براي چند دقيقه تامل «ويژه مسوولان»

 

بسم الله الرحمن الرحيم

سالي گذشت و قافله پرشتاب عمر، 365 روز ديگر به وادي مرگ نزديك شد.

سالي گذشت و دوازده ماه  بر عمرمان افزوده گشت و از شمع وجودمان كاسته شد و ما به جاي اينكه بزرگتر شويم كوچكتر شديم، درست مانند شمعي كه مي سوزد اما اينكه كجا و چگونه سوخته ايم، حقيقتي است كه فقط خودمان بايد براي دلمان حكايت كنيم.

پنجاه و دو هفته را پشت سر نهاديم كه هر روز و هر ساعت و هر دقيقه اش را بايد در ظلمت شب اول قبر و وانفساي قيامت و هنگامه حضور در محضر ناقد ، بصير محكمه آخرت پاسخگو باشيم.

يك سال گذشت و من و شما، به عنوان كساني كه بسيار محتمل است از مسووليت و ميز و رياست فقط وبال آن برايمان بماند. بايد لحظاتي چند سر در گريبان تفكر فرو ببريم، باور كنيد من و شما بيش از همه نياز به خلوت داريم ، هم با خودمان و هم با خدايي كه در كمينگاه است و خبير و بصير. من بر اين باورم، اگر ما از خلوت هاي خود نگريزيم و قبل از هر كس خود پاسخگوي خود باشيم و خودمان سرزنشگر اعمالمان باشيم، مطمئنا از نقدو انتقاد مردم خوبي كه ولي نعمتمان هستند، نخواهيم گريخت.

برادر و خواهر مسئول!

هيچگاه تامل كرده ايم كه بايد به چه كساني پاسخگو باشيم؟؟!

شيعيان رنجديده اي كه هزار و چهارصد سال چشم به اين روزها دوختند؛

عالماني كه زير تيغ دشمن قطعه قطعه شدند؛

 ناله هاي مظلوميني كه زير شكنجه هاي دژخيمان فرو خفت؛

چشمه چشمان مادراني كه از فرط مويه بر پايه جگرشان خشكيده است.

چشمان بر درمانده و حسرت باري كه هر ثانيه، سالها فراق مفقودش را انتظار مي كشد!

دلهاي پر اندوه يتيماني كه آغوش گرم پدر برايشان افسانه اي شنيدني و رويايي شيرين است.

قصه پر غصه رنج و غربت همسري كه با چشمان اشكبار عشق بازي دخترك يتيمش را با قاب عكس پدر به تماشا نشسته است!

پاهاي تاول زده اي كه به عشق امام و حاكميت دين ساعتها در سرما وگرما دويد؛

لبهاي تفتيده اي كه در بيت المقدس7 ، در حسرت يك قطره آب سوخت؛

بدنهاي يخ زده اي كه در قله هاي سرد غرب بر شانه كوههاي سر به فلك كشيده ماند؛

نفس هاي به شماره افتاده جانبازان شيميايي؛

دلهاي مضطرب و پر التهاب مجروحان اعصاب و روان؛

بدنهاي بي حركت جانبازان مظلوم؛

رنجهاي بي شمار آزادگان از يلداي اسارت و غربت؛

روحهاي نگران و منتظر دويست و پانزده هزار شهيد؛

اينها و صدها طلبكار چشم براه ديگر روز قيامت از من و تو بازخواست خواهند كرد. براي يك لحظه اي كه پشت ميز رياست خود نشستيم و وظيفه را از ياد برديم.

يك سال ديگر گذشت ... مي توانيم ارقام و آمار اين بلاي جان رياستمان را كنار هم بچينيم و نمودار عملكرد و گزارش كار تفصيلي و مصور ارايه دهيم و هزار نوع تشويق و تقدير از مدير كل و مافوق خود بگيريم. حتي صداي به به و چه چه مرم نيك انديش و با صفا از مدير كل را بلند كنيم اما در محضر حضرت وجدان و جناب عاطفه چه مي كنيم؟

جواب نگاههاي تند مولايمان مهدي (عج) را كه شب و روز از خلوت و جلوت ما آگاه است چه مي دهيم؟!

يك سال گذشت ، سالي كه سال « رفتار علوي» نام گرفت و من و امثال من امروز در پايان اين سال شرمنده ايم از همه چيز و همه كس ... و از خود ...!!

سال علي (ع)، آن آيينه خدانما، آن خداي محسوس، آن تصوير خدا بر زمين، آن تجسم عدالت، آن عدالت مجسم، آن مقتدر غريب، آن غريب مقتدر، آن حاكم مظلوم ، گذشت.

