كه «علي سيد كريمي» را مي ديدم؛ جواني خوش سيما، با محاسن زيبا و منظم، با اخلاقي خوب و برخوردي خوش و تقيد به عبادت و اعتقادات ديني كه از ددمنشي هاي بعثيون به شدت ناراحت و عصباني
بود.
ده روز از حضور ما در خرمشهر مي گذشت. روز 24 مهرماه سال 59 كه علي سيدكريمي بر اثر اصابت تركش توپ خمسه خمسه به كمرش به فيض شهادت نائل آمد و پيكر مطهرش به پشت جبهه انتقال داده شد و ما مانديم و ادامه مقاومت در خرمشهر و آبادان و خاطرات تلخ و شيرين آن.
غرض! يادي بود از اولين شهيد دفاع مقدس در شهرستان دماوند؛ سرباز شهيد علي سيدكريمي.

روحش شاد و راهش پررهروباد

عزت ا... خانجاني