فصل سوم – كوه دماوند در تاريخ و هنر

بخش اول: كوه دماوند در نگاه سفرنامه ها و متون تاريخي

نويسندگان سفرنامه‌ها و متون هر يك به جهت اهميت و ارزشي كه اين كوه در فرهنگ ملي ايران پيدا كرده بود به وصف آن پرداخته‌اند. ابودلف ( ص 77) در سفرنامه خود نوشته است: در دنباوند كوه بسيار مرتفع و عظيمي است كه زمستان و تابستان قله آن از برف پوشيده شده و هيچ كس نمي‌تواند بر فراز و يا نزديكي آن برسد. قله مزبور كوه (بيوراسب) بيوراسف نام دارد و مردم آن را از گردنه همدان به چشم مي‌بينند. وقتي كه انسان آن را از ري  مشاهده مي‌كند خيال مي‌كند كه كوه به او بسيار نزديك است و يك يا دو فرسخ است. از كوه بالا رفتم و با سختي فراوان خود را تا نيمه بلند كوه رساندم. گمان نمي‌كنم هيچ كس از مكاني كه من رسيده‌اند بالاتر رفته باشد. خيال مي‌كنم هيچ كس هم تا آن محل نرسيده است. در آنجا كوه را به دقت مورد بررسي قرار دادم. يك چشمه بزرگ صافي را در آنجا ديدم كه اطراف آن گوگرد سنگ شده فراگرفته بود و چون خورشيد بر آن مي‌تابيد آن را مشتعل مي‌ساخت و آتش از آن نمايان مي‌شد. پهلوي  آن چشمه مجراي آبي بود كه از زير كوه  مي‌گذشت و بادهاي مخالف بر آن مي‌وزيد و صداهاي نارسايي را به طور نامنظم و موزون از آن به گوش مي‌رسيد. يك بار شيهه اسب يكبار ديگر مانند عرعر الاغ يك بار هم مثل حرف زدن انسان در گوش شنونده مانند كلام رساي انسان با همهمه. ولي بيشتر گنگ است چيزي از آن فهميده نمي‌شود. شنونده خيال مي‌كند يك مرد بياباني به زبان انسان صحبت مي‌كند. اما آن تنوره ديو كه مردم مي‌گويند نفس ديو است چيزي جز بخار آن چشمه گوگرد نيست. اين‌ وضع  به شكلي كه گفته شد طوري است كه عقايدي را در مردم توليد مي‌نمايد. در معجم البلدان (ج2، ص 436 و 476) آمده است:« دماوند ناحيه اي است از نواحي ري. در وسط اين ناحيه كوهي بسيار بلند و دايره‌اي شكل چون گنبد قرار دارد و در تمام دنيا كوهي بلندتر از آن كه بر كوه‌هاي مجاور خود همانند احاطه‌  كوه‌هاي بلند بر سرزمين پست نديده‌ام . اين كوه از فاصله‌ چند روزه راه، به نظر بيننده مي‌رسد و در تابستان و زمستان پوشيده از برف است به طوري كه گويي تخم‌مرغ است و اهالي فارس خرافات و حكايت عجيبي در مورد آن دارد. دماوند كوه بلند و محيط بر اطراف و استوار و باعظمت است. هيچ كس نمي‌تواند به قله آن برسد و يا به آن نزديك شود و كوه بيوراسب نيز شناخته مي‌شود و مردم آن را از مرج القلعه و از انتهاي همدان مي‌بينند و كسي كه از ري به آن مي‌نگرد گمان مي‌كند كه نزديك آن است، حال آنكه مسافت ميان آن دو، دو يا سه فرسخ است.

قزويني (ص 118و 120) نوشته است: « يكي از كوه‌هاي الجبال دماوند است. اين كوه به حدي بللند است، سر به ستاره مي‌سايد و پرنده به قله آن نمي‌رسد. دماوند نزديك ري  است و منيع تراز آن كوهي نيست.»