كسي كه بر برادرش حتي اندكي از مال را حتي به قرض دريغ كرد و برآشفت، يگانه اي كه ذره ذره وجودش سرود « انما نطعكم لوجه الله» را زمزمه كرد، سلحشوري كه نه قويترين مردان و نه تنومندترين ستمگران و نه قهارترين جنگجويان بل اشك يتيمي زانوانش را به خاك نشاند و ناله بيوه زني تنش را لرزند.

حاكمي كه هستي فقط پنج بهار لياقت حكومتش را داشت.

او كسي بود كه به احتمال اينكه در كنار بيابانهاي يمامه كودكي گرسنه باشد از غذا چشم پوشيد و به اميد اينكه كنيزكي خرسند به خانه بازگردد، مشاغل فراوان خود را وانهاد و در تامين نياز او كوشيد. او كه شخصيت دوم جهان اسلام است يكي از روزهاي خود را چنين تعريف مي كند: « روزي در مدينه سخت گرسنه بودم. براي پيدا كردن كار به محله هاي بالاي مدينه رفتم.در آنجا زني را ديدم كه كلوخهايي را جمع كرده بود و فكر كردم كه مي خواهد با آنها گل درست كند.نزديك او رفتم و طي كردم كه هر دلو آب كه ازچاه بكشم يك دانه خرما به من بدهد، چون از آن چاه عميق شانزده دلو كشيدم، دستم تاول زد.پس به لب آب رفتم و دستم را شستم. آنگاه به نزد آن زن رفتم و دستم را جلو بردم. او شانزده دانه خرما به من داد. من نزد پيامبر آمدم و او را از آنچه گذشته بود آگاه كردم. پيامبر با من از آن خرماها خورد.»

سال رفتار علوي را پشت سر گذاشتيم. علي، اي كه امانت گرفتن يك گردنبند از بيت المال را توسط دخترش برنمي تابد و مي گويد اگر گردنبند را به جز عاريه مضمونه گرفته بود، نخستين زن از بني هاشم بود كه دستش در دزدي قطع مي گرديد. آري، او جانشين پيامبري است كه فرمود : وَاَيُما ... لَوْ سَرَقَت فاطمةَ بنتُ محمد لَقَطَعَتَْ يَدَها.

اينك برادر و خواهر مسئول!

من و تو كه چند ماه يا چند سالي است بر منصب رياست و البته مسووليت تكيه زده ايم، نياز به يك محاسبه جدي داريم، نه محاسبه فردي مثل مردم عادي بلكه محاسبه اي در چندين بعد و ابعاد.

اي كاش ده دقيقه اي، فقط ده دقيقه به نقد واقع بينانه  خود بنشينيم، نداي حاسبوا قبل ان تحاسبوا را بشنويم و اجابت گوييم.

بس نيست؟ اين تعريف و تحسين هاي تكراري و تعارفات خسته كننده!

بس نيست؟ اين نقدهاي بي عيار را؟

بس نيست؟ اين همه با چشم تحسين به اعمال خود نگريستن؟!

بس نيست؟ اين همه تصويرگريهاي خلاف واقع!

بس نيست؟ اين همه بي اطلاعي از واقعيات؟!

اينكه بگوييم چو دشمن داريم، نقاط ضعف را نبايد مطرح كرد و به همين بهانه دهانها را ببنديم ، نخستين گام انحراف و انحطاط است.

مگر من و شما آيينه تمام نماي دولت ونظام هستيم؟

مگر من و شما تجسم اسلام هستيم؟

مگر من و شما مظهر شهدا و امام هستيم كه نقد و حتي تضعيف ما، تضعيف اسلام و نظام باشد؟

و اگرچنين هستيم ، چرا بيشتر مواظب خود نيستيم، اگر آيينه نظام و  دولت هستيم ، چرا اجازه مي دهيم غبار كدورت و تغافل و تخلف، آنرا تيره و تار كند؟

و به راستي مگر علي (ع) دشمني نداشت؟ مگر پليدترين انسانها در لباس قاسطين و مارقين و ناكثين در پي صيد نقطه ضعفي از او و ياران و كارگزارانش نبوده اند؟ پس چرا نهج البلاغه آكنده از عتاب ها و سرزنشهاي امير عدل است؟!

