مقاله1

مقاله2

مقاله3

سليمان بن مهران اعمش كوفي دماوندي

احمد پاكتچي

اَعْمَش‌، ابومحمد سليمان‌ بن‌ مهران‌ اسدي‌ (60 - 148ق‌/680 - 765م‌)، از تابعان‌ ايرانى‌ تبارِ كوفه‌. 
خاستگاه‌ خاندان‌ اعمش‌ دباوند (دنباوند، دماوند)، از نواحى‌ طبرستان‌ بود؛ برخى‌ گزارشها دباوند را زادگاه‌ اعمش‌ دانسته‌، و برخى‌، از آمدن‌ پدر اعمش‌ به‌ عراق‌ و تولد اعمش‌ در كوفه‌ سخن‌ گفته‌اند. پدر او مهران‌ از اسيران‌ جنگهاي‌ شمال‌ ايران‌ بوده‌، و پس‌ از آمدن‌ به‌ عراق‌، از سوي‌ يكى‌ از افراد قبيلة اسد، از طايفة بنى‌كاهل‌ آزاد گشته‌، و اعمش‌ به‌ سبب‌ همين‌ ولاء، به‌ نسبت‌ اسدي‌ و كاهلى‌ خوانده‌ شده‌ است‌ (نك: عجلى‌، 204؛ نيز ابن‌ابى‌حاتم‌، 2(1)/ 146؛ طبري‌، 2509؛ ابن‌حبان‌، مشاهير...، 111). دباوند، خاستگاه‌ خاندان‌ اعمش‌ در جغرافياي‌ تاريخى‌، منطقه‌اي‌ واقع‌ در ميان‌ طبرستان‌ و ري‌، با وسعتى‌ بيش‌ از شهرستان‌ كنونى‌ دماوند بوده‌ كه‌ در عصر آغازين‌ اسلام‌ از نظر سياسى‌ ملحق‌ به‌ اقليم‌ طبرستان‌ بوده‌ است‌ (براي‌ اشاره‌هايى‌ در اين‌ باره‌، مثلاً نك: ابن‌اسفنديار، 1/75، 231؛ براي‌ جنگهاي‌ طولانى‌ فتوح‌ منطقه‌ از 30ق‌ به‌ بعد، نك: بلاذري‌، فتوح‌...، 330- 335). برخى‌ تولد او را در 59ق‌، و وفاتش‌ را در 147 يا 149ق‌ نيز نوشته‌اند (نك: خطيب‌، تاريخ‌...، 9/12). 
اعمش‌ از آغاز جوانى‌ به‌ تحصيل‌ علم‌ پرداخت‌ و دانش‌آموزي‌ را با فراگيري‌ قرآن‌ و حديث‌ از نسل‌ نخست‌ تابعان‌ كوفه‌ آغاز كرد. در ميان‌ نخستين‌ استادان‌ كوفى‌ِ وي‌، نام‌ كسانى‌ چون‌ ابووائل‌ شقيق‌ بن‌ سلمه‌، زر بن‌ حبيش‌، زيد بن‌ وهب‌، كميل‌ بن‌ زياد و عبدالرحمان‌ بن‌ ابى‌ليلى‌ ديده‌ مى‌شود كه‌ همگى‌ در 83ق‌/702م‌ يا اندكى‌ پس‌ از آن‌ وفات‌ يافته‌اند. اعمش‌ از دو تن‌ از اصحاب‌ِ مقيم‌ عراق‌، انس‌ بن‌ مالك‌ (د91ق‌) و عبدالله‌ بن‌ ابى‌ اوفى‌ (د86 يا 87ق‌) نيز نقل‌ حديث‌ كرده‌ كه‌ مستقيم‌ بودن‌ استماع‌ او از اين‌ دو، به‌ سختى‌ مورد نقد برخى‌ رجال‌شناسان‌ قرار گرفته‌ است‌ (مثلاً نك: يحيى‌ بن‌ معين‌، 2/234- 235؛ ابن‌ابى‌حاتم‌، همانجا)، با وجود اينكه‌ حديث‌ شنيدن‌ او از اين‌ دو صحابى‌ با اشكال‌ تاريخى‌ مواجه‌ نيست‌ (براي‌ احاديث‌ او از اين‌ دو، نك: ابونعيم‌، 5/55 - 56؛ ذهبى‌، سير...، 6/239- 242). 
يكى‌ از نخستين‌ استادان‌ اعمش‌ در قرائت‌، يحيى‌ بن‌ وثاب‌، قاري‌ نامدار كوفه‌ است‌ كه‌ او نيز مولاي‌ طايفة بنى‌كاهل‌ بوده‌ است‌ (نك: ابن‌سعد، 6/209، 239). اين‌ پيوند به‌ طبع‌ در رابطة نزديك‌ اعمش‌ با ابن‌وثاب‌ بى‌تأثير نبوده‌ است‌. ابن‌وثاب‌ (د103ق‌/721م‌) به‌ عنوان‌ يكى‌ از تابعان‌ متعلق‌ به‌ نسل‌ نخست‌ كه‌ عمري‌ دراز يافته‌ بود، مرجعى‌ ارزشمند براي‌ اعمش‌ به‌ شمار مى‌آمد تا بتواند خود را در علو سند قرائى‌، با برخى‌ استادانش‌ در طبقه‌اي‌ يكسان‌ قرار دهد. 
اعمش‌ در مرحلة تكميل‌ تحصيلات‌ خود، به‌ فراگيري‌ قرائت‌ و حديث‌ نزد رجالى‌ از تابعان‌ نسل‌ دوم‌ و حتى‌ سوم‌ روي‌ آورد كه‌ بيشتر آنان‌ اهل‌ كوفه‌ بودند، اما در فهرست‌ مشايخ‌ او، نام‌ كسانى‌ از تابعان‌ نسل‌ دوم‌ ديگر بومها نيز ديده‌ مى‌شود و از تحليل‌ سياهة استادان‌ او چنين‌ برمى‌آيد كه‌ در دهة سوم‌ و چهارم‌ از حيات‌ خود، سفرهايى‌ به‌ بصره‌ و مكه‌ داشته‌ است‌ (نيز براي‌ سفر او به‌ واسط و بغداد، نك: ابن‌حبان‌، الثقات‌، 4/302؛ خطيب‌، همان‌، 9/3-4؛ ذهبى‌، همان‌، 6/230). 
از جملة استادان‌ او در اين‌ برهه‌ مى‌توان‌ كسانى‌ چون‌ ابراهيم‌ نخعى‌ - برجسته‌ترين‌ ميراث‌بر اصحاب‌ ابن‌مسعود در كوفه‌ - و مجاهد - از شاگردان‌ ابن‌عباس‌ در مكه‌ - را نام‌ برد كه‌ اعمش‌ در زمينة قرائت‌ و حديث‌ از آنان‌ بهره‌ گرفته‌ است‌. همچنين‌ در ميان‌ مشايخ‌ كوفى‌ اعمش‌ در حديث‌، نام‌ تابعانى‌ چون‌ عامر شعبى‌، سعيد بن‌ جبير، سالم‌ بن‌ ابى‌جعد، حبيب‌ بن‌ ابى‌ثابت‌، حكم‌ بن‌ عتيبه‌ و ابواسحاق‌ سبيعى‌ ديده‌ مى‌شود؛ افزون‌ بر آن‌، نام‌ برخى‌ تابعان‌ بصري‌ چون‌ ابان‌ بن‌ ابى‌عياش‌ و طلق‌ بن‌ حبيب‌ نيز در فهرست‌ مشايخ‌ او به‌ چشم‌ مى‌آيد، اما بيش‌ از آن‌، برخورد با تابعان‌ برجستة مكى‌ چون‌ عطاء بن‌ ابى‌رباح‌، عكرمه‌ مولاي‌ ابن‌عباس‌ و ابوزبير مكى‌ در كنار مجاهد درخور توجه‌ است‌ (براي‌ فهرست‌ مشايخ‌ حديث‌ وي‌، نك: مزي‌، 12/77-80؛ براي‌ مشايخ‌ قرائت‌ وي‌، نك: ابن‌جزري‌، غاية...، 1/315؛ براي‌ نقد استماع‌ او از برخى‌ مشايخ‌، نك: ابن‌حجر، 4/224- 225). 
اعمش‌ در زندگى‌ شخصى‌ به‌ شيوة نساك‌ و عباد مى‌زيست‌ و به‌ مظاهر دنيا كمتر توجه‌ داشت‌؛ از همين‌ روي‌، معاصرانش‌ گفته‌اند ثروتمندان‌ و فرمانروايان‌ را نزد كسى‌ حقيرتر از او نيافته‌اند (نك: ابن‌عبدربه‌، 3/209-210؛ خطيب‌، همان‌، 9/7-9؛ ابونعيم‌، 5/47-50). نگرش‌ خاص‌ اعمش‌ به‌ دنيا، نوعى‌ بدخلقى‌ و ناهنجاري‌ نيز در وي‌ پديد آورده‌، يا آن‌ را تقويت‌ كرده‌ بود كه‌ پرسش‌ و گاه‌ نكوهش‌ هم‌عصران‌ وي‌ را برمى‌انگيخت‌ (نك: همانجاها؛ نيز عجلى‌، 205؛ ابن‌قتيبه‌، عيون‌...، 2/152). ابونعيم‌ اصفهانى‌ نام‌ اعمش‌ را در شمار اولياي‌ اهل‌ زهد و تصوف‌ آورده‌، و فصلى‌ را به‌ احوال‌ او اختصاص‌ داده‌ است‌ (5/46-60). 
قرائت‌ اعمش‌: از نظر منابع‌، قرائت‌ اعمش‌ بيش‌ از همه‌ متأثر از يحيى‌ بن‌ وثاب‌ بوده‌، و يحيى‌ خود قرائت‌ را از جماعتى‌ از ياران‌ ابن‌مسعود و شاگردان‌ آنان‌، به‌ خصوص‌ از طريق‌ عبيد بن‌ نضيله‌ فراگرفته‌ بود (نك: ابن‌ سعد، 6/239؛ ابن‌ مجاهد، 74؛ ابوعمرودانى‌، 9؛ الاختصاص‌، 5). روش‌ اعمش‌ در قرائت‌، بازيافت‌ خوانده‌هاي‌ ابن‌مسعود بود و اين‌ نكته‌اي‌ است‌ كه‌ از بررسى‌ اسانيد روايت‌ او آشكار مى‌گردد (نك: همانجاها؛ نيز ابن‌جزري‌، النشر، 1/165). برخى‌ از معاصران‌ اعمش‌ در مقايسه‌ ميان‌ دو قاري‌ بزرگ‌ كوفه‌: اعمش‌ و عاصم‌، قرائت‌ يكى‌ را بازتاب‌ قرائت‌ ابن‌مسعود، و قرائت‌ ديگري‌ را بازتاب‌ قرائت‌ زيد بن‌ ثابت‌ شمرده‌اند (نك: خطيب‌، تاريخ‌، 9/7؛ نيز ابن‌مجاهد، 67، 74) و ابن‌سعد به‌ صراحت‌ قرائت‌ اعمش‌ را قرائت‌ ابن‌مسعود انگاشته‌ است‌ (6/238-239). بلاشر نيز بدين‌ نكته‌ توجه‌ نموده‌، و كار اعمش‌ در قرائت‌ را اقدامى‌ در جهت‌ بازسازي‌ نظام‌ قرائى‌ (حرف‌ِ) ابن‌مسعود دانسته‌ است‌ (نك: ص‌ 115 ، نيز قس‌: .(127 128 - 
با وجود اختلافاتى‌ كه‌ در روايت‌ ياران‌ ابن‌مسعود از قرائت‌ استادشان‌ وجود داشته‌ است‌، قرائت‌ اعمش‌ را بايد گزينشى‌ از ميان‌ قرائات‌ منتسب‌ به‌ ابن‌مسعود تلقى‌ كرد، و همين‌ ويژگى‌ است‌ كه‌ آن‌ را از صورت‌ يك‌ روايت‌ صِرف‌ خارج‌ كرده‌، انتساب‌ اين‌ قرائت‌ به‌ اعمش‌ را موجه‌ ساخته‌ است‌؛ همچنين‌ توفيق‌ بيشتر اعمش‌ در اين‌ گزينش‌ است‌ كه‌ شرايط را براي‌ درخشش‌ اعمش‌ در محيط قرائى‌ كوفه‌ و كنار رفتن‌ رقيبان‌ فراهم‌ آورده‌ است‌. برپاية گزارشها، پس‌ از درگذشت‌ يحيى‌ بن‌ وثاب‌ در 103ق‌، شاگردان‌ حلقة قرائت‌ ابن‌وثاب‌ بر اعمش‌ گرد آمدند (نك: ابونعيم‌، 5/46)، اما رويكرد عمومى‌ كوفيان‌ به‌ قرائت‌ وي‌ زمانى‌ بود كه‌ طلحة بن‌ مُصَرَّف‌ - قاري‌ سالمند كوفه‌ كه‌ او نيز مروج‌ قرائت‌ ابن‌مسعود بود - با سلامت‌ نفس‌ به‌ مجلس‌ درس‌ اعمش‌ نشست‌ و بر اهميت‌ قرائت‌ او افزود (نك: ابن‌سعد، 6/215). ختم‌ قرآن‌ ابوعبيدة بن‌ مَعْن‌ هذلى‌ - يكى‌ از عالمان‌ خاندان‌ ابن‌مسعود - و نيز قرائت‌ منصور بن‌ معتمر - از تابعان‌ معتبر كوفه‌ - كه‌ هر دو از همسالان‌ اعمش‌ بودند، نزد وي‌ (عجلى‌، نيز ابن‌جزري‌، غاية، همانجاها)، نيز بر اين‌ اهميت‌ مهر تأييدي‌ نهاده‌ بود. در شمار ديگر شاگردان‌ اعمش‌ در قرائت‌ مى‌توان‌ شخصيتهايى‌ نامدار چون‌ حمزة زيّات‌ از قاريان‌ هفتگانه‌، محمد بن‌ ابى‌ليلى‌ و ابان‌بن‌ تغلب‌ از عالمان‌كوفه‌،و كسانى‌چون‌جرير بن‌عبدالحميد و حسين‌ بن‌ واقد از عالمان‌ ري‌ و خراسان‌ را نام‌ برد (نك: همانجا؛ نيز ابونعيم‌، 5/47). 
اعمش‌ تا اواخر عمر بر آموزش‌ قرائت‌ مداومت‌ ورزيد؛ رسم‌ ساليانة او در آن‌ ايام‌ چنين‌ بود كه‌ در ماه‌ شعبان‌ محفلى‌ عمومى‌ براي‌ قرائت‌ قرآن‌ داير مى‌كرد و خود روزانه‌ بخشى‌ از قرآن‌ را به‌ قرائت‌ ابن‌ مسعود (با گزينش‌ خويش‌) مى‌خواند و مردم‌ فرصتى‌ براي‌ مقابله‌ و اصلاح‌ مصاحف‌ خود مى‌يافتند. مصحف‌ ابوحيان‌ تيمى‌ كه‌ به‌ عنوان‌ «اصح‌ مصاحف‌» در اين‌ محافل‌ اعمش‌ مبناي‌ مقابله‌ و اصلاح‌ مصاحف‌ ديگران‌ بوده‌ (نك: ابن‌سعد، 6/238)، به‌ طبع‌ مصحفى‌ فراهم‌ آمده‌ از آموزش‌ قرائى‌ اعمش‌ بوده‌ است‌. البته‌ ابن‌ابى‌داوود در كتاب‌ المصاحف‌ از مصحفى‌ با عنوان‌ «مصحف‌ اعمش‌» سخن‌ آورده‌ (ص‌ 91-92) كه‌ منظور او در حقيقت‌ چيزي‌ جز قرائت‌ اعمش‌ نبوده‌ است‌. 
در جست‌وجو از نشان‌ قرائت‌ اعمش‌ پس‌ از درگذشت‌ او، از آنجا كه‌ بخش‌ مهمى‌ از قرائت‌ حمزه‌ و به‌ تبع‌، كسايى‌، متأثر از قرائت‌ او بوده‌ است‌ (نك: ابوعمرو دانى‌، 9-10)، بايد سهم‌ اعمش‌ در شكل‌گيري‌ اين‌ دو قرائت‌ كوفى‌ را بازشناخت‌. افزون‌ بر آن‌، قرائت‌ اعمش‌ به‌ صورت‌ مستقل‌ نيز توسط برخى‌ از شاگردان‌ او به‌ آيندگان‌، منتقل‌ شده‌ است‌. ابن‌ نديم‌ از قرائت‌ اعمش‌ به‌ عنوان‌ يكى‌ از قرائات‌ اصلى‌ كوفه‌ ياد كرده‌ است‌ (ص‌33) و برخى‌ از متقدمان‌ آن‌ را سزاوار مى‌دانسته‌اند كه‌ در صورت‌ عدم‌ اصرار بر انتخاب‌ ابن‌مجاهد، به‌ عنوان‌ يكى‌ از قرائات‌ هفتگانه‌ گزيده‌ شود (نك: ابوشامه‌، 162). در سده‌هاي‌ ميانة اسلامى‌، نيز گروهى‌ همچون‌ ابن‌عربى‌ و قاضى‌ عياض‌ از فقيهان‌ مالكى‌، و ابن‌تيميه‌ عالم‌ حنبلى‌ بر اعتبار اين‌ قرائت‌ پاي‌ فشرده‌اند (نك: ابن‌جزري‌، النشر، 1/37-40). 
در اشاره‌ به‌ منابع‌ دستيابى‌ بر قرائت‌ اعمش‌ بايد گفت‌ كه‌ نمونه‌هايى‌ از اين‌ قرائت‌ در سده‌هاي‌ متقدم‌ در نوشته‌هاي‌ علوم‌ قرآنى‌، همچون‌ معانى‌ القرآن‌ اخفش‌ (فهرست‌، 782)، اعراب‌ القرآن‌ ابوجعفر نحاس‌ (فهرست‌، 404- 405)، و در آثاري‌ با زمينه‌هاي‌ ديگر به‌ طور پراكنده‌ (مثلاً بخاري‌، صحيح‌، 2/99؛ ابوعبيد بكري‌، 3/1406؛ ابن‌نديم‌، 29) منعكس‌ گرديده‌ است‌. در سدة 4ق‌/10م‌ ابن‌خالويه‌ به‌ عنوان‌ قرائتى‌ شاذ، قرائت‌ اعمش‌ را به‌ طور گسترده‌ بررسى‌ كرده‌ است‌ (نك: فهرست‌، 188) و در سدة بعد ابوعلى‌ مالكى‌ در كتاب‌ الروضه‌ اين‌ قرائت‌ را در كنار قرائات‌ دهگانه‌ (نك: ابن‌جزري‌، همان‌، 1/74- 75)، و هذلى‌ در الكامل‌، در كنار قرائات‌ پرشمار ديگر (نك: همو، غاية، 1/315) به‌ ثبت‌ آورده‌اند. در سدة 6ق‌ سبط خياط در المبهج‌ قرائت‌ او را به‌ عنوان‌ يكى‌ از 12 قرائت‌ اصلى‌ مورد بررسى‌ قرار داد (نك: همو، النشر، 1/83؛ براي‌ نسخة خطى‌، نك: پرتسل‌، .(41 43 - با طرح‌ قرائات‌ چهاردهگانه‌ توسط ابن‌قباقبى‌ در سدة 9ق‌، قرائت‌ اعمش‌ در شمار اين‌ قرائات‌ قرار گرفت‌ (نك: قسطلانى‌، 1/91؛ نيز برگشترسر، 227 189, 177, و در كتب‌ مربوط به‌ قرائات‌ چهاردهگانه‌، مانند لطائف‌ الاشارات‌ قسطلانى‌ و اتحاف‌ فضلاء البشر بنّا جاي‌ گشود. در اين‌ آثار قرائت‌ اعمش‌ از طريق‌ دو راوي‌ - حسن‌ بن‌ سعيد مُطَّوّعى‌ و ابوالفرج‌ شَنَبوذي‌ - مورد بررسى‌ قرار گرفت‌ (نك: قسطلانى‌، 1/169؛ بنا، 1/76). 
در نگرشى‌ بر موارد اختلاف‌ قرائت‌ اعمش‌ با قرائات‌ مشهور، بخش‌ مهمى‌ از اين‌ اختلاف‌ را بايد به‌ ويژگيهاي‌ گويش‌ كوفه‌ بازگردانيد؛ از جملة اين‌ موارد مى‌توان‌ گرايش‌ به‌ تلفظ حرف‌ مضارعه‌ به‌ كسر (ابن‌خالويه‌، 3، 6، جم؛ بنا، 1/364)، و برخى‌ تلفظهاي‌ خاص‌، مانند «اثنتا عَشِرة» بكسر شين‌ (ابن‌خالويه‌، 5 -6)، «يهبُطُ» به‌ ضم‌ با (همو، 7) و «الجُمْعة» به‌ سكون‌ ميم‌ (همو، 156) را ياد كرد (براي‌ همراهيهاي‌ گويشى‌ ديگر كوفيان‌ با وي‌، مثلاً نك: بنا، 1/388، 391؛ نيز نك: برگشترسر، 180 .(18, در قرائت‌ منقول‌ از اعمش‌ مواردي‌ از مخالفت‌ با رسم‌ مصحف‌ امام‌ ديده‌ مى‌شود كه‌ برخى‌ از آنها در حد جابه‌جايى‌ يا اسقاط حرفى‌ واحد، و مستلزم‌ تركيب‌ نحوي‌ متفاوت‌ است‌. از اين‌ نمونه‌ها مى‌توان‌ اسقاط نون‌ در «و لا آمّى‌ البيت‌ الحرام‌» (مائده‌/5/2) و تركيب‌ البيت‌ الحرام‌ به‌ عنوان‌ مضاف‌اليه‌، اسقاط الف‌ در «فالله‌ خيرُ حافظ½» (يوسف‌/12/64) و تركيب‌ واژه‌هاي‌ خير و حافظ به‌ عنوان‌ مضاف‌ و مضاف‌ اليه‌ را برشمرد (ابن‌خالويه‌، 30، 64). غير منصرف‌ شمردن‌ مصر در «اهبطوا مصرَ» (بقره‌/2/61) و كاربرد شكل‌ غريب‌ شياطون‌ در آية «وَ ما تَنَزَّلَت‌ْ بِه‌ِ الشَّياطين‌ُ» (شعراء/26/210) نيز نمونه‌هايى‌ قابل‌ تأمل‌ هم‌ از نظر مخالفت‌ با رسم‌ مصحف‌ و هم‌ از نظر نحوي‌ است‌ (ابن‌ خالويه‌، 6، 108). در مواردي‌ از اين‌ قرائت‌ نيز جابه‌جايى‌ كلمه‌اي‌ ديده‌ مى‌شود كه‌ از آن‌ ميان‌ قرائت‌ «يثبكم‌» به‌ جاي‌ «يُؤتِكُم‌ْ» (انفال‌/8/70) و «بِعَمَد» به‌ جاي‌ «فى‌ عَمَد½» (همزه‌/104/9) شايان‌ ذكر است‌ (ابن‌ خالويه‌،50، 179). 
اعمش‌ و حديث‌: در برآورد احاديث‌ شنيدة اعمش‌، گاه‌ شمار آن‌ تا 4 هزار برآمده‌ است‌ (نك: ابن‌سعد، 6/239)، در حالى‌ كه‌ متخصصانى‌ چون‌ ابن‌مدينى‌، شمار احاديث‌ او را 300 ،1حديث‌ دانسته‌اند (نك: مزي‌، 12/83). در مورد روش‌ اعمش‌ در ضبط احاديث‌، برخى‌ روايات‌ مؤيد آن‌ است‌ كه‌ وي‌ احاديث‌ شنيدة خود را در كتابى‌ ثبت‌ نمى‌كرد (نك: عجلى‌، 204) و اين‌ روايات‌ با روش‌ معهود از اصحاب‌ ابن‌مسعود در پرهيز از كتابت‌ تأييد مى‌گردد (نك: دارمى‌، 1/119 به‌ بعد؛ قس‌: ذهبى‌، سير، 6/230). از نظر ويژگى‌ بومى‌، حديث‌ اعمش‌ تا حد بسياري‌ رنگ‌ كوفى‌ داشت‌ و قاسم‌ بن‌ عبدالرحمان‌ از تابعان‌ كوفه‌، اعمش‌ را داناترين‌ فرد به‌ احاديث‌ ابن‌مسعود شمرده‌ است‌ (نك: بخاري‌، التاريخ‌...، 2(2)/38)، با اينهمه‌، حجم‌ قابل‌ ملاحظه‌اي‌ از روايات‌ غير كوفى‌ اعمش‌، به‌ خصوص‌ شنيده‌هاي‌ پرشمار او از ابوصالح‌ شاگرد ابن‌عباس‌ را ناديده‌ نبايد گرفت‌ (نك: ذهبى‌، همانجا). 
اعمش‌ در محيط علمى‌ كوفه‌، از شيوخ‌ مهم‌ حديث‌ در عصر خود محسوب‌ مى‌شده‌ است‌ و افزون‌ بر محدثان‌ كوفى‌ چون‌ سفيان‌ ثوري‌ و وكيع‌ بن‌ جراح‌، بزرگانى‌ چون‌ شعبه‌ از بصره‌، اوزاعى‌ از شام‌، ابن‌اسحاق‌ از مدينه‌ و معمر از يمن‌ از او حديث‌ شنيده‌اند. به‌ اين‌ فهرست‌ فقيهانى‌ صاحب‌ رأي‌ چون‌ ابوحنيفه‌ و قاضى‌ ابويوسف‌ را نيز بايد افزود (براي‌ فهرست‌ راويان‌ او، نك: مزي‌، 12/80 -83؛ نيز ابن‌سعد، 7(2)/74؛ خطيب‌، تاريخ‌، 9/3). 
در باب‌ اسناد حديث‌، اعمش‌ از جمله‌ نخستين‌ كسانى‌ در عراق‌ است‌ كه‌ به‌ ضبط اسانيد حديث‌ اهتمام‌ ورزيده‌، و به‌ تعبير خود، اسناد را نسبت‌ به‌ حديث‌ «سرمايه‌» (رأس‌ المال‌) مى‌دانسته‌ است‌ (نك: ابونعيم‌، 5/52). وي‌ به‌ گفتة خود از زمان‌ تحصيل‌ نزد ابراهيم‌ نخعى‌ به‌ ضبط اسانيد توجه‌ داشته‌، و از اين‌روي‌، در ميان‌ شاگردان‌ ابراهيم‌ تنها كسى‌ بوده‌ كه‌ در هر حديثى‌ از ابراهيم‌ طلب‌ اسناد مى‌كرده‌ است‌ (نك: ابن‌ابى‌حاتم‌، 2(1)/ 147). به‌ تعبيري‌ اعمش‌ آغازگر حركتى‌ در جهت‌ تكيه‌ بر اسناد در محيط حديثى‌ عراق‌ است‌ كه‌ ادامة آن‌ را مى‌توان‌ در برخى‌ شاگردان‌ مكتب‌ او چون‌ ابوبكر بن‌ عياش‌ مشاهده‌ كرد (نك: ه د، اسناد). ديدگاه‌ انتقادي‌ و ترديدآميز اعمش‌ نسبت‌ به‌ بخشى‌ از احاديث‌ متداول‌، در شخصيت‌ حديثى‌ او به‌ ويژه‌ در آن‌ روزگار شايان‌ تأمل‌ است‌؛ اين‌ نگرش‌ از اوان‌ تحصيل‌ در او پديدار گشته‌، و نمودي‌ از آن‌ در برخورد او با استادش‌ اياس‌ بن‌ معاويه‌ در واسط ثبت‌ شده‌ است‌ (نك: ذهبى‌، همانجا). 
در حيات‌ علمى‌ اعمش‌، محدث‌ بودن‌ او با مخالفتهايش‌ با اصحاب‌ حديث‌ متعارض‌ به‌ نظر مى‌آيد؛ چه‌، وي‌ به‌ تندي‌ محدثان‌ كوفه‌ در عصر خود را مورد انتقاد قرار مى‌داده‌ (ابن‌قتيبه‌، المعارف‌، 490؛ خطيب‌، همان‌، 9/11)، و در صورت‌ ديدن‌ يكى‌ از «اصحاب‌ حديث‌» در محفل‌ خود، از بازگو كردن‌ حديث‌ پرهيز مى‌كرده‌ است‌ (نك: همو، شرف‌...، 131 به‌ بعد؛ ذهبى‌، همان‌، 6/233-234). اين‌ تعبير كه‌ اعمش‌ حديث‌ گفتن‌ براي‌ برخى‌ را ريختن‌ مرواريد به‌ پاي‌ خوكان‌ مى‌پنداشته‌، در منابع‌ شهرت‌ يافته‌ است‌ (مثلاً نك: عجلى‌، همانجا؛ خطيب‌، تقييد...، 147؛ ابونعيم‌، همانجا). در رفع‌ اين‌ تعارض‌ بايد گفت‌ كه‌ اعمش‌ روش‌ معمول‌ ميان‌ اصحاب‌ حديث‌ زمان‌ خود در نقل‌ انبوه‌ احاديث‌ و كم‌توجهى‌ نسبت‌ به‌ تشخيص‌ سره‌ از ناسره‌ را ناپسند مى‌داشته‌، و اين‌ روش‌ اصحاب‌ حديث‌ را انحرافى‌ اصولى‌ از روش‌ سلف‌ مى‌دانسته‌ است‌؛ وي‌ در پاسخى‌ خطاب‌ به‌ عطاء بن‌ ابى‌رباح‌ بيان‌ داشته‌ است‌ كه‌ اساس‌ نقل‌ حديث‌ ريشه‌ در عهد پيامبر (ص‌) دارد، «اما از آن‌ هنگام‌ كه‌ شما بر هر رام‌ و نارامى‌ فراز آمديد، ما حديث‌ را به‌ كناري‌ نهاديم‌» (نك: عجلى‌، 206؛ قس‌: دارمى‌، 1/114: تعبيري‌ مشابه‌ از ابن‌عباس‌). 
از نظر جايگاه‌ رجالى‌، همچون‌ بسياري‌ كسان‌ ديگر، با اعمش‌ نيز به‌ صورت‌ مكتبى‌ و حتى‌ بومى‌ برخورد شده‌ است‌. وي‌ در ميان‌ كوفيان‌ از چنان‌ اعتباري‌ برخوردار بود كه‌ او را «مُصْحَف‌» لقب‌ داده‌ بودند، تعبيري‌ كه‌ از زبان‌ شعبه‌، عالم‌ بصري‌ گراينده‌ به‌ كوفه‌ نيز نقل‌ شده‌ است‌ (براي‌ موارد مختلف‌، نك: خطيب‌، تاريخ‌، همانجا). حتى‌ در مدينه‌، ابن‌شهاب‌ زهري‌ محدث‌ سختگير حجاز، اعمش‌ را به‌ عنوان‌ تنها استثناي‌ عراقيان‌ در ثبت‌ حديث‌ پذيرفته‌ است‌ (نك: ابن‌سعد، 6/239)، در حالى‌ كه‌ برخى‌ بصريان‌ متقدم‌ چون‌ يحيى‌ بن‌ سعيد بر پاره‌اي‌ از مرويات‌ او خرده‌ گرفته‌اند (نك: ترمذي‌، 5/754؛ نيز ذهبى‌، ميزان‌...، 2/224). در ميان‌ رجال‌شناسان‌ اصحاب‌ حديث‌ در سدة 3ق‌/9م‌، احمد بن‌ حنبل‌ از اضطراب‌ بسيار در حديث‌ او سخن‌ گفته‌ (همو، سير، 6/236)، و از همان‌ زمان‌ مسألة تدليس‌ او در روايت‌ از برخى‌ صحابه‌ و تابعين‌ مطرح‌ شده‌ است‌ (نك: ابن‌حجر، 4/224-226)؛ اما برخى‌ ديگر از رجاليان‌ عراقى‌ و ايرانى‌ چون‌ يحيى‌ بن‌ معين‌، نسايى‌، ابوحاتم‌ رازي‌ و عجلى‌ بر ثقه‌ بودن‌ او تصريح‌ كرده‌ (نك: عجلى‌، 204؛ ابن‌ابى‌حاتم‌، 2(1)/146؛ مزي‌، 12/89)، و مسلم‌ صحت‌ حفظ او را «مستفيض‌» دانسته‌ است‌ (نك: 1/6). 
اعمش‌ خود به‌ كتابت‌ حديث‌ نمى‌پرداخت‌ و تنها برخى‌ از شاگردانش‌ چون‌ جرير، احاديث‌ او را در جزوه‌هايى‌ مكتوب‌ ساخته‌ بودند (مثلاً نك: خطيب‌، همان‌، 9/10). احاديث‌ اعمش‌ در مجاميع‌ گوناگون‌ حديثى‌، از جمله‌ در صحاح‌ سته‌ دست‌يافتنى‌ است‌. 
فقه‌ اعمش‌: اعمش‌ در عهد خود به‌ عنوان‌ يكى‌ از فقيهان‌ بنام‌ در بلاد اسلامى‌ شناخته‌ مى‌شده‌ (نك: يعقوبى‌، 2/391)، و ابن‌ابى‌ليلى‌ فقيه‌ كوفه‌، او را به‌ عنوان‌ «بزرگ‌ِ فقيهان‌» به‌ والى‌ عيسى‌ بن‌ موسى‌ معرفى‌ نموده‌ است‌ (نك: خطيب‌، همان‌، 9/7- 8؛ قس‌: عجلى‌، 206- 207)؛ با اين‌ حال‌، روش‌ فقهى‌ اعمش‌ و آراء او در آثار فقه‌ تطبيقى‌ مورد توجه‌ قرار نگرفته‌ است‌. اعمش‌ در فقه‌ نيز - همچون‌ ويژگى‌ شناخته‌اش‌ در قرائت‌ - سخت‌ به‌ تعاليم‌ بوم‌ كوفه‌ پايبند بوده‌ است‌؛ به‌ تعبير عجلى‌ وي‌ خود بر مذهب‌ ابن‌مسعود، و كوفيان‌ بر مذهب‌ او بوده‌اند (ص‌ 206). او افزون‌ بر اينكه‌ به‌ عنوان‌ يكى‌ از شاگردان‌ برجستة ابراهيم‌ نخعى‌ در فقه‌ مطرح‌ بوده‌ (نك: ابن‌سعد، 6/232)، از محضر فقيهان‌ بزرگ‌ كوفه‌ چون‌ عامر شعبى‌، حبيب‌ بن‌ ابى‌ثابت‌ و حكم‌ بن‌ عتيبه‌ نيز بهره‌ گرفته‌ است‌ (براي‌ جايگاه‌ اينان‌، نك: همو، 6/223؛ يعقوبى‌، 2/309، 315، 329؛ براي‌ بهره‌گيري‌ اعمش‌ از آنان‌، نك: مزي‌، 12/77-79). بازتاب‌ تعصب‌ اعمش‌ بر فقه‌ بومى‌ كوفه‌، در برخى‌ حكايات‌ مانند مناظرة او با استادش‌ حبيب‌ بن‌ ابى‌ثابت‌ ديده‌ مى‌شود كه‌ ستايش‌ وي‌ از دانش‌ مكيان‌ در باب‌ مناسك‌ حج‌ و ترجيح‌ احكام‌ آنان‌ بر فقه‌ حج‌ كوفى‌ را برنتافته‌ است‌ (نك: ابونعيم‌، 5/47). 
بر پاية نقل‌ قولهايى‌ از اعمش‌، آشكار است‌ كه‌ روش‌ كلى‌ او در فقه‌ روش‌ احتياط آميز تابعين‌ كوفه‌ چون‌ ابراهيم‌ و شعبى‌ بوده‌ است‌ (مثلاً نك: دارمى‌، 1/55، 61 به‌ بعد). از جمله‌ نشانه‌هاي‌ مهم‌ بر روش‌ فقهى‌ شعبى‌، نقل‌ گفتاري‌ به‌ روايت‌ حريث‌ بن‌ ظهير از ابن‌مسعود است‌، بدين‌ مضمون‌ كه‌ در صورت‌ ابتلا به‌ امر قضا و نيافتن‌ دليلى‌ از كتاب‌ و سنت‌، بايد به‌ «قضاي‌ صالحان‌» رجوع‌ كرد و در صورت‌ نبودِ آن‌ به‌ اجتهاد الرأي‌ توسل‌ جست‌؛ در اين‌ روايت‌ ضمن‌ پذيرش‌ رأي‌ براي‌ رفع‌ ضرورت‌، بر احتياط در حكم‌ تأكيد، و به‌ شدت‌ از ورود در امور مشتبه‌ ميان‌ حليت‌ و حرمت‌ نهى‌ شده‌ است‌ (نك: همو، 1/59 - 61؛ نسايى‌، 8/230-231؛ ابن‌ابى‌شيبه‌، 7/241-242؛ بيهقى‌، 10/115). با وجود پذيرش‌ نظري‌ مضمون‌ روايت‌ يادشده‌، به‌ دامنة كاربرد رأي‌ در فقه‌ اعمش‌ به‌ شدت‌ با ديدة ترديد نگريسته‌ شده‌، و اعمش‌ به‌ عنوان‌ يك‌ تجربة شخصى‌ از سالها شاگردي‌ در محضر ابراهيم‌ ياد كرده‌ كه‌ هرگز از استاد قولى‌ به‌ رأي‌ نشنيده‌ بوده‌ است‌ (نك: دارمى‌، 1/47). 
از جمله‌ شعارهاي‌ اعمش‌ در باب‌ احتياط، عباراتى‌ منقول‌ از ابن‌مسعود بود كه‌ فقيه‌ را به‌ اتباع‌ و ترك‌ ابتداع‌ فرامى‌خواند (همو، 1/69) و ميانه‌روي‌ با پيروي‌ سنت‌ را برتر از كوشش‌ (در طاعت‌) به‌ بدعت‌ مى‌شمرد (همو، 1/72). در باب‌ پرهيز از تحليل‌ و تحريم‌ نيز اعمش‌ در بيان‌ سيرت‌ِ ابراهيم‌، خاطر نشان‌ مى‌كرد كه‌ وي‌ چيزي‌ را حلال‌ يا حرام‌ نمى‌خواند، بلكه‌ از زشت‌شماري‌ يا نيكوشماري‌ سلف‌ نسبت‌ به‌ امري‌ سخن‌ مى‌راند (همو، 1/64). بر اين‌ پايه‌، مى‌توان‌ دريافت‌ كه‌ با وجود رشد مباحث‌ مستحدث‌ فقهى‌ و نياز محيط كوفه‌ براي‌ پاسخ‌گويى‌ به‌ مشكلات‌ حقوقى‌ روزمره‌، روش‌ اعمش‌ با اشكالى‌ مبنايى‌ مواجه‌ بود و به‌ رغم‌ پاسخ‌گو بودن‌ در مسائل‌ عبادي‌ فقه‌، يا به‌ تعبير آن‌ روز «فرائض‌» در برخورد با مباحث‌ حقوقى‌، يا به‌ عبارت‌ ديگر مباحث‌ «حلال‌ و حرام‌» ناتوان‌ بود. 
بر اين‌ پايه‌، قابل‌ درك‌ است‌ كه‌ چرا پس‌ از درگذشت‌ ابراهيم‌ نخعى‌ در 96ق‌/715م‌، هنگامى‌ كه‌ مسألة جانشينى‌ او به‌ عنوان‌ مرجع‌ پرسشهاي‌ فقهى‌ كوفه‌ مطرح‌ بود، كوفيان‌ در انتخاب‌ ميان‌ اعمش‌ و همدرس‌ او حماد بن‌ ابى‌سليمان‌ كه‌ فقيهى‌ صاحب‌ رأي‌ بود، برآن‌ شدند تا فرائض‌ را نزد اعمش‌، و حلال‌ و حرام‌ را نزد حماد بجويند (نك: يحيى‌ ابن‌ معين‌، 2/235؛ ابن‌سعد، 6/232؛ خطيب‌، تاريخ‌، 9/9). اندك‌ فتاواي‌ برجاي‌ مانده‌ از اعمش‌ را مى‌توان‌ به‌ طور پراكنده‌ در منابع‌ فقهى‌، روايى‌ و غير آن‌ جست‌وجو كرد؛ اين‌ موارد برخى‌ فتوايى‌ مستقل‌ از اعمش‌ و برخى‌ تأييد فتوايى‌ منقول‌ از سوي‌ اوست‌ (براي‌ نمونه‌ها، نك: يحيى‌ بن‌ معين‌، 2/235-236؛ بخاري‌، صحيح‌، 3/8؛ ابوداوود، 2/310؛ طحاوي‌، 1/154-155؛ سرخسى‌، 1/68 -69، جم؛ طوسى‌، الخلاف‌، 86/1، الغيبة، 17؛ دميري‌، 2/62؛ سيوطى‌، 1/83). 
عقيدة اعمش‌: اعمش‌ متعلق‌ به‌ دوره‌اي‌ از تاريخ‌ عقايد اسلامى‌ است‌ كه‌ هنوز نبايد عقايد او را به‌ صورت‌ دستگاهى‌ منسجم‌ مورد بررسى‌ قرار داد، بلكه‌ براي‌ شناخت‌ مذهب‌ اعتقادي‌ او، بايد موضعش‌ را در قبال‌ مسائل‌ مهم‌ اختلافى‌ بررسى‌ كرد. 
در باب‌ امامت‌، اعمش‌ به‌ گروه‌ شيعه‌ از تابعان‌ كوفه‌ تعلق‌ دارد و گرايش‌ او به‌ تشيع‌ در شماري‌ از منابع‌ رجالى‌ اهل‌ سنت‌ مذكور افتاده‌ است‌ (مثلاً نك: بسوي‌، 2/637؛ عجلى‌، 205؛ ابن‌قتيبه‌، المعارف‌، 624). از اماميه‌ نيز شيخ‌ طوسى‌ او را در شمار اصحاب‌ امام‌ صادق‌ (ع‌) آورده‌ ( رجال‌، 206)، و ابن‌ رستم‌ طبري‌ او را از شيعه‌ - حتى‌ «رافضه‌»اش‌ - شمرده‌ است‌ (ص‌ 21). روايتى‌ در تفسير فرات‌ كوفى‌ (ص‌ 139) نيز حكايت‌ از آن‌ دارد كه‌ اعمش‌ در زمان‌ خود توسط مخالفان‌ از «رافضه‌» خوانده‌ مى‌شد (قس‌: سلمى‌، 444: روايتى‌ در نهى‌ از سب‌ اصحاب‌). اعمش‌ غلو در باب‌ امامت‌ را محكوم‌ مى‌كرده‌، و در همين‌ راستا نظرية غاليانة مغيرة بن‌ سعيد را به‌ نقد گرفته‌ است‌ (نك: ابن‌عبدربه‌، 2/405). 
در مباحث‌ مربوط به‌ جنگهاي‌ امام‌ على‌ (ع‌)، اعمش‌ دربارة صفين‌ موضعى‌ آشكار داشته‌، و اين‌ جنگ‌ را به‌ عنوان‌ فتنه‌اي‌ افروخته‌ از سوي‌ معاويه‌ مى‌شناخته‌ است‌ (نك: بخاري‌، صحيح‌، 8/148: نقلى‌ از ابووائل‌؛ نيز خوارزمى‌، 127) و احاديثى‌ در نكوهش‌ معاويه‌ و عمرو عاص‌ نيز از طريق‌ اعمش‌ در منابع‌ گوناگون‌ نقل‌ شده‌ است‌ (مثلاً بلاذري‌، انساب‌...، 4(1)/128؛ نصر بن‌ مزاحم‌، 217-220؛ ابن‌بابويه‌، الخصال‌، 191). در باب‌ جنگ‌ جمل‌ نيز شماري‌ از روايات‌ از طريق‌ اعمش‌، نشان‌ از آن‌ دارند كه‌ وي‌ اصحاب‌ جمل‌ را در خروج‌ بر امام‌ على‌(ع‌) بر خطا مى‌دانسته‌ است‌ (نك: فضل‌ بن‌ شاذان‌، 38-39؛ مفيد، الجمل‌، 146-147، 435، امالى‌، 58 -59). 
اعمش‌ در نقل‌ احاديثى‌ در فضايل‌ امام‌ على‌ (ع‌) شهرت‌ داشته‌ است‌ و برخى‌ روايات‌ حكايت‌ از آن‌ دارند كه‌ منبع‌ سيد اسماعيل‌ حميري‌ در نقل‌ مناقب‌ آن‌ حضرت‌، شنيده‌هايش‌ از اعمش‌ بوده‌ است‌ (نك: ابوالفرج‌، 7/15). در منابع‌ روايى‌ ديده‌ مى‌شود كه‌ اعمش‌ چه‌ از سوي‌ حكام‌ و چه‌ از سوي‌ عالمان‌ به‌ سبب‌ كثرت‌ نقل‌ فضايل‌ آن‌ حضرت‌، مورد انتقاد و گاه‌ تهديد بوده‌ است‌ (مثلاً نك: اخو تبوك‌، 268؛ ابن‌مغازلى‌، 107 به‌ بعد؛ خوارزمى‌، 200 به‌ بعد). بر پاية گزارش‌ منابع‌ گوناگون‌، اعمش‌ در برخورد با قيامهاي‌ زيدي‌، از جمله‌ قيام‌ زيد بن‌ على‌ و نفس‌ زكيه‌، از درگير شدن‌ در اينگونه‌ حركات‌ پرهيز داشته‌ (نك: احمد ابن‌ حنبل‌، 1/28؛ عجلى‌، 205؛ ذهبى‌، سير، 6/234)، اما گاه‌ در منابع‌ زيدي‌ وي‌ از اصحاب‌ زيد به‌ شمار آمده‌ است‌ (نك: اجازات‌...، 196). 
چنانكه‌ از شيوة اعمش‌ در پرهيز از كتابت‌ انتظار مى‌رود، از وي‌ آثاري‌ مكتوب‌ برجاي‌ نمانده‌ است‌؛ تنها شايان‌ ذكر است‌ كه‌ در منابع‌ شيعى‌ يك‌ اعتقادنامة نسبتاً مفصل‌ به‌ روايت‌ اعمش‌ از امام‌ صادق‌ (ع‌) آمده‌ كه‌ بيانگر مواضع‌ اصولى‌ مكتب‌ اماميه‌ است‌ (ابن‌بابويه‌، الخصال‌، 603 - 610: متن‌ كامل‌، التوحيد، 406-407: بخشى‌ از آن‌). در سدة 7ق‌/13م‌ ابوالحجاج‌ يوسف‌ بن‌ خليل‌ ابن‌ قراجا دمشقى‌ (د 648 ق‌/ 1250م‌) مجموعه‌اي‌ از احاديث‌ عالى‌ السندِ اعمش‌ را در جزئى‌ با عنوان‌ عوالى‌ الاعمش‌ گرد آورده‌ است‌ (نك: ذهبى‌، سير، 23/153؛ براي‌ تداول‌ آن‌، رودانى‌، 300). 
مآخذ: ابن‌ابى‌ حاتم‌، عبدالرحمان‌، الجرح‌ و التعديل‌، حيدرآباد دكن‌، 1371ق‌/ 1952م‌؛ ابن‌ابى‌داوود، عبدالله‌، المصاحف‌، قاهره‌، 1355ق‌/1936م‌؛ ابن‌ابى‌ شيبه‌، عبدالله‌، المصنف‌، بمبئى‌، 1400ق‌/1980م‌؛ ابن‌اسفنديار، محمد، تاريخ‌ طبرستان‌، به‌ كوشش‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌، 1320ش‌؛ ابن‌بابويه‌، محمد، التوحيد، به‌ كوشش‌ هاشم‌ حسينى‌ تهرانى‌، تهران‌، 1387ق‌/1967م‌؛ همو، الخصال‌، به‌ كوشش‌ على‌اكبر غفاري‌، قم‌، 1362ش‌؛ ابن‌جزري‌، محمد، غاية النهاية، به‌ كوشش‌ برگشترسر، قاهره‌، 1352ق‌/1933م‌؛ همو، النشر، به‌ كوشش‌ على‌ محمد ضباع‌، قاهره‌، كتابخانة مصطفى‌ محمد؛ ابن‌حبان‌، محمد، الثقات‌، حيدرآباد دكن‌، 1398ق‌/1978م‌؛ همو، مشاهير علماءالامصار، به‌كوشش‌ م‌.فلايشهامر، قاهره‌، 1379ق‌/1959م‌؛ابن‌حجرعسقلانى‌، احمد، تهذيب‌ التهذيب‌، حيدرآباد دكن‌، 1325ق‌؛ ابن‌خالويه‌، حسين‌، مختصر فى‌ شواذ القرآن‌، به‌ كوشش‌ برگشترسر، قاهره‌، 1934م‌؛ ابن‌رستم‌ طبري‌، محمد، المسترشد، نجف‌، كتابخانة حيدريه‌؛ ابن‌سعد، محمد، كتاب‌ الطبقات‌ الكبير، به‌ كوشش‌ زاخاو و ديگران‌، ليدن‌، 1904-1918م‌؛ ابن‌عبدربه‌، احمد، العقد الفريد، به‌ كوشش‌ احمد امين‌ و ديگران‌، بيروت‌، 1402ق‌/1982م‌؛ ابن‌قتيبه‌، عبدالله‌، عيون‌ الاخبار، بيروت‌، 1406ق‌/1986م‌؛ همو، المعارف‌، به‌ كوشش‌ ثروت‌ عكاشه‌، قاهره‌، 1960م‌؛ ابن‌ مجاهد، احمد، السبعة، به‌كوشش‌ شوقى‌ ضيف‌، قاهره‌، 1972م‌؛ ابن‌مغازلى‌، على‌، مناقب‌ على‌ بن‌ ابى‌طالب‌ (ع‌)، بيروت‌، 1400ق‌؛ ابن‌ نديم‌، الفهرست‌؛ ابوداوود سجستانى‌، سليمان‌، سنن‌، به‌ كوشش‌ محمد محيى‌الدين‌ عبدالحميد، قاهره‌، داراحياء السنة النبويه‌؛ ابوشامة مقدسى‌، عبدالرحمان‌، المرشد الوجيز، به‌ كوشش‌ طيار آلتى‌ قولاج‌، آنكارا، 1406ق‌/1986م‌؛ ابوعبيد بكري‌، عبدالله‌، معجم‌ ما استعجم‌، به‌كوشش‌ مصطفى‌ سقا، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ ابوعمرو دانى‌، عثمان‌، التيسير، به‌ كوشش‌ اتو پرتسل‌، استانبول‌، 1930م‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، قاهره‌، 1285ق‌؛ ابونعيم‌ اصفهانى‌، احمد، حلية الاولياء، قاهره‌، 1351ق‌/1932م‌؛ اجازات‌ الائمة الزيدية، تصوير نسخة خطى‌ كتابخانة قاضى‌ محمد على‌ اكوع‌ در تعز يمن‌، شم 239؛ احمد بن‌ حنبل‌، مسند، قاهره‌، 1313ق‌؛ الاختصاص‌، منسوب‌ به‌ شيخ‌ مفيد، به‌ كوشش‌ على‌اكبر غفاري‌، قم‌، منشورات‌ جماعة المدرسين‌؛ اخفش‌، سعيد، معانى‌ القرآن‌، به‌ كوشش‌ عبدالامير محمد امين‌ ورد، بيروت‌، عالم‌ الكتب‌؛ اخوتبوك‌، عبدالوهاب‌، «احاديثى‌ منتخب‌ از مسند »، همراه‌ مناقب‌ ... (نك: هم ، ابن‌ مغازلى‌)؛ بخاري‌، محمد، التاريخ‌ الكبير، حيدرآباد دكن‌، 1398ق‌/ 1978م‌؛ همو، صحيح‌، استانبول‌، 1315ق‌؛ بسوي‌، يعقوب‌، المعرفة و التاريخ‌، به‌ كوشش‌ اكرم‌ ضياء عمري‌، بغداد، 1975- 1976م‌؛ بلاذري‌، احمد، انساب‌ الاشراف‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1400ق‌/1979م‌؛ همو، فتوح‌ البلدان‌، به‌ كوشش‌ رضوان‌ محمد رضوان‌، بيروت‌، 1398ق‌/1978م‌؛ بنا، احمد، اتحاف‌ فضلاء البشر، به‌ كوشش‌ شعبان‌ محمد اسماعيل‌، قاهره‌، 1407ق‌/1987م‌؛ بيهقى‌، احمد، السنن‌ الكبري‌، حيدرآباد دكن‌، 1355ق‌؛ ترمذي‌، محمد، سنن‌، به‌ كوشش‌ احمد محمد شاكر و ديگران‌، قاهره‌، 1357ق‌/1938م‌ به‌ بعد؛ خطيب‌ بغدادي‌، احمد، تاريخ‌ بغداد، قاهره‌، 1349ق‌؛ همو، تقييد العلم‌، به‌ كوشش‌ يوسف‌ عش‌، قاهره‌، 1974م‌؛ همو، شرف‌ اصحاب‌ الحديث‌، به‌ كوشش‌ محمد سعيد خطيب‌ اوغلى‌، آنكارا، 1971م‌؛ خوارزمى‌، موفق‌، المناقب‌، نجف‌، 1385ق‌/1965م‌؛ دارمى‌، عبدالله‌، سنن‌، دمشق‌، 1349ق‌؛ دميري‌، محمد، حياة الحيوان‌، قاهره‌، مكتبة مصطفى‌ البابى‌؛ ذهبى‌، محمد، سيراعلام‌ النبلاء، به‌ كوشش‌ شعيب‌ ارنؤوط و ديگران‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ همو، ميزان‌ الاعتدال‌، به‌ كوشش‌ على‌ محمد بجاوي‌، قاهره‌، 1382ق‌/1963م‌؛ رودانى‌، محمد، صلة الخلف‌، به‌كوشش‌ محمد حجى‌، بيروت‌، 1408ق‌/1988م‌؛ سرخسى‌، محمد، المبسوط ، قاهره‌، مطبعة الاستقامه‌؛ سلمى‌، محمد، طبقات‌ الصوفية، به‌كوشش‌ پدرسن‌، ليدن‌، 1960م‌؛ سيوطى‌، الدر المنثور، قاهره‌، 1314ق‌؛ طبري‌، محمد، «المنتخب‌ من‌ كتاب‌ ذيل‌ المذيل‌»، ضميمة تاريخ‌ طبري‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1964م‌؛ طحاوي‌، احمد، اختلاف‌ الفقهاء، به‌ كوشش‌ محمد صغير حسن‌ معصومى‌،اسلام‌آباد، 1391ق‌؛ طوسى‌، محمد، الخلاف‌، تهران‌، 1377ق‌؛ همو، رجال‌، به‌ كوشش‌ محمدصادق‌ آل‌بحرالعلوم‌، نجف‌، 1381ق‌/1961م‌؛ همو، الغيبة، نجف‌، 1323ق‌/1905م‌؛ عجلى‌، احمد، تاريخ‌ الثقات‌، به‌ كوشش‌ امين‌ قلعجى‌، بيروت‌، 1405ق‌/1984م‌؛ فرات‌ كوفى‌، تفسير، نجف‌، 1354ق‌؛ فضل‌ بن‌ شاذان‌، الايضاح‌، بيروت‌، 1402ق‌/ 1982م‌؛ قرآن‌ كريم‌؛ قسطلانى‌، احمد، لطائف‌ الاشارات‌، به‌ كوشش‌ عامر سيد عثمان‌ و عبدالصبور شاهين‌، قاهره‌، 1392ق‌/1972م‌؛ مزّي‌، يوسف‌، تهذيب‌ الكمال‌، به‌ كوشش‌ بشار عواد معروف‌، بيروت‌، مؤسسة الرساله‌؛ مسلم‌ بن‌ حجاج‌، صحيح‌، به‌ كوشش‌ محمد فؤاد عبدالباقى‌، قاهره‌، 1955م‌؛ مفيد، محمد، امالى‌، به‌ كوشش‌ استاد ولى‌ و غفاري‌، قم‌، 1413ق‌؛ همو، الجمل‌، قم‌، 1413ق‌؛ نحاس‌، احمد، اعراب‌ القرآن‌، به‌ كوشش‌ زهير غازي‌ زاهد، بيروت‌، عالم‌ الكتب‌؛ نسايى‌، احمد، سنن‌، قاهره‌، 1348ق‌؛ نصربن‌ مزاحم‌، وقعة صفين‌، به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، قاهره‌، 1382ق‌؛ يحيى‌ بن‌ معين‌، التاريخ‌، به‌ كوشش‌ احمد محمود نور سيف‌، مكه‌، 1399ق‌/1979م‌؛ يعقوبى‌، احمد، تاريخ‌، بيروت‌، 1379ق‌/1960م‌؛ نيز: 
Bergstr L sser, G. and O. Pretzl, X Die Geschichte des Korantexts n , Geschichte des Qor ? ns, Leipzig, 1938; Blach I re, R., Introduction au Coran, Paris, 1959; Pretzl, O., X Die Wissenschaft der Koranlesung n , Islamica, 1934, vol. VI. 

منيع: اينجا را كليك كنيد


 

سليمان بن مهران اعمش كوفي دماوندي

حميد مشهدي آقائي

اشاره

از دماوند،رجال مشهور و نامي بسياري برخاسته اند كه هريك به سهم خود خدمات شاياني را به دين و مملكت ارائه كرده اند.شايد امروزه براثرمرور زمان نام دانشمندان بزرگي چون اعمش دماوندي،مولانا عبدالرحيم دماوندي،خواجه معين الدين قاضي دماوندي،اميرغياث الدين محمد دماوندي و... براي بيشتر مردم اين سامان به ويژه نسل جوان ناشناخته باشد.آشنايي با زندگاني و احوال دانشمندان و آگاهي از خدمات و تلاش هاي علمي و عملي آنان ،راه را براي تلاش و حركت علمي و عملي هموارتر مي سازد.تاثير اين مضوع زماني بيشتر خواهد بود كه مردم يك سامان به ويژه نسل جوان سلف صالح و گذشتگان تلاشگر را بهتر بشناسند و از زندگي آنان درس عملي فرا گيرند.آشنايي نسل حاضر(به ويژه در هر شهر و منطقه )با پيشينيان دانشمند خود ،گامي است مهم در راه شكوفايي استعدادها و ايجاد رغبت ها در وارثان آنان.ما با اين عقيده كه احياي نام دانشمندان ،احياي ارزشهاي علمي و معنوي هر سرزمين ومنطقه اي است ،مصمم هستيم كه «فرزانگان»اين منطقه را با نام «فرزانگان دماوند»معرفي كنيم.مقاله اي را كه پيش رو داريد،اشاره اي است گذرا و ناقص به زندگاني فقيه و مفسر و محدث عظيم القدر اسلامي ،سليمان بن مهران اعمش كوفي (دماوندي). از دوران كودكي  و نوجواني اعمش و نيز ابعاد مختلف زندگاني وي اطلاعي در دست نيست،جز اينكه مي دانيم وي از طبقه پنحم تابعين و از اصحاب خاص امام صادق (ع) بوده و از قاريان ،مفسران ،محدثان و  فقيهان مشهور زمان خود به شمار مي رود.

بي ترديد،پرداختن به مين مقدار هم فرصتي بيش از اين مجال و تلاشي افزون تر از اين مقال را مي طلبدو با اعتراف به كاستي ها و نواقص فراوان آن،در انظار تذكرا ناصحانه و مشفقانه استادان گرامي بود.

از ولادت تا وفات

ولادت وي را روز عاشوراي سال 61 ه ق با روز شهادت سرور شهيدان ،حضرت ابا عبداله الحسين(ع) دانسته اند. در اين روز خونبار ،فرزند مهران دماوندي ديده به جهان گشود. نامش را سليمان نهادند. «ابو محمد »كنيه اي بود كه بعدها وي را بدان نام خواندند. عده اي محل تولد او را دماوند انسته و برخي ديگر گفته اند كه مادرش وي را در ماه هفتم حمل خود در بين راه دماوند و كوفه بزاد.اما مشهور آنست كه سليمان در كوفه متولد است .در چگونگي هجرت پدر و مادرش به كوفه گفته اند:آنان را از دماود كه آن ايام از ولايت طبرستان (مازندران)بود به اسارت به كوفه در آورند.در كوفه مردي از طايفه بني كاهل از قبيله بني اسد[ كه از قبائل معروف كوفه بود[ آنان را خريداري كرده و سپس آزاد مي نمايد.از اين پس آنان در قبيله بني اسد ساكن شدند و بدين جهت است كه نام سليمان در كتابهاي رجال و راجم به عنوان «سليمان بن مهران اسدي كاهلي كوفي »آمده است.

در برخي تواريخ نقل شده استكه مهران ،پدر وي در حادثه كربلا ضور داشته ،اما از اينكه در آن روز چه نقشي ايفا كرده سخني يه ميان نيامده است.اگر چه سليمان بن مهران سفرهايي به برخي از بلاد از جمله مكه و مدينه داشته ،اما نشو و نما ومد طولاني از عمر او در كوفه سپري گشته است.

اعمش پس از 87 سال زندگي پر بركت و آميخته با تلاش عمي در پانزدهم ربيع الاول سال 148 ه ق (سال شهادت امام صادق (ع))چشم از جهان فروبست و در شهر كوفه  مفون گرديد.

وي هم عصر از برخي از خلفا اموي و عباسي از جمله هشام بن عبدالملك و منصور دوانيقي بود. 

نام اعمش از كجا؟

در كتب لغت ،واژه «اعمش » را چنين تعريف كرده اند:اعمش كسي را گويند كه به سبب بيماري مزمن،آب از چشم او جاري باشدونيك نتواند ببيند.

در ادبيات فارسي اشعاري يافت مي شود كه اشعار بدين معنا دارد ،از جمله :او را به نام سليمان بن مهران دنباوندي يا دماوندي نيز خوانده اند.

از تپش گشته عذارش همچو چشم اعمشان 

                                                     وز عطش گشته مسيلش چون گلوي اهرمن

«منوچهري»

نرگس چشم خماري همچو جان                     آخر اعمش بين وآب از وي چكان

«مولوي»

چون سليمان بن مهران همواره در طول عمر از ضعف بينايي رنج مي برد و آب از چشم وي روان بود به«اعمش»موصوف گشت ،و سرانجام در اواخر عمر خويش نيز نابينا شد.

مقام و مرتبه علمي اعمش

كمتر دانشمندي از اصحاب حديث و علوم قرآن و تفسير است كه با نام سليمان بن مهران آشنا نباشد و عظمت مقام و منزلت والاي علمي آن دانشمند بزرگ مرتبه را نشناسد. تعابير بلند و بارات رساي كه در كتب رجال وتراجم در ذيل نام وي آمده است ،حكايت از شأن و مرتبه والاي علمي او دارد. او را سرآمد اقران و همگنان خود در دانشهاي مفيد و دانا به علوم قران حديث و فقه دانسته اند؛تا آنجا كه وي را «اعقل الناس» ،«علامة الاسلام » ؛«شيخ الاسلام»؛«شيخ المقدئين»؛«شيخ المحدثين» و«امام القراء» ناميده اند.

بزرگي از دانشمندان گفته است :دانشمندي مانند اعمش تاكنون نيامده است .

درخشش اعمش در علوم اسلامي بيشتر در علوم «حديث»،«قرآن » و پس از اين دو علم در فقه بوده است.

الف- حديث

«سنت»، دومين منبع از منابع در شناخت معارف نوراني اسلام است كه در گفتار و رفتار معصومين (س) تجلي يافته است.

دانشمندان علوم اسلامي ،به ويژه فقيهان و مجتهدان بزرگ از ابتداي ظهور اسلام تاكنون براي استنباط احكام شرعي بعد از قرآن مجيد (كه اولين و مهمترين منبع براي شناخت معارف اسلامي است)به احاديث معصومين (ع) مراجعه مي كنند و با كنكاش و دقت در سند و مفاد و مضممين روايات ؛حكم شرعي را از آن استخراج كرده و به عنوان«فتوا »به مردم و مقلدين خود ارائه مي دهند.

از جمله مطالب مهمي كه يك روايت را نزد مجتهد معتبر و مقبول مي سازد،اين است كه راويان آن بايد افرادي راستگو،پرهيزگار،خوش بيان ،داراي حافظه اي قوي و... باشند و چنانچه در يك روايت،تنها يك «راوي » ضعيف وجود داشته باشد ،آن را معتبر نمي دانند. [مگر به دلائلي كه در علم اصول فقه بيان شده است.]

از جمله اين راويان بزرگ كه اكثر قريب به اتفتق دانشمندان علم الحديث و رجال ،وي را ستوده اند «اعمش »مي باشد كه به فصاحت و حافظه قوي و دقت در نقل اخبار صحيح معروف است . اعمش را دقيقترين مردم و راستگو ترين آنان در حفظ حديث دانسته اند .

عموم دانشمندان شيعه و سني از وي تجليل كرده و به روايت او به ديده قبول نگريسته اند.بسياري از رواياتي كه از وي نقل شده،در ستايش امير المؤمنين (ع) بوده است ،تا آنجا كه خود اعمش در ملاقات با منصور دوانيقي به روايت ده هزار حديث درمناقب علي (ع) اذعان كرده است.

اين مجاهد ،يكي از دانشمندان بزرگ شيعه، شاگردان و دوستان خود را توصيه مي كرد همواره با اعمش در رفت و آمد و مباحثه علمي باشند تا بيشتر از خرمن علم او خوشه برچينند .آلو سيب،اعمش را صاحب كتاب بزرگي در مناقب حضرت علي(ع) مي داند كه در آن از فضائل آن امام همام سخن به ميان آورده است .

استادان و مشابخ اعمش در حديث

معمولا هر يك از راويان احاديث، طريقي را براي خود بر مي گزينند كه در آن طريق از تعدادي  از راويان مشهور و معروف قبل از خود روايت مي كنند،سلسله  اين مشايخ با چند واسته به امام معصوم يا پيامبر گرامي اسلام (ع) مي رسد.

مشايخ اعمش صدها نفر هستند كه در برخي از كتاب ها نام 106 نفر از آنان آمده است از جمله :انس بن مالك ،زيد بن وهب ،ابراهيم بن مالك اشتر نخعي ،سعيد بن جبير،ابن مجاهد زرّبن بن حبيش ،عبد الرحمن  ابن ابي ليلي ،كميل بن زياد نخعي ،وليد بن عباده بن صامت ،تميم بن سلمه ،محمد بن عبدالرحمن بن يزيد نخعي ،اسماعيل بن رجا،حبيب بن ابي ثابت،يحيي بن وثاب و ...

كساني كه از اعمش روايت كرده اند:ابو اسحاق السبيعي ،عاصم بن ابي النجود(معروفترين قاريان هفتگانه)،زيدبن اسلم ،صفوان بن سليم،سهيل بن ابي صالح ،ابان بن تغلب و ابن ابي عمير (هر دو اخواص اصحاب امام صادق (ع))،اسماعيل بن ابي خالد ،ابو حنيفه ،ابن اسحاق ،سفيان ثوري،حفص بن قياث و...

 ب- در علوم قرآن  

علم قرائت

علم قرائت از شريفترين شعبه هاي علوم قرآن است كه از زمان رسول اكرم (ص)اهميت ويژه اي به آن داده شده است . بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص)قرائت ها دستخوش اختلاف گشت،آنچنانكه پرداختن به علل و عوامل وسير تطول آن در گنجايش اين مقال نيست در اين ميان قراءمعروف و آگاهان به علوم قرآني ،دست به تلاشي گسترده براي رشدو احياء اين علم زدند .تلاش دانشمندان علوم قرآن براي يافتن معيار وميزان واحدي در قرائت ،مراحل مختلفي را پشت سر نهاد،تا سرانجام علم قرائت به صورت علمي مستقل ويكي از عرصه هاي گسترده تحقيقات لغوي ونحوي درآمد،و داراي ضوابط و اصول و برخوردار از آثار ومؤلفات و فرآورده هايي از تحقيقات ارزنده گشت و با قامتي رسا در رده ديگر علوم اسلامي جلوه گر شد.

اين مراحل را بر شانزده دوره تقسيم كرده اند كه از ابتداي نزول قرآن شروع و به دوره دستيابي به اصول وميزان واح براي قرائتها منتهي مي شود. دهمين مرحلهاز مراحل شانزده گانه مرحله اي است كه گروهي از دانشمندان تمام فرصت خودرا اختصاصا در قرائت مصروف داشته و به ضبط آن سخت احتمال ورزيدند،تا آنجا كه درسايه پشتكار خويش به صورت مشايخي در آمدند كه مردم پيرو قرائت آنها بوده و به سوي آنها بار سفربسته و قرائت را از محضر آنان اخذ نمودند و باديده قبول به آنها نگريستند تا آنجا كه حتي دو نفر هم در قرائت آنان اختلاف نمي كردند.

اين قراءبر حسب شهرهاي مختلف عبارتند از :

1-    قاريان مكي :مانند عبدا...بن كثير

2-    قاريان مدني :مانند نافع بن ابي نعيم

3-    قاريان بصري:مانند ابو عمرو بن علاء

4-    قاريان شامي :مانند عبدا...بن عامير

5-    قاريان كوفي :كه قرائت آنان از همه محكمتر و قرائت صحيح نزديكتر بود ودر رأس آنان يحيي بن وثاب ،عاصم بن ابي النجود ،سليمان امش ،حمزه بن حبيب و كساني قرار  داشتند.

به همين خاطر«اعمش »راامام قاريان كوفه نيز گفه اند ،چرا كه وي در اين مرحله سمت استادي قاريان بزرگي چون حمزه و كساني راداشته است. درباره كيفيت قرائت اعمش آورده اند كه:اعمش قرآن را بر يحيي بن وثاب قراوت كرد و از او فراگرفت.

محمد بن اعمش(فرزند وي)از پدرش سوال كرد:قرائت را از كادام قاري فرا گرفتي؟پاسخ داد:من قرائت را از يحيي بن وثاب فرا گرفتم ، وي(يحيي)مردي پرهيزگار و با تقوا بود كه قرآن را در مدت 47سال (هرروز يك آيه) بر عبيد قرائت كرد.نيز گفته اند كه حمزه بن حبيب زيّات (يكي از قراء هفتگانه)و زائده بن قدامه، قرائت خود را بر اعمش عرضه كردند و كساني نيز قرائت اعمش را از زائده فرا گرفت. وي را جزء قاريان معروف 14گانه مي دانند كه دو قاري از او روايت كرده اند.

1-محمد بن احمد بغدادي«شنبوذي»(300-388 )

2- حسن بن سعيد بصري «مطوّعي»(م.371)

با اين همه ، قرائت او از قرائات شاذّ است كه اكنون چندان اعتنايي به آن نمي شود.

علم تفسير

سليمان بن مهران كه از طبقه پنجم تا بعين نيز مي باشد،از پيشوايان مفسران قرآن كريم است.وي را از مفسرين بزرگ قرن دوم هجري بر شمرده اند،نام وي در سند تفسير علي بن ابراهيم قمي ( از مفسران بزرگ شيعه قرار گرفته است.

استاد علامه شهيد آيت ا...مطهري در كتاب گرانسنگ خدمات متقابل اسلام و ايزان آنجا كه پيرامون خدمات دانشمندان ايراني در رشد و گسترش علم تفسير سخن مي گويد،اعمش را چنين معرفي مي كند:«سليمان بن مهران اعمش اصلا اهل دماوند بوده است و در كوفه متولد شده و در همانجا سكني گرفته .او شيعه است و علماي تسنن نيز او را ستوده اند».

ج- در فقه

در تعابيري كه درآن از اعمش تجليل شده است،اورا آگاهترين مردم زمان خود به احكام شرعي و مرجع فتواي مردم قلمداد كرده اند.معمولا اين تعبير درباره وي بيشتر به چشم مي خورد:«كان(الاعمش)اقراالناس لكتاب ا...و اعلمهم بالفرائض و احفظهم للحديث.» «اعمش شيوا ترين قرائت را در ميان مردم داشت،آگاهترين آنان به واجبات و احكام شرعي بود و بيشتر از همه احاديث را حفظ داشت.»

در بسياري از فتاواي كه به اعمش نسبت داده شده است،آثار تشيع و تعصب وي به شيعه هويدا است.اگر چه فتاواي عجيبي نيز از او نقل شده است از جمله اينكه:«وي اول روز را ابتداي طلوع افتاب مي دانست،يعني از هنگام اذان صبح تا طلوع آفتاب را(كه تقريبا5/1ساعت است جزءاوقات شب حساب مي كرد و لذا خوردن سحري در ماه رمضان راحتي در بعد از اذان صبح نيز جايزمي دانست!!!»از قول وي گفته اند:«اگر قول مشهور نبود،هر آينه نماز مي گذاردم،آنگاه خذاي سحر راتناول مي كردم!!!»

مذهب اعمش

با آنچه كه تا به حال در ذكر مقامات اعمش گفتيم،براي كمتر كسي ابهام و ترديد درباره مذهب اعمش باقي مي ماند كه اعمش به گفته مرحوم سيد محسن امين عاملي،صاحب اعيان الشيعه ،از اكابر فقها و محدثين شيعه است و در تاييد تشيع او همين بس كه ابن ابي عمير كه جزاز راويان شيعه حديثي را نقل نمي كند از وي نقل روايت كرده است.همچنين نص صريح ابان بن تغلب از اصحاب خاص امام صادق(ع)بر تشيع وي و تصريحات بزرگاني مانند:ابن شهر آشوب،شيخ طوسي،شهيدثاني،ميرداماد،شيخ بهايي،استاد شهيد مطهري و بسياري ديگر از بزرگان شيعه جاي ترديدي را در تشيع او باقي نمي گذارد.

د ر امالي صدوق از اعمش نقل شده است كه خدمت امام صادق(ع)شرفياب شدم،عدهاي از شيعيان امام اطراف آن حضرت گرد آمده بودند،امام روي به ما كرده و فرمود :«معاشر الشيعه !كونوا لنا زينا و لا تكونوا علينا شينا؛ اين گروه شيعيان!با اعمال خود مايه سرافرازي ما باشيد نه موجب سرافكندگي ما»

اين حديث نيز گواه اين مدعاست و حضور اعمش نزد امام صادق(ع) در جايي كه عده اي از خواص اصحاب امام جمع بوده اند،دلالت بر تشيع او دارد.

اعمش از ديدگاه اهل سنت

اكثر دانشمندان اهل تسنن،اعمش را به وثاقت و جلالت شأ ن ستوده اند جز آنانكه به خاطر شيعه بودن وي،به بهانه هاي مختلف او را تضعيف كرده اند.گفتار دانشمندان بزرگي از اهل سنت مانند ابوحنيفه،اماماحمد بن حنبل،ابن داود،ابن خلكان،دارقطني،ابو نعيم اصفهاني،ابن حجر عسقلاني،ابن سعد،ابن اثير،طبري و ...گواه روشني است كه بر اينكه اعمش عليرغم اينكه نزد آنها معروف به تشيع بوده به پاكي و صداقت اشتهار داشته است.البته عده اي از اهل سنت به خاطر اينكه او فضائل علي(ع)را نقل كرده است بر اوخرده گرفته اند،چنانچه عقيلي نقل كرده مي كرد،اهل سنت بر وي آشفتند و او را بر اين كار سرزنش كردند كه چرا احاديثي را منتشر مي سازي كه رافضي ها(شيعيان)با آن تقويت مي شوند؟!و آنگاه كه اعمش در جواب آنان گفت:من اين حديث را شنيده ام و آن رانقل مي كنم و اين حديث  از احاديث راست و صحيح است،اهل تسنن بر وي سخت اعتراض كردند كه آيا هر چه كه راست بود بايد بر زبانت جاري سازي؟!»

نيز اعمش به خاطر نقل احاديثي در مذمت گروهي منحرف و دست ساخته بني اميه از اهل سنت به نام «مرجئه»مورد اعتراض آنان واقع شده و به خاطر نقل حديث «الخوارجُ كلابُ اهل النار» خوارج سگهاي اهل آتش اند،مورد سزنش و تهديد آنان قرار گرفت.اما هيچگاه در برابر اين اعتراضات و تهديدات حتي تا واپسين لحظال عمر تسليم نشد و تا آخرين روز عمر ،لبانش به نشر مناقب اير المؤمنين (ع) مترنم بود

اخلاق و رفتار اعمش

تقريبا تمام كساني كه در كتب خود نامي از اعمش آورده اند ،از او به نيكي ياد كرده و وي را فردي زاهد،خوش اخلاق ،راستگو،آزادمنش ،بذله گو و مقيد به عبادات و فرائض دانسته اند؛تا آنجا كه درباره او گفته اند:«كان يُسمّي المُصحَف من صدقه ؛اعمش را از شدت صداقت و راستگويي ،مصحف مي ناميدند.»

وكيع از شاگردان او ،تقيد وي به اداءفيضه اول وقت را چنين مي ستايد:هفتادسال از عمر اعمش سپري شد در حالي كه يك تكبيرالحرام از او در اول وقت فوت نگرديد.وي در ادامه مي گويد:من فردي را عابدتر از سليمان بن مهران نديدم .و نيز گفته اد :سليمان سعي تمام در اقامه نماز اول وقت به جماعت داشت.

مناعت طبع و آزادمنشي او را نيز ستوده اند:«در محضر اعمش هيچكس بيشتر از ثروتمندان و پادشاهان خوار و حقير شمرده نمي شد ،اين در حالي بود كه وي در كمال فقر و تنگدستي روزگار را مي گذراند و به همين حال نيز از دنيا رفت.»

حكايات و ماجراهايي شنيدني

اعمش دانشمندي بزرگ مرتبه بود كه در عين جلالت شأن و عظمت مقام ،بسيار خوش اخلاق ،متواضع و بذله گو بود.بديهه گويي ،صراحت لهجه و لطافت اخلاق از خصوصيات ويژه او بود.استاد مطهري فرموده است:«اعمش لطيفه گويي معروف است و داستانهايي از او نقل مي شود.»

ابن طولون شامي ،كتابي را در نقل لطائف و نوادر اعمش تاليف رده و آنرا «الزهر الانعش في نوادر الاعمش »نام نهاده است.ما نيز اين مقاله را با نقل حكايت ها و ماجراهاي شنيدني و عبرت آموز از دانشمند بزرگ اسلامي به پايان مي بريم.

 


 

سليمان بن مهران دماوندي ؛«اعمش»

حميد مشهدي آقائي

روايت ده هزار حديث

سليمان بن مهران نقل مي كند كه :شبي منصور دوانيقي دومين خليفه عباسي ،فرستاده اي را نزد من گسيل داشت و مرا به سوي خود فراخواند.از فرستاده منصور علت احضار خود را جويا شدم،اظهار بي اطلاعي كرد؛به او گفتم تو برو ،من خود به نزد امير خواهم آمد.

آنگاه به فكر فرو رفتم ؛به خود گفتم:به خاطر چه امر مهمي در اين هنگام از شب را به محضر خود فرا خوانده است؟بعد به خود گفتم ،مطمئنا او مرا براي كار خيري نطلبيده ،حتما در آن مجلس از من سوال خواهد كرد كه چند حديث را در مناقب علي (ع) نقل كرده اي و چون من حقيقت را به او باز گويم ،بي درنگ مرا خواهد كشت.»سپس غسل كرده و پس از حنوط ،لباس كفن را برتن نمودم،وصيتم را نوشته و به نزد او شتافتم،عمروبن عبيد را در مجلس او يافتم و از حضور او در آن مجلس خوشحال شدم.منصور رو به من كرده و گفت:اي سليمان !نزديك بيا.

من نزديك رفتم. پس چون در كنار او جاي گرفتم ،بوي كافور به مشام منصور رسيد. از من پرسيد اين چه بويي است كه از لباس تو به مشام مي رسد. حقيقت مطلب را بگو وگرنه تورا خواهم كشت.

گفتم:اي امير!فرستاده ي تو در دل شب نزد من آمد و پيام تو را به من رساند،با خود انديشيدم،امير مرا در اين ساعت به خاطر هيچ مطلبي به حضور خود طلب نكرده،مگر اينكه از فضائل علي (ع)از من سوال كند،آنگاه كه من فضايل علي را براي وي برشمردم حتما مرا خواهد كشت.

از همين رو وصيت خود را نوشته و پس از غسل و حنوط به سوي شما شتافتم .منصور بر زمين نشست در حاليكه مرتبا مي گفت:لا حول ولا قوه الا بالله. آنگاه از من پرسيد: اي سليمان ،آيا حسب ونسب مرا ميداني؟گفتم:بله ،عبداله بن محمد بن علي بن عبداله بن عباس بن عبدالمطلب.گفت:چنين است كه مي گويي،اكنون تورا به خدا و به حق خويشاوندي كه من با رسول ا...(ص) دارم ،سوگند مي دهم به من بگو در فضائل امير المؤمنين  چند حديث روايت كرده اي ؟گفتم:بيش از ده هزار حديث!![1]

جواب خليفه

دميري در حياه الحيوان نقل كرده است كه :هشام بن عبدالملك نامه اي را براي اعمش فرستاد واز وي خواست درباره بديهاي علي و مناقب عثمان برايش حديث نقل كند.

اعمش از اين جسارت بر آشفت و كاغذي را كه پيام هشام در آن بود در دهان گوسفندي گذاشت و گوسفند آنرا بلعيد .آنگاه به فرستاده هشام گفت :اين هم جواب هشام!! فرستاه هشام برخود ترسيد وعاجزانه از وي درخواست كرد،جواب نامه هشام را بنويسد وگرنه خليفه او را خواهد كشت .اما اعمش همچنان از اين كار خودداري مي كرد .فرستاده هشام  ناچار دست به دامن اطرافيان سليمان شد ،تا آنكه دوستانش او را بدين كارراضي كردند.اعمش قلم برداشت و چنين نوشت:

((به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر

از من درباره گناهان علي (ع) وخوبيهاي عثمان خواسته بودي،بدان كه اگر همه بديهاي دنيا براي علي باشد و تمام خوبيهاي عالم براي عثمان ،تو را سود وزياني نخواهد رساند.پس در انديشه كار خود باش وبه وظيفه سنگين خودت عمل كن[2] !تا بتواني اين بار را به سلامت به منزل برساني .

واسلام – سليمان»

نشر مناقب علي (ع) در آخرين لحظات زندگاني

شريك بن عبداله گويد:من و ابوحنيفه در آخرين روزهاي حيات اعمش به عيادت وي رفتيم.سليمان در بستري بيماري افتاده بود و توان حركت نداشت.از حال وي جويا شديم،گفت ضعف شديدي دارم و از گناهان بسيار خود گرانبارم.اين بگفت و بسيار بگريست.

ابوحنيفه رو به سليمان  كرده و گفت :اي ابامحمد!از خدا بترس و در كار خود بينديش!تو در واپسين دقايق  حيات دنيا و لحظات آغازين جهان عقبي هستي!اكنون بيا و از آنچه در مناقب علي (ع )گفتي ،اظهار ندامت كن ،شايد از بار گرانت بكاهد.

اعمش گفت:اي نعمان ،مثلا چه حديثي را روايت كرده ام ؟ابوحنيفه گفت:مثل حديث عبايه بن ربعي كه از قول موسي بن طريف نقل كرده اي .سليمان گفت:آيا اين را به كسي چون من مي گويي اي يهودي!!

آنگاه دستور داد او را بر جاي خود نشاندند،سپس در حاليكه به سختي سخن بر زبان مي راند ،گفت:قسم به خدايي ه بازگشتم به سوي اوست،از موسي بن طريف كه نيكوكارترين مردم قبيله بني اسد بود شنيدم كه از قول عبايه گفت:اميرالمؤمنين (ع)فرمود :انا قسيم النار ،اقول هذا ولي ّ دعيه و هذا عدوي خذيه؛من تقسيم كننده [اختيار دار ] دوزخم،روز قيامت به آتش مي گويم :اين پيرو من است رهايش كن و اين دشمن است در ميانش گير!»

سپس اعمش ادامه داد :در زمان خلافت حجاج ثقفي كه از دشمنان سرسخت علي (ع) بود از ابو متوكل شنيدم كه از ابو سعيد خدري نقل مي كرد :قال رسول ا....(ص):اذا كان يوم القيامه يأمرا ...عزوجل ،فاقعُدُأنا و عليُ صراط و يقال لنا :ادخلا الجَنِه من آمن بي و أحبَّكما و اَدخلا النّار من كَفربي و أبغضَكُما ؛رسول خدا فرمودند:چون روز قيامت فرارسد، من وعلي(ع)بر سر صراط جلوس مي كنيم .آنگاه خداي مهربان به ما امر مي كند: تو و علي؛ هر كس را مطيع من و دوستدار شما دو نفر بوده، وارد بهشت كنيد وهر كه مرا ناسپاسي كرده و بغض شما را در دل داشته است، درآتش سوزان دوزخ وارد سازيد.»

ابو حنيفه چون اين احاديث را بشنيد، ردايش را بر سرافكند و به من گفت: برويم كه ابا محمد تا كنون روايتي كوبنده ترازاين نقل نكرده بود. اعمش، همان شب، ديده از جهان فرو بست.[3]

اعمش و ابوحنيفه

روزي ابوحنيقه به عيادت اعمش رفت و مدت زيادي نزد او ماند.هنگام رفتن به اعمش گفت: خيال مي كنم از زيادي جلوس من در خانه خود احساس ناراحتي مي كني ؟اعمش در جواب وي گفت: تو نه تنها در خانه ام مايه اندوه و گرانباري من هستي، بلكه در خانه خودت هم موجبات غم و اندوه من را فراهم مي آوري!

جواب دندان شكن

روزي ابوحنيفه به اعمش گفت: شنيده ام اظهار داشته اي خداي منان هر گاه نعمتي را از بنده اي باز ستاند، نعمتي ديگر را به وي ارزاني خواهد داشت. حال بگو ببينم خداي بزرگ پس از آنكه تو را از نعمت بينايي محروم كرد، درازاي آن چه نعمتي را به تو عطا فرمود؟ اعمش پاسخ داد: بهترين نعمتي كه به من ارزاني داشت، اين است كه كسي چون تو را نمي بينم.

نماز جماعت بدون وضو

داود بن عمرشعر باف از اعمش پرسيد: درباره كسي كه پشت سر شعر باف نماز بگذارد چه مي گويي؟اعمش گفت: نماز بدون وضو پشت سر وي خواندن اشكالي ندارد!!!

داود سوال كرد: درباره شهادتي كه شعر باف اقامه مي كند چه مي گويي؟اعمش پاسخ داد:شهادت او با شهادت دو عادل ديگر قابل قبول است !!!

من بازرگان حديث نيستم

عيسي بن موسي از حاكمان زمان اعمش، هزار درهم را به همراه نامه اي براي وي فرستاده و از وي خواست در ازاي هزار درهم، حديثي را براي وي بنويسد.

اعمش در جواب نوشت:«بسم ا...الرحمن الرحيم، قل هو ا... احد...»و آن را براي عيسي فرستاد.

عيسي از اين كار بر آشفت و نامه تندي به وي نوشت كه اي پسر زن بدكار!!آيا فكر مي كني من قرآن نمي دانم، كه در جوابم به جاي حديث، قرآن مي نويسي؟!

اعمش پاسخ خود را چنين فرستاد« آيا تو فكر مي كني من بازرگان حديث هستم كه در ازاي پول،حديث نقل كنم؟!»

بيمارتان شفا گرفت

آورده اند كه عده اي از دوستان و شاگردان اعمش به عيادت وي رفتند و چون در نزد وي جلوس خود را به سخنان بيهوده طولاني كردند، اعمش رنجيده خاطر و ملول گشت.از جاي بر خاست در حاليكه بيرون مي رفت، به طعنه گفت:عيادت شما قبول !خدا مريضتان را شفا داد!

مبغوض تر از دوستان

روزي محدثان كوفه به درب منزل او آمدند، تا ز وي استماع حديث نمايند.اعمش از خانه بيرون آمدد و به مزاح گفت:اگر در منزلم مبغوض تر از شما نبود،به شما نمي آمدم.

  اصلاح ذات البين

اعمش را با همسرش روزي بر سر مسئله اي مجادله اي واقع شد، شخصي را براي اصلاح في مابين طلبيد.

وي به همسر اعمش گفت:اي بانوي محترم!به ديدگاه ناتوان واشك ريزان و ساقهاي باريك پاي شوهرت نگاه نكن، زيرا او پيشواي عظيم القدري است.

اعمش گفت: خدا تو را خوار سازد،من تورا براي داوري وايجاد محبت طلبيدم، نه آنكه عيبهاي مخفي مرا نيز براي وي آشكار سازي!

غذاي ميهمان

چند نفر ميهمان بر اعمش وارد شدند، وي غذايي رابراي آنان بياورد،آنها تا لقمه آخر از آن غذا خوردند و هنوز منتظر طعام بودند.

اعمشغذايي را كه براي گوسفند خود آماده كرده بود،بر سر سفره نهاد و گفت:قوت خانواده ام را كه خورديد،اين هم غذاي گوسفند من است؛بفرماييد!!

منزل مبارك

گويند روزي با پوستين كهنه در كنار نهري نشسته بود،يكي از جنديان به سوي وي آمد، گريبان او را گرفته و بلند كرد و در خواست نمود كه او را بر پشت بگيرد و به طرف ديگر نهرش بگذراند.اعمش اورا بر دوش گرفت و وارد نهر شد.

جندي در اين هنگام گفت:الحمدلله الذي سخر لنا هذا و ما كناله مقرنين؛سپاس خدايي را كه اين [مركب ها] در اختيار ما قرار داد.

اعمش چيزي نگفت تا به وسط نهر رسيدند،آنگاه او را در آب انداخت و اين آيه را خواند:و قل رب انزلني منزلا مباركا و انت  خير المنذرين؛بگو پروردگار مرا در منزلي مبارك فرود آر، كه همانا تو بهترين فرودآورندگاني.

اي كاش گوسفند اعمش بودم!

در عظمت علمي مقام اعمش گفته اند:چون مدتي اعمش از اصحاب گوشه گيري كرد، به خانه رفت و دو ماه از منزل بيرون نيامد،دراين مدت از خانه نشيني وركود فعاليتهاي علمي خسته و ملول شد، ناچار به سراغ گوسفند خود رفت و او را مخاطب مباحثات علمي خود ساخت.اينجا بود كه بعضي از اصحاب وي گفتند: ليتني شاه الاعمش؛ اي كاش من گوسفند اعمش بودم.

من آنم درپاي خوكان نريزم...

اعمش را گذر به جمع برخي از دون همتان افتاد، دوستانش به وي گفتند، براي آنان احاديثي چند از محفوظات خود را نقل كن .

پاسخ داد: چه كسي گوهرهاي گرانبها را به پاي خوكان مي ريزد؟...

زيارت حسين بن علي(ع)

اعمش گويد:در همسايگي من مردي بود كه بعضي از شبها به خانه وي مي رفتند و تا سپيده دم با وي به صحبت و گفتگومي پرداختند.شب جمعه اي به عادت هميشه به منزل وي رفته و در ضمن گفتگو ها از وي پرسيدم عقيده تو درباره زيارت حضرت امام حسين(ع)چيست؟

پاسخ داد: زيارت حسين بدعت است و هر بدعتي دليلي بر گمراهي است و هر گمراهي موجب آتش است.

من از اين پاسخ سخت غمگين و محزون شدم و با دلي پر از اندوه و غضب از نزد او بيرون رفتم.باخودگفتم:سحرگاه نزد او خواهم رفت و اندكي از فضائل زيارت حضرت امام حسين(ع)را براي او شرح خواهم داد، چنانچه به سخنان من توجهي نكرد و بر دشمني خود اصرار ورزيد،اورا خواهم كشت!!در تعقيب اين انديشه سحر گاه به خانه او رفته وي را به پشت در خواندم،همسرش پاسخ داد:او اوايل نيمه شب به زيارت حسين(ع)مشرف شده است!!

من باز گشتم در حالي كه در انديشه بودم،ديشب براو چه گذشت كه اكنون به زيارت فرزند فاطمه شتافته است!...

واي از تنگي خانه قبر

زائده بن قدامة از شاگردان وي گويد:روزي همراه اعمش به گورستان رفتيم،قبري را حفر كرده بودند و هنوز كسي را در آن دفن نكرده بودند.

اعمش داخل قبر رفته و مدتي خوابيد.چون از قبر بيرون آمد،خاك بر سر مي ريخت و ناله مي زد:واضيق مسكناه؛ واي از تنگي خانه قبر[4]

سخن درباره اين انديشمند بزرگ و گمنام بسيار است و تفصيل آن را به مجالي ديگر وامي گذاريم.

 


[1] . الثاقب في مناقب- ابن حمزه 233/236

[2] .حياة الحيوان دميري به نقل از ترا ثنا 24/78

[3] .مناقب ابن شرح آشوب 2/157

[4] .حكايات مندرج در مقاله از اعيان الشيع ج/7- روضات الجنات 1/320 و ريحانه الادب ذيل نام