 استاد علي بن رزين در كتابش مي‌نويسد :« دسته‌اي از كوهنوردان به من گفتند كه به قله دماوند رسيده‌اند. آنان گفتند مدت 5 شبانه‌روز دماوند را پيموديم تا به قله اش رسيديم، قلة كوه در فصول چهارگانه زير مه بسيار غليظ پوشيده است. قلة كوه از دور مخروطي شكل مي‌نمايد. دشتي است هموار و فراخناي كه قريب صد جريب است كه پر از ماسه و ريگ است. پاي انسان در ريگزار فرو مي رود و هيچ آثاري از زنده و  جانداري بر آن نبود. در آن بالا سرما سخت و بسيار تند و طوفاني است، شمرديم از هفتاد سوراخ دود گوگرد بلند مي شود. در پيرامون سوراخها گوگرد زرد را ديديم. چنين خيال كرديم، طلاست از اين طلاي خيالي مقداري با خود آورديم. از آن بالا كوههاي اطراف را كه مي ديديم مثل اين بود كه تپه هاي كوچكند. بحر خزر كه بيست فرسخ از كوه دماوند دور است از آن بالا چون رودكي ديده مي شد. در دامنه هاي دماوند رودخانه ايست كه آبش همرنگ گوگرد زرد طلايي است.»

مسعودي ( مروج الذهب: ج1، ص 89) نوشته است:« مابين طبرستان و ري است، از صد فرسخي ديده مي شود كه ارتفاع بسيار دارد و در فضا بالا رفته است، از فراز كوه بخار بلند است و برف روي برف مي نشيند و هرگز از برف خالي نيست واز زير آن رودي برون مي شود با آب فراوان كه زرد و گوگردي و طلايي رنگ است ازدامن كوه تا بالا سه روز و شب راه است و هر كه بر آن بالا رود و به قله رسد آنجا را هزار ذراع مسطح بيند ولي از پايين چون گنبد مخروطي به نظر مي رسد. سطح قله پر از ريگ سرخ رنگ است كه پا در آن فرو مي رود و بر اوج قله  از كثرت بادهاي سخت و شدت سرما حيوان درنده و پرنده نيست در آنجا نزديك به سي سوراخ هست كه بخار گوگردي از آنجا خارج مي شود واز همين سوراخها همراه بخار گوگرد صدايي عظيم چون رعد سخت شنيده مي شود.اين صداي لهيب آتش است و كساني كه خود را به خطر اندازند و بالاتر روند از دهانه اين سوراخها گوگرد زرد طلايي همراه بيارند كه در كار صنعت وكيميا و امور ديگر بكار رود كسي كه بر آنجا رفته باشد از بالاي قله كوههاي بلند اطراف را چون تپه ها و پشته ها به نظر آورد از اين كوه تا درياي طبرستان بيست فرسخ راه هست و كشتي ها چون به دل دريا روند كوه  دنباوند از نظرشان پنهان شود هيچ كس آن را نبيند و چون به حدود صد فرسخي رسند و به كوههاي طبرستان نزديك شوند قسمت بيشتري از كوه نمايان شود.»

 در مجمع التواريخ والقصص ( ص 466) آمده است:« از صدفرسنگي زمين پيدا بود و برف هرگز بر او نگسلد. جايها هست كه گوگرد بندد از بخار، بر بالاي كوه دماوند مانند دود بخار همي خيزد و گوگرد از هر جنس سرخ و زرد باشد اما راهبر شدن و به كف او آمدن عظيم دشوار است و هيچ آهن بدان فراز نتواند بردن كه بگدازد از تف آن.»

وجيهاني ( ص 147) در كتاب خود آورده است:« كوهيست به غايت بلند، بر همه كوه ها مشرف ، بر شكل قبه و از كوههاي ديگر جدا، چنان كه از زير تا سر آن چهار فرسنگ و آن را در ميان بازار ري و در ميان ولايت طبرستان و ميان بيابان قومس توان ديد. در ديالمه و جبال هيچ كوهي بزرگتر و بلندتر از آن نيست.»