چرا علي (ع) بر قاضي خود به واسطه خريدن خانه آنگونه خشم گرفت؟

چر مصقلة بن هبيرة شيباني را كه جانب بستگانش را رعايت كرده بود به آن سختي نكوهش كرد؟

چرا وسعت خانه علاء ابن زياد حارثي را برنتافت؟

چرا منذربن جارود عبدي را كه بستگان خود رانواخته بود با آن الفاظ خرد كننده نكوهيد؟

چرا با عبدالله بن  زمعه كه از بيت المال چيزي درخواست كرده بود با آن تندي سخن گفت؟

چرا حضور در يك مهماني اعياني را كه چند قلم غذا در آن بود بر عثمان بن حنيف نبخشيد؟

چرا پسرعموي خود عبيدالله عباس را با آن شدت سرزنش كرد؟

چرا ابوالاسود دُئلي را به صرف اينكه با شخص مراجعه كننده به دادگاه، بلند حرف زده بود از قضاوت عزل كرد؟

چرا مي فرمود: تنها كساني مي توانند احكام دين خدا را اجرا كنند كه سازشكار نباشند و خود هيچ خواسته دنيايي نداشته باشند؟

اينست مديريت سالم و قاطع، اينست مسووليت پذيري و اينست پاسداري از حقوق مردمي كه جز من و تو پشت و پناهي ندارند.

اينست دلگرمي دادن به مردمي كه به من وتو دل خوش داشته اند.

ما پيرو آن مولايي هستيم كه محرمم او فرا مي رسدو درباره او آمده است: « وجد علي ظهر الحسين بن علي يوم الطف، اثر فتئالوا زين العابدين عن ذلك؟ فقال: هذا مما كان يتقل الجراب علي ظهره الي منازل الارامل و اليتامي و المساكين؛ در عاشورا زخمي بر پشت امام حسين (ع) ديدند، از امام سجاد پرسيدند: اين چيست؟ فرمود: اين زخم جاي اجناسي است كه بر پشت خود حمل مي كردو به در خانه بيوه زنان و مستمندان و يتيمان مي برد. »

او كسي بود كه چون پولي به مستمندي مي داد، چشم مي بست تا آثار خجلت را در چهره آن فقير نبيند. ما مدعي پيروي از امام سجاد (ع) هستيم كه گفتند: « چون به شهادت رسيد به هنگام غسل ديدند، پشت او مانند زانوي شتر پينه بسته است از اجناسي كه بر پشت خود به در خانه تهيدستان برده بود.»

آيا ما مي خواهم جزء طلايه داران حكومت مهدوي باشيم كه از اصول بيعت او با كارگزارانش اين است: حريمي را هتك نكنند ، بر سر مسلماني فرياد تند نكشند، مواد غذايي اندوخته نسازند، لباس هاي الوان و متنوع نپوشند، در امور معاش به حداقل بسنده كند ، لباس درشت بر تن كنند و براي عبادت صورت بر خاك بگذارند... شايد بگوييم كه ما كجا و علي(ع) و فرزندانش كجا؟ مي گوييم بلي! او خود فرمود شما را توانايي نيست كه مانند من شويد، لكن نداي او بلند شد كه مرا به چهار چيز كمك كنيد؟ اعينوني!

« به ورع به خويشتن داري و تقوي

و اجتهاد به تلاش و كوشش مستمر

و عفت به پاكي و پاكدامني

و سداد به محكم كاري و وجدان كاري.»

اينك جاي آن دارد كه در روزهاي پاياني سال علوي سوزني به اين تن رنجور و دل نازكمان بزنيم. خودمان بزنيم تا تحمل سوزن انتقاد ديگران را داشته باشيم. بگذاريد از خودم بگويم: يكسال و نيم است كه مسووليتي بس خطير و گران را بر عهده ام نهاده اند. از بركت اين مسووليت ، يكسال واندي است سرما و گرماي صفهاي ترمينال دماوند و تهران را نچشيده ام.

يكسال ونيم است كه دراين همايش و آن سمينار، اين ستاد و آن شورا، بر سفره هايي نشسته ام كه بسياري از مردم ديارم خواب  آن را  هم نمي بينند. اينك وقتي مركب سواري ام همان ماشيني كه از بيت المال موقتا تصرف كرده ام به دليلي در اختيارم نيست ، فرزندانم براي مسافرت با وسيله نقليه عمومي براي رفتن به تهران عزا مي گيرند؟

يكسال ونيم است شرمنده حرفهاي گويا، چشمان نگران مردمم هستم.

يكسال و نيم است وقتي به دفتر كارم مي روم، بسياري از تقاضاها و نامه هاي آنان را با وعده امروز و فردا معطل گذارده ام!

يكسال و نيم است مردم به من مي گويند  تو ديگر دست يافتني نيستي، يا در جلسه اي ، يا كلاس ، يا مسافرت و ...

يكسال ونيم است مشغله كاري و خدمت به مردم!! فرصت زيارت بهشت زهرا را از من گرفته است.

