دماوند در اشعار پارسي

نام دماوند و كوه دماوند، همواره در ادبيات پارسي جايگاه ويژه اي داشته است واين نامهاي آشنا از نكات برجسته اشعار زبان فارسي از ابتدا تاكنون بوده است.

مناسب ديديم به منظور آشنايي مردم عزيز به ويژه ادب دوستان، گزيده اي از اشعاري كه نام دماوند در آنها آمده را در كنار هم بياوريم تا شايد در فرصتي در يك مجموعه گردهم آيد.

اديب الممالك فراهاني –ديوان اشعار

بدخواه تو در چاه اسير آمده چونان / زنداني افريدون در كوه دماوند

ور به دماوند اين حديث سرايي / آب شود استخوان كوه دماوند

امير معزي – ديوان اشعار

تا در كشد ابري كه ز بلغار درآيد /  كرباس منير به سر كوه دماوند

انوري – ديوان اشعار

دمچه چشم كدامست و دماوند كدام / حلقه زلف كدامست و كدامست تتار

حاجب شيرازي – ديوان اشعار

كاهي اگر از كوه وقار تو بسنجد / زانو، بر آن كاه زند كوه دماوند

ور نام تو، بر سينه الوند نويسند / هر صبح كند سجده دماون به الوند

گر نور خدا تافت به تصديق تو در طور / بگذشت ز البرز و دماوند، خداوند

حكيم ابوالقاسم فردوسي – شاهنامه

همي تاختي تا دماوند كوه / كشان ودوان از پس اندر گروه

كه اين بسته را تا دماوند كه / ببر همچنان تازيان بي گروه

بياورد ضحاك را چون نوند / به كوه دماوند كردش ببند

يكي مرد بد در دماوند كوه / كه شاهش جدا داشتي از گروه

خاقاني شرواني – ديوان اشعار

كو نيست به جور كم ز ضحاك / ني زندانت كم از دماوند

اوست فريدون ظفر بلكه دماوند حلم / عالم ضحاك فعل بسته چاهش سزد

سوزني سمرقندي – ديوان اشعار

در طره آن قند لب آويز كه مژگانش / دارد صف جادوي دماوند شكسته

چو هاروت مرغي نگو نسار چيست / دماوند گردن بزير اندرش

فخرالدين اسعد گرگاني – ويس و رامين

تو گفتي بود بر دشت نهاوند / ز بس جنگ آوران كوه دماوند

يكي گرگان دگر راه دماوند / سه ديگر راه همدان و نهاوند

بدو گفت اي گرانمايه خداوند / گران تر حكمت از كوه دماوند

بسان مادرم گم كرده فرزند / ز غم بر دل دو صد كوه دماوند

دلي بايد مه از كوه دماوند / كه بشكيبد ز ديدار خداوند

فرخي سيستاني – ديوان اشعار

بقا بادش چندان كه ز فرسودن ايام / شود كوه دماوند به كردار خلالي

قاآني – ديوان اشعار

به غير شخص كريمت برو نيافته كس / فراز كوه دماوند بحر عمان را

مگر نمونه وي خواست آفريد خداي / كه آفريد دماوند و كوه ثهلان را

با دست گوهر افشان چون پا نهد به يكران / بيني سحاب نيسان بر قله دماوند

آنكو كه بر البرز نديدست دماوند / گو گرز تو بيند ز بر زين تكاور

بسان كوه دماوند زير ابر سياه / نهاد بر زبر ترك آهنين مغفر

عيان ز شيب فصيل وي آسمان كبود / چو از فرود دماوند تل خاكستر

بر البرز بيني دماوند كه را / ببيني اگر تاركش زير مغفر

آن فريدون به دماوند اگر برد پناه / اين فريدون ز دماوند برانگيخت غبار

به نزد قبه عاليت هفت گنبد گردون / چو پيش كوه دماوند هفت دانه جوزق

از پويه رخش تو غباريست دماوند / از آتش قهر تو شراريست جهنم

كوه دماوند كي چو حزم تو متقن / پشته الوند كي چو حكم تو محكم

شاها نكند زلزله با كوه دماوند / كاري كه  تو امسال نمودي به خراسان

از قله ها دماوند وز رودها سماوه / از چاهها حدايق وز كانها بدخشان

ملك الشعراي بهار – ديوان اشعار

بگفتم چامه اي بهر دماوند / كه اندر عالمش ثاني نباشد

ازدماوندو ورامين بي خبر، ليك اندر آن / گه ز ژاپون مدحتيف گه ز انگلستان غيبتيست

اي ديو سپيد پاي در بند / ي گنبد گيتي اي دماوند

بنواخت ز خشم بر فلك مشت / آن مشت تويي تو، اي دماوند

آمد ز كوهسار دماوند ، كيقباد / شد كشور از قدومش چون روضه ي جنان

اين يك گويد بيا به سيب دماوند / آن يك گويد بيا به آلوي قزوين

چون خيمه ي زربفت شود باز چو تابد / مهر از شفق مغرب بر كوه دماوند

از خامه ي تو گشت دماوند سرفراز / كوهي كه آهنين كمر و سيم تن نبود

ديگر به كوه دماوند اعتبار نماند / كه او ز شعر ملك سرفراز دوران بود

ميرزاده عشقي – ادبيات كلاسيك

اي كاش كه در كوه دماوند اثر بود / ديدي چه خبر بود

اين طبع تو «عشقي» به خدايي خداوند / از كوه دماوند

ناصرخسور – ديوان اشعار

ز بيدادي سمر گشته است ضحاك / كه گويند اوست در بند دماوند

نظامي گنجوي – خسرو و شيرين

به شخص كوه پيكر كوه مي كند / غمي در پيش چون كوه دماوند