ابوالفداء (ص 97)  نوشته است:« از ساوه ديده مي شود و چون گنبدي ميان كوههاي اطراف نمايان است و شنيده نشده كه كسي به قله آن رسيده باشد و همواره از قله آن دود بيرون مي آيد و آن در موضعي است در طول هفتاد و پنج درجه و نصف درجه و از مسافتي بعيد ديده مي شود.»

در مسالك والممالك (ص 172) آمده است: « بر همه كوههاي طبرستان مشرف بود و از همه جاي  او را بتوان ديد و كوه دماوند را اقرع گويند زيرا كه بر آنجا اشجار نباشد.»

و ابن حوقل ( ص 2 – 121)  درباره اين كوه نوشته است: « بزرگترين كوه در حد ري كوه دماوند است كه من آن را از ميانه روذه مشاهده كردم و شنيدم كه از نزديكي ساوه نيز مي‌توان ديد، اين كوه در ميانه كوهها  به سان قبه اي ديده مي‌شود و به اطراف خود نزديك چهار فرسخ احاطه دارد و من نشنيدم كه كسي به بالاي آن صعود كرده باشد و پيوسته از دهانة آن دود برمي‌خيزد. قله‌اي كه دود  از آن برمي‌خيزد در كتف كوه قرار دارد و كوهي بي گياه و درخت است. ليكن پايين‌تر از قله، درختان كمي بي‌آن كه گياه باشد ديده  مي‌شود و در ساير نواحي جبال و نواحي متصل به آن‌ها كوهي بزرگ‌تر از دماوند وجود ندارد.»

در نزهة القلوب ( ص 89) آمده است: « كوه دماوند مشهور است و سخت بلند از صد فرسنگ بازتواي ديد و بر شرقي ملك ري افتاده است، قله اش هرگز از برف خالي نبود، دورش بيست فرهنگ است و بلندي به پنج فرسنگ زياده بود و بر قله آن هاموني است مقدار صد جريب و ريگي است كه پاي فرود مي رود و به تابستان برف بر آن كوه يخي شود، ميانش پر آب، عوام گويند درآن كوه، بهمن بسيار مي باشدو آنچنان كه برفها به مرور ايام برهم مي نشينند ناگاه مي گسلد و مردم را در شيب مي گيردو هلاك كند. عوام گويند: در چنان جاي سختي نبايد گفت والا بهمن فرود آيد.»

و در مختصر البلدان ( ص 118 و 119) آمده است:« مازيار گروهي از مردم ديلم و طبرستان را بدين كوه، فرستاد تا سرگذشت ضحاك را معلوم كنند. آنان چنين گفتند: كه مدت دو شبانه روز و برخي از روز سوم از آن بالا رفته اند. قله آن را با آن كه از دور چون گنبدي مخروطي شكل به چشم آيد، داراي مساحتي ديده اند به اندازه سي جريب و بالاي آن پر از ريگ ، بدان گونه كه پا در آن فرو مي رفته است و بر آن جنبنده اي نديده اند. چه از بسياري سرما وبادهاي سخت توفنده پرنده و جانوري بدان فراز نرسد. نيز بر آن قله سي دهنه بديده اند كه از درون آنها دود گوگردي بيرون زند و بر دهانه آن ها گوگردي زرد چون زر بوده است. چند انبان از آن براي ما آورده اند. اين دسته مي گفتند كوههاي اطراف را چون توده هاي خاك ديده اند و دريا نيز به اندازه نهري كوچك با آن كه در ميان كوه ودريا بيش از بيست فرسنگ است».