يكسال ونيم است ديگر سري به ييلاق جبهه ها نزده ام!

ديگر ناله هاي زنان فقير و چهره هاي كودكان بي نوا برايم عادي شده است!

براستي ما را چه شده است؟! ما همان بچه هاي سال پنجاه و هفتيم ؟ ما همان جوانان شبهاي عمليات كربلاي پنجيم؟ ما همان بچه هاي هيات هاي ماه محرميم؟ ما همان ها هستيم كه براي انقلاب و مردم شب را به روز و روز را به شب مي دوختيم؟ ما همان ها هستيم كه اندك در آمد خود را براي حساب 100 امام واريز مي كرديم؟! امروز ما را چه شده است؟! آيا عقب افتاده ايم؟! از چه و از كجا؟ امروز اين مسووليت پردردسر و غفلت آور و آخرت سوز چه به روز ما آورده است؟

چرا صداي تند و لحن درشت مردمي كه ارباب رجوع ،  دقت كنيد ارباب رجوع نه نوكر ما هستند را برنمي تابيم و آنها را تهديد مي كنيم؟

چرا به بهانه عمل به قانون كار مردم را به فردا مي اندازيم؟

چرا اينقدر از اداره ها و  كارمندان خود بي خبريم؟

چرا به بهانه كثرت كار و كمبود نيرو، تخلف كارمندان خود را توجيه مي كنيم؟

چرا تنهايي و بي كسي خود را توجيه ماندن خود مي كنيم؟

چرا گرفتار فرافكني شده ايم و كم كاري و ناتواني خود را برعهده هزار دليل غير از ضعف خودمان مي گذاريم؟

چرا از برخي اداراتمان شعله جهنمي و دين سوز تبعيض و رشوه و پارتي بازي و بوي عفونت بد اخلاقي و بي اعتنايي به خلق خدا بر مي خيزد؟

براستي در سال گذشته ماييم و خدا و امام زمان و شهدا، دل چند انسان از همه جا رانده را شكسته ايم؟

چند نفر را پشت اتاق خود معطل كرده ايم؟ وقتت چند نفر را بيهوده به هدرداده ايم؟

چراغ اميد چند جوان آينده ساز را خاموش كرده ايم؟

 نسيم آرزوي چند جوان اميدوار به انقلاب و آينده را به خزان نوميدي مبدل كرده ايم.؟

چند كار ناحساب خود را به حساب زيركي و هوش خود گذارده ايم؟

چند شب پيشاني عبوديت به خاك ساييده ايم؟

چند صفحه از قرآن را در خلوت صبح و شام خود خوانده ايم؟

فرزندان ما چند بار با صداي نماز و قرآن ما از خواب برخاسته اند؟

زياده خواهي فرزندانمان را چند بار پاسخ قاطع و صحيح داده ايم؟

زيارت عاشورا و مزار شهيدان و ياد امام زمان چه جايگاهي در زندگي ما دارد؟

براي اقامه نماز چه گامي برداشته ايم؟

راستي يك سوال جدي و جدي ، دين وتقويت شعائر ديني برايمان چقدر جدي بوده است؟

صبر كنيد! همينجا بزنگاه است، خواهش مي كنم بخشنامه و دستورات را شاهد نياوريد.

شما به عنوان يك فرد متدين، مسلمان، انقلابي وشيعه حسيني براي تقويت دين در شهر و روستا حتي از وقت و بودجه اندك، چقدر مايه گذاشته ايد؟

آيا درست است كه مردم مي گويند : مسوولان ما به نمازهاي جماعت و جمعه نمي آيند تا از سوالات و انتقادات ما در امان باشند؟!

آيا درست است كه مردم مي گويند خاندان برخي از مسوولان ما آنچنان كه بايد به حفظ ظواهر شرعي مقيد نيستند و مثلا حجاب در بين عده اي، حتي اندك اندكي كم رنگ است؟

آيا درست است كه نويسندگان ما مي گويند مسوولان منطقه ما به اندك نوشته اي برنمي تابند و پيدا و پنهان برايمان خط و نشان مي كشند؟

آيا درست است كه مردم مي گويند مسوولان حوصله ما را ندارند و براي درددلمان وقت نمي گذارند؟

آيا سخنان علي (ع) را نمي شنويم كه به مالك اشتر مي فرمود:« بخشي از وقت خود را ( در روز) به اشخاص نيازمند و شاكي و ستمديده اختصاص ده و درست آماده رسيدگي به كار آنان شو، در جايي عمومي كه همه ضعيفان و ناتوانان بتوانند ، مراجعه كنند بنشين ودر اين مجلس براي خشنودي خدا در برابر مردم تواضع كن و همه ماموران و كارمندان خود را از مردم دور ساز، به طوري كه مزاحم احدي نباشند تا هر كس بتواند بي هيچ ترس و پروايي حف دل خود را بزند. زيرا من بارها از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مي فرمود:« مردمي كه ضعيف در ميان آنان نتواند بي ترس و لرز حق خود را از تو بگيرد، هيچ ارزشي نمي توانند داشت.»

در ضمن اگر از فردي درشتي ديدي يا كشي از آنان به خوبي سخن گفتن نمي دانست و الفاظ مناسب بكار نمي برد، تحمل كن و به روي خود يناور و سر سوزني بد اخلاقي و تكبر نكن تا خداوند درهاي رحمت خويش را به روي تو بگشايد و پاداش طاعت تو را به تو ارزاني دارد. چون خواستي چيزي به كسي بدهي با خوشرويي و احترام بده و اگر نتوانستي با مهرباني و عذرخواهي رد كن ...

شگفتا، از اين تعاليم واحاديث!! و شگفت تر از مسلماني كه ماييم با اين همه ادعاو شعار و فريادو صدر بار شگفتي و افسوس بر ما كه مسوولان اين مردم مسلمانيم با اين همه دوري  از اين معارف بلند...

روحاني و امام جمعه ،انتقادو تندي مردم را هتك حرمت روحانيت مي شمارد و برنمي تابد!

مسوول اجرايي و دولتي آن را تضعيف دولت مي داند...

نماينده مجلس آن را تشعيف قوه مقننه مي داند...

قاضي آن را خدشه به استقلال قوه قضاييه و حرمت قضاوت مي داند...

پس اين مردم دلشكسته از همه جا رانده در راهرو و اتاق انتظار دفتر من واداره تو مانده به كجا پناه ببرند؟ و درددل خود را با كه بگويند؟ و بر سر كه فرياد بكشند؟! بر سر  زن و فرزند خود؟؟!!

بگذارم و بگذرم و ذائقه ها را بيش از اين تلخ نكنم. اين حقير به حكم وظيفه شرعي و حقوقي خود به اضافه حق شهروندي از اين پس شكر نعمت بيان و قلم خود را به صراحت و صداقت و انصاف در بيان دردهاي مردم ديارم مي دانم و به ياري خدا در سال جديد به آن عمل خواهم كرد.

  • و اينك محرم...

اينك كه بهار و محرم در هم آميخته و عالم را رنگي ديگر داده است ، بهار امسال بهار عاشقي است. اي كاس من و تو مسوول جامعه اسلامي مثل سالهاي قبل از مسووليتمان، مثل سالهاي 57 و 58 تا 68 مانند همه مردم ، با مردم ودر ميان آنان براي مظلوميت مولايمان بر سرو سينه بزنيم و در سر سفره هفت سين كربلا بنشينيم و خستگي تن و جان بزداييم. سفره اي كه هفت سين آن با سلام و سعادت، سوز عطش و سينه زني، سلحشوري و ساده زيستي و سرانجام سرخ رو به ديار يار شتافتن.

* * *

  • حرف آخر

و در اين پايان سال ، من دل به ساعتي بسته ام كه با همه ساعتها فرق دارد. اينك كه در ساعت 24 عالم واقع شده ايم! من نه منتظر ساعت يك بامدادم كه ساعتي ديگر را نه ازجنس اين زمان و اين مكان و اين عالم انتظار مي كشم.

منتظرم تا عقربه زمان روي ساعت 25 بايستد.

السلام علي الحق الجديد

روز جمعه اي كه بيايد كه اول فروردين باشد و عاشورا، و او بيايد كه بهار مردمان است و طراوت روزگاران.

السلام عليك يا ربيع الانام و آخرة الايام

  • تذكر لازم

دراين متن از كتابها و احاديث زير اقتباس و نقل شده است:

  1. محمد حكيمي، امام علي (ع) عدل و تعادل 
  2. محمدرضا حكيمي، قيام جاودانه
  3. محمدرضا حكيمي، حاجه سازي قرآني
  4. عبدالحسين خردپناه ، جامعه علوي در نهج البلاغه
  5. جواد محدثي، ميناي قلم، استفاده از برخي مقالات درباره امام علي (ع)
  6. محمدرضا حكيمي ، عصر زندگي
  7. موعود، سرمقاله، شماره دي و بهمن 80
  8. نشريه حفره، شماره 84، مقاله اسلام در برخورد با ثروتهاي به باد آورده.
نشريه ره آورد - شماره 90