خاطره اي كه مي خوانيد به نقل از مرحوم آيت الله سيد اسماعيل هاشمي اصفهاني از شاگردان آيت الله العظمي حائري يزدي است. ايشان خاطره اي شيرين از ايام تبليغ خود در دماوند نقل كرده است.

  • يك ماه رمضان در دماوند

در اواخر ماه شعبان، روزي در محضر آيت الله شيخ عبدالكريم حائري بوديم. حاج شيخ مهدي بروجردي رو به من كردند و گفتند: از دماوند نامه اي مبني بر درخواست يك مبلغ براي ماه مبارك رمضان رسيده است. به چند نفر پيشنهاد كرديم، ولي نپذيرفتند تا اينكه آيت الله حائري شما را براي اين امر ان تخاب كردند. در اين هنگام حاج شيخ عبدالكريم فرمودند: بقيه اش را هم بگوييد.  حاج شيخ مهدي اضافه كردند: آنها در نامه قيد كرده اند كه از عهده پذيرايي برنمي آيند. من هم در پاسخ گفتم: من كه براي مهماني به آن جا نمي روم و قصد من تنها تبليغ دين و هدايت مردم است. به هر حال پذيرفتم و در بدو ورودم به دماوند ، به آنان گفتم: نمي خواهم در اين مدت مزاحم كسي شوم، اگر يك منزلي براي من اختيار كنيد ، كرايه آن را نيز پرداخت خواهم كرد.آن ها هم در بدو امر اتاق كوچكي را – كه نهر آبي از كنار آن عبور مي كرد – در اختيارم گذاشتند.

پس از چند ساعت يكي از افراد فهميده و كامل آن جا – كه سرهنگ بازنشسته اي بود – نزدم آمد و پس از سلام واحوالپرسي گفت: شما در اينجا به منزله طبيب هستيد، اگر طبيب بخواهد در فرصتي كوتاه، وضع مريض را با تجربه به دست آورد، به نتيجه نرسيده و مريض تلف خواهد شد. پس بهتر است شرح حالي از وضعيت مردم اينجا برايتان عرض كنم. مردم اين جا مردمي با فرهنگ  و تحصيلكرده هستند و اگر شما به يك منبر ساده و معمولي اكتفا كنيد، يك روحاني كم سواد به شمار مي آييد.

با خود گفتم: خوب اين شخص هم بايد مصداقي از همان كلي باشد و من هم كه از حال و انگيزه او هيچ اطلاعي ندارم، از اين رو برآن شدم تا شاهدي براي تعيين صدق و كذب گفته هاي او به دست آورم. فرداي آن روز گروهي از معتمدان محل به ديدنم آمدند و چند سوال فقهي و اصولي پرسيدند كه شاهد صدق گفتار آن سرهنگ بود. از جمله پرسيدند: آقاي حاج شيخ عبدالكريم  روي چه مبناي فتوا مي دهند؟ من هم بنا را بر احتياط  گذاشتم و گفتار آن سرهنگ را صادقانه فرض كردم و روي اين حساب، نه يك جواب اجمالي و سربسته، بلكه به صورت مشروح و مستدل به آنان پاسخ دادم وگفتم: حجت ما، خدا و دو وديعه پيامبر است، كتاب خدا و سنت اهل بيت (ع) كه مترجم و مفسر آيات خدا هستند. معصومين (ع) قواعد فكري را در اصولي براي ما مقرر فرموده اند و فقها را موظف كرده اند كه براساس اين اصول و كليات، فروع احكام را استخراج نمايند... . حاضران در جلسه از سبك پاسخ گويي من بسيار خوش حال شدند.

پس از آن يكي از افراد مسن در جلسه رو به من كردو گفت: منزل شما كه مشخص شده، حالا اگر از شما دعوتي بشود، قبول خواهيد كرد يا خير؟ گفتم: هيچ ايرادي ندارد.شب همان روز ما را به منزلش دعوت كرد، يك سرسرايي بود مشرف به رودخانه بسيار باصفا ، بلبلان در روي شاخ و برگ درختان مشغول آواز بودند و ... .

صاحب خانه رو به من كردو گفت: اين دو روزه هر چه بنا بود از شما بفهميم فهميديم، از الان تا هر وقت كه شما دراين منطقه مانديد، اين ملك تحت اختيار شما است. به هر حال، در اين يك ماهه پذيرايي مفصلي از من به عمل آوردند به طوري كه اصلا با آن چه كه در نامه دعوت قيد كرده بودند مطابقت نداشت. فهميدم آن مطلبي كه در نامه قيد كرده بودند، نوعي امتحان بوده تا روحاني مناسبي كه اسير ماديات نيست دعوت و آنها را بپذيرد.

  • انس با مردم

به هر حال، در همان دو سه روز اول، نبض مردم آن جا به  دستمان آمد. از سويي سفر ما مصادف شده بود با سخت گيري رژيم نسبت به منابر و روحانيون و روضه خواني ها. من هم با توجه به جوانب امر، جلسات منبر را به جلسات درس و بحث تبديل كردم. پس از نماز پاي منبر روي زمين مي نشستم و درس مي گفتم. بحثي را كه با توجه به احوال مردم آن جا اختيار كردم عبارت بود از: حجيت اخبار وارده از طرف معصومين و تفسير قرآن. سرانجام به علت فشاري كه در اين مدت به خاطر اين جلسات درسي برمن وارد شد، در پايان ماه مريض شدم. اهالي محل دكتر بالاي سرم آوردند و به هر حال يك ماه آنجا سپري شد.

  • هديه مردم دماوند به حاج شيخ عبدالكريم

در بازگشت، مقداري پول ( وجوهات) و هداياي مردم آن جا را خدمت آيت الله حائري آوردم كه از جمله اين هدايا، پارچه دست بافت يك پيرزن بود. پارچه را خدمت آقا دادم و گفتم: پيرزن قيد كرده كه اين پارچه را خودآقا استفاده كنند.آقاي محقق داماد پرسيدند: حتما بايد قبا شود؟ گفتم: قيدي در نوع لباسش نكرده، تنها مي خواسته كه آقاآن را به كسي هديه نكنند. سپس آقا به نامه تشكرآميزي كه مردم دمناوند در غياب ما براي ايشان فرستاده بودند، اشاره كردند و خشنودي خود را از اين امر ابراز نمودند.

پس از ماه مبارك رمضان ، روزي به منزل حاج شيخ رفتم، گفتند: [ايشان] مريض هستندو سرانجام اين بيماري به درگذشت ايشان ختم شد. پس از چندي، وقتي حاج شيخ مهدي بروجردي اين قضيه شنيدني را نقل كردند كه آقا كفن هاي متعددي داشتند، اما آن كفني كه اندازه بدن ايشان بود، همان پارچه دست بافتي بود كه شما از دماوند آورده بوديد، به ياد شطيطه نيشابوري افتادم... ».