در تاريخ روضة الصفا ( ج 4، ص 230) آمده است:« جبل دماوند بدايت آن از حدود طبرستان است ارتفاع آن مقدار چهارفرسخ باشد و بر قله آن مقداري زمين است به مساحت صد گز مگسرود روي سوراخها بود كه شب از آن جا اشعه چون نور آفتاب نماينده شود و به روشنايي آن مسافت بعيده توان ديد و در روز دودي از آن متصاعد گردد.»

و در عجايب المخلوقات ( ص 130) آمده است:« دباوند كوهي است شاهق به حدود ري برف از سر وي خالي نبود و بر آن كوه هيچ نرويد و حيوان بر آن قرار نگيرد و به حكم آن كه نه آب بود بر آن  نه گياه آز صد فرسنگ سر وي ببينند از زير وي آبي ناخوش روان مي شود وهميشه آن جا باد آيد.»

و ابن فقيه ( ص 20) نوشته است:« كوهي بلندو سر به آسمان افراشته است و سه فرسنگ بلندي دارد.»

ناصرخسرو ( ص 5-4) در كتاب خود نوشته است:« ميان ري و آمل كوه دماوند است مانندگنبدي و آن را لواسان گويند و گويند بر سر آن چاهي است كه نوشادر از آنجا حاصل مي شودو گويند كه كبريت نيز، مردم پوست گاو ببرند و پر نوشادر كنندو از سر كوه بغلطانند كه به راه نتوان فرود آمدن.»

و ابن اسفنديار( ص 83) نوشته است:«  از عجايب يكي كوه دماوند است كه علي بن رَبن الكاتب دركتاب فردوس الحكمه آورده است كه از ديه اسك تا قله به دو روز شوند. او همچون گنبدي مخروط است و به همه جوانب  او ابدا برف باشد، الا بر سر او، مساحت سي گزي زمين هيچ جاي برف نايستد، بزمستان و تابستان و آنجا ريگ بود چنانكه چون پاي بر وي نهي فرو شود و چون بر سر كوه ايستي بر آن ريگ همه كوهها چون پشته نمايد و درياي خزر  در مقابل او راستا است، سي سوراخ در سر اين كوه باشد كه دود كبريت از آن بيرون آيد و آوازهاي عظيم با هم از اين سوراخها شنوند از لهيب آتش كه حقيقت شود كه در جوف و ميان كوه آتش است و هيچ حيوان قرار نتواند گرفت از سختي باد كه جهد. مي گويند كبريت اصحاب كيميا مي شايد يافت. در عهد قابوس شمس المعالي يزدادي  آورده است كه جواني بود كه اميركا خواندندي، آنجا كبريت احمر بدست آورد و زر مي كرده تا پادشاه را معلوم شد بگريخت.»

در مراة البلدان ( ج1، ص 1012) آمده است:« كوهي است مشهور واقع در دو منزلي ري در طرف شرقي ري واصل آن دنياوند است يعني ظرف دنيا. گويند ارتفاع كوه از زمين چهار فرسنگ است و از مسافت بعيده مسافرين آن را مشاهده مي نمايند و قله آن سي جريب زمين هموار است.»

ملكونف ( ص 12) در سفرنامه خود نوشته است:« از قراري كه مورخين فرنگستان نوشته اندچنان برمي آيد كه كوه دماوند آتش فشان دارد و معدن گوگرد و زغال سنگ و ديگر معادن درآن كوه بسيار است چون دود از آن برخيزد گوگرد احداث شود زردگونه و طلا رنگ و در هر هفته اهالي آن جا گرد كوه كرده به اطراف بلاد ايران برند. گويند آب چشمه هاي گوگرد آنجا به پايه اي گرم است كه تخم مرغ در آنجا تواند پخت وهر ساله براي چاره و مداوا اهالي ايران بدان جايها مي روند و كوهي كه آن را هميشه برف است به شكل گنبد ولي همگي آن را برف فرا نگرفته است.در بالا آن كوه نباتات نرويند و جانوران نمانند و آثار زيست در آنجا نبود، بادي كه از قله آن كوه مي وزد به پايه اي سرد است كه دردم آن زيستن نتوان.»

جرج كرزن (ص 394) در وصف كوه مي نويسد: « يك گنبد عظيم با دو پهلوي متساوي و قامت كشيده و عالي و سپيدي درخشان بر فراز رنگ و رويي گندمگون و خاكستري سلسله هاي مجاور در افق نمودار گرديد و در جلو ديدگان مسرت بارم عظمت دماوند آشكار گرديد. منظره پرشكوه و جلال را كه پيوسته تهران را در لواي بزرگي خود دارد كه فوجي ياما در سرزمين ژاپن دارد هر دو همه جا حاضرند و سر بر افق بركشيده اند و ابهت و شكوه بي نظير دارندو هر دو هم در تاريخ باستاني افسانه اي كشور  خود اثرات پايدار باقي گذاشته اند.»

فرد ريچاردز در سفرنامه اش (1343، ص 2) آورده است:« قله ي پربرف دماوند با 400/19 پا ارتفاع در ميان آسمان فيروزه اي رنگ ايران با ابهت خاصي سربفلك كشيده و از افشاي اسرار قدرت خود در اينكه چگونه بوقلمون وار در يك روز رنگش از لاجوردي و يا سفيد درخشان به بنفش كم رنگ و يا قرمز پر رنگم بدل مي گردد، لب فرو بسته است.»

در كتاب مسافرت در ارمنستان و ايران درباره اين كوه ( 1347، ص 356) آمده است: « درباره اين كوه افسانه هاي خرافاتي وجود دارد. خيلي كم از مردم دل اين را دارند كه به قله ي اين كوه بروند، اگرچه به نظرم كاملا مي توان به آن دست يافت.بطور تقريبي من آنرا پانصد توآز بالاتر تا سيصد توآز بالاتر از كوه هاي پيرامونش و هزارودويست تا سيصد توآز بلندتر از جلگه تهران حدس زدم، نام آن دماوند است.در اطرافش گوگرد، زاج سفيد ومواد ديگر معدني مي باشد. از لاي تل سنگ هاي ميان شاهزاده و هر شك چشمه هاي آب گرم و گوگردي روان است كه بوي بسيار ناپسندي دارد. به آساني مي توان آنها را گرد آورد و گرمابه هايي تشكيل دادو اين كار بسيار سودمند، خواهد بود. چون در اين سرمزين بيماريهاي جلدي خيلي رواج دارد. بعلاوه خود ايراني ها، اثر اين آب ها را بر روي بيماري هاي گال و سودا خوب مي دانند.»

ويلياميز جكسن در سفرنامه ي خود (1352، ص 494) درباره اين كوه نوشته است: « هنگامي كه به سوي تهران اسب مي تاختيم، خورشيد سايه هاي طولاني از كوه دماوند بلندترين قله سلسله جبال البرز كه در اوستا هرابرزئيتي ناميده مي شود، بر جهان مي افكند. دماوند با قله ي پوشيده از برف و چهره اخم كرده اش، قريب 6000 متر  از زمين سربرافراشته و جلو آُمان را سد كرده است. ازچهره عبوس و اخم كرده آن نبايد تعجب كرد، زيرا بنا بر افسانه ها ، وظيفه سنگيني برعهده دارد و بايد در زير آن قامت جسيم و گردن خود، قرنها ضحاك يا اژدي هاك آن هيولاي غول پيكر را برهم بفشارد تا مبادا از زنجير اسارت بگريزد و دنيا را از ظلم وستم بياكند. تنها در هزاره پانزدهم است كه كوه از دين وظيفه سنگين آزاد مي شود، زيرا در آن زمان پهلوان بزرگ گرشاسپ (كرشاسپ) از خواب برانگيخته خواهد شد و ضحاك را خواهد كشت و دوران جديدي آغاز خواهد گشت.اما ديري نگذشت كه وارد دروازه پايتخت شديم و افكار من از اسطوره هاي قديمي و ويرانه هاي باستاني به موضوع هاي جديدو امروزي بازآمد.»

سرپرستي سايكس (1380، ج1، ص 146) درباره اين كوه آورده است:« در جنوب بحر خزر  قله ي عظيم آتشفشاني دماوند صورت گرفته كه ارتفاع آن زياده از 19 هزار پاست و ارفع جبال قطعه آسياست كه در مغرب هيماليا واقع مي باشد. مشخص است كه تخيلات شاعرانه راجع به قله ي دماوند در ذهن همه كس تاثير دارد، مخصوصا در ذهن كساني كه مثل من در وسط زمستان شكوه و جلوه آفتاب را  هنگام غروب در مقابل آن كوه ديده و تماشا كرده باشد. چه بعد از آنكه آخرين تابش آفتاب از روي رشته اصلي البرز محو شد و رنگ سفيد تيره رنگ كوه ظاهر گرديد، شخص بدنه ي مخروطي دماوند را مي بيند كه روشنايي قرمز رنگي سراپاي آن را گرفته و تدريجا روشنايي بالا مي رود تا عاقبت منحصر به راس مخروط مي گردد. آنگاه ناگهان غروب مي كند و مرگ فضا را مي گيرد و من هيچ منظره اي را به اين زيبايي و تاثير نديده ام وهر وقت از ايران دور مي شوم،  اين يكي از تذكراتيست كه بسياردوست دارم.»

 

بخش دوم: كوه دماوند در ادبيات كهن فارسي

دماوند، بلندترين و زيباترين كوه ايران، الهام بخش شعر شاعران پارسي گوي بوده و هر يك به مناسبتي از آن ياد كرده اند.

* حكيم فردوسي درداستان ضحاك آورده است:

دمان پيش ضحاك رفتي به جنگ / نهادي برش پالهنگ

همي تاختي تا دماوند كوه / كشان و دوان از پس اندر گروه

بپيچيد ضحاك بيدادگر / بدريدش از هول گفتي جگر

در پايان اين داستان، پس از اينكه فريدون ضحاك را شكست داد، آمده است:

بران گونه ضحاك را بسته سخت / سوي شيرخوان برد بيدار بخت

همي راند او را به كوه اندرون / همي خواست كارد سرش را نگون

بيامد هم آنگه خجسته خروش / بخوبي يكي راز گفتش بگوش

كه اين بسته را تا دماوند كوه / ببر همچنان تازيان بي گروه

مبر جز كسي را كه نگريزدشت / بهنگام سختي ببر گيردت

بياورد ضحاك را چون نوند / بكوه دماوند كردش ببند

به كوه اندرون تنگ جايش گزيد / نگه كرد غاري بنش ناپديد

بياورد مسمارهاي گران / بجايي كه مغزش نبود اندر آن

فروبست دستش بر آن گونه كوه باز  / بدان تا بماند بسختي دراز

ببستش بر آن گونه آويخته / وزو خون و دل بر زمين ريخته

گسسته شد  از خويش و پيوند او / بمانده بدان گونه در بند او

فخرالدين اسعد گرگاني در ويس و رامين

نگارا من ز دلتنگي چنانم / كه خود با تو چه مي گويم ندانم

بسان مادري گم كرده فرزند / ز غم بر دل دو صد كوه دماوند

                                 *   *   *

درم بسته، پس در بند رفته است / مگر امشب به ديماوند رفته است

ناصرخسرو

ز بيدادي سمر گشتست ضحاك / كه گويند او به بندست در دماوند

گرشاسب نامه اسدي توسي

درباره ضحاك و فريدون آمده است:

همان سال ضحاك  را روزگار / دژم گشت و شد سال عمرش هزار

بيامد فريدون به شاهنشهي / وز آن مارفش كرد و گيتي تهي

سرش را به گرز كين كوفت خود / ببستش به كوه دماوند بُرد

فريدون فرخ به گرز نبرد / ز ضحاك تازي برآورد گرد

ببردش به كوه دماوند ببست / بجايش به تخت شهي برنشست

سوزني

چيست گويي سحر حلال در ره شعر / چنان نمايم كز ماي يا دماوندم

                                 *   *   *

در طره آن قند لب آويز كه مژگانش / دارد صف جادوي دماوند شكسته

قاآني

آن فريدون به دماوند اگر برد پناه / اين فريدون ز دماوند برانگيخت غبار

خاقاني

اوست فريدون ظفر، بل كه دماوند حلم / عالم ضحاك فعل بسته چاهش سزد

                                 *   *   *

كو نيست به جور كم ز ضحاك / نه زندانست كم از دماوند

فريدالدين اصفهاني

از ناله مكن آه مرا دود دماوند / وز گريه چشم مرا چشمه آهو

خاقاني

اي كه با عاشقان نه پيوندي / بي تو دل را كجاست خرسندي

زهره دارد كه پيش نرگس تو / دم زند جادوي دماوندي

                                 *   *   *

به شخص كوه پيكر مي كند / غمي در پيش چون كوه دماوند

لادري

سخن گويم سر كوه دماوند / به حق ماه پري حق خداوند

همون كه ما و تو از هم جدا كرد / نميره تا نبينه داغ فرزند

شاه غازي رستم بن علي

از اسپهبدان طبرستان بود،  پس از مرگش دو بيت مرثيه گفته بودند كه درآن از كوه دماوند سخن گفته شده، اين دو بيت دركتاب تاريخ طبرستان ابن اسفنديار ( ص 105) چنين آمده است:

ديو سپيد سر ز دماوند كن بيرون / كاندر زمانه رستم مازندران نماند

اي پرده دار پرده فرو هل كه بار نيست / بر تخت رستم بن علي شهريار نيست

 

بخش سوم: كوه دماوند در  ادبيات فارسي معاصر

كوه دماوند، اين بام ايران و نماد بي همتاي ايران در ادبيات فارسي معاصر نيز جايي در خور توجه دارد. شاعران معاصر ايران هر يك به مناسبتي در شعر خود از كوه دماوند ياد كرده اند، در اين بخش به ذكر اشعار بعضي از اين شاعران به عنوان نمونه بسنده مي شود.

محمد تقي ملك الشعراي بهار

قصيده دماونديه دوم را در سال 1301 شمسي سرود كه از زيباترين قصايد زبان فارسي است، كه در آن از كوه دماوند بعنوان نماد استفاده شده است.

اين ديو سپيد پاي دربند / اي گنبد گيتي اي دماوند

از سيم به سر يكي كُله خود / ز آهن به ميان يكي كمربند

تا چشم بشر نبيندت روي / بنهفته به ابر، چهره دلبند

تا وارهي از دم ستوران / وين مردم نحس ديو مانند

با شير سپهر بسته پيمان / با اختر سعد كرده پيوند

چون گشت زمين ز جور گردون / چو نين خفه و خموش آوند

بنواخت ز خشم بر فلك مشت / آن مشت تويي تو اي دماوند!

تو مشت درشت روزگاري / ازگردش قرنها پس افكند

اي مشت زمين بر آسمان شو / بر وي بنواز ضربتي چند

ني ني تو نه مشت روزگاري / اي كوه نيم ز گفته خرسند

تو قلب فسرده زميني / كز درد ورم نموده يك چند

تا درد و ورم فرو نشيند / كافور بر آن ضماد كردند

شو منفجر اي دل زمانه / وان آتش خود نفته مپسند

خامش منشين سخن همي گوي / افسرده مباش ، خوش هم خند

پنهان مكن آتش درون را / زين سوخته جان شنو يكي چند

گر آتش دل نهفته داري / سوزد جانت، به جانت سوگند

بر ژرف دهانت سخت بندي / بر بسته سپهر ديو پرفند

من بند دهانت برگشايم / ور بگشايند بندم از بند

من اين كنم و بُوَد كه آيد / نزديك تو اين عمل خوشايند

آزاد شوي و بر خروشي / ماننده ديو جسته از بند

هراي تو افكند زلازل / از نور و كجور تا نهاوند

وز برق تنور هات بتابد / ز البرز اشعه تا به الوند

اي مادر سر سپيد بشنو / اين پنده سياه بخت فرزند

از سر بكش آن سپيده معجر / بنشين به يكي كبود اروند

بگراي چو اژدهاي گرزه / بخروش چو شرزه شير ارغند

بفكن ز پي اين اساس تزوير / بگسل ز پي اين نژاد و پيوند

بركن زبن اين بنا كه بايد / از ريشه، بناي ظلم بركند

زين بي خردان سفله بستان / داد دل مردم خردمند

*   جليل كتيبه اي

امروز به جاي كوهساران / بر بام سراي پا نهادم

وز دور به قله ي دماوند / با حسرت و غم سلام دادم

*   خسرو پرويز مساعد (دلخوش)

شعري به نام كوه دماوند سروده و بزرگي و عظمت و زيبايي اين كوه را توصيف كرده است:

 *   سهيل محمودي

به استواري معيار تازه بخشيدند / شما نه به مثل دماوند، او به مثل شماست

*   ذكريا اخلاقي

تفسير لطيفي است ز پاكي دل كوه / اين چشمه كه از چشم دماوند گشوده است

*   حسن وجدان خوش

نگه كن كه خورشيد چون طشت زر / ز كوه دماوند بر كرده سر

ولي قطره قطره بريزد به خاك / چنان قطره اشكي كه ريزد به خاك

*   افسانه نوري

به استواري دماوند

به همت سبلان

وبه سختي تفتان

و به شكوه دماوند

تو به اينها مي ماني

 

بخش چهارم: كوه دماوند در آثار تجسمي و موسيقي

كوه دماوند يك كوه ملي و نمادي يگانه در ايران زمين محسوب مي شود. از اين رو در آثار هنري بسياري از نقاشان معاصر راه يافته و نقاشان متناسب با موضوع مورد نظرشان از كوه دماوند در آثارشان سود جسته اند. مطمئنا نقاشان بسياري هستند كه كوه دماوند در آثارشان حضور دارد، بعضي از نقاشان معاصر كه در آثار نقاشي شان نماد كوه و دماوند ديده مي شود عبارتند از:

رضا هدايت، احمد نادعليان، منوچهر صفرزاده ( مش صفر) ، ساعد فارسي و ...

مسلما استفاده از نماد كوه دماوند، منحصر به اين افراد نيست، چه بسا هنرمنداني كه متاسفانه نگارنده اطلاعي از آنان  نداشتم تا نامشان ذكر شود.

علاوه بر نقاشي در آثار هنري گرافيكي نيز از كوه دماوند بعنوان نماد و نشانه ي ايران مورد استفاده قرار گرفته است. در روي نشانه كارخانه ها و صنايع، گروههاي ورزشِ، سازمان هاو نهادها، مجلات، پولها، كارتهاي اعتباري و مسابقات ورزشي و ... آمده است.

  • كوه دماوند در آثار موسيقي

كوه دماوند نه تنها در آثار تجسمي بلكه بر ساير هنرها چون موسيقي نيز تاثير گذاشته است. موسيقي دان برجسته ي كشورمان آقاي دكتر شاهين فرهت در ششمين اثر سمفونيك خود با تاثيرپذيري از كوه دماوند، موسيقي خود را ساخته است.بخش اول اين اثر به وصف حال و هواي صعود و بازگشت از كوه و بخش دوم به توصيف زيبايي هاي پرجاذبه و كم نظير آن وبخش آخر تجسم طوفان برخي در يك شب زمستان بر روي قله ي دماوند است.( كوه: 1380، ش 23، ص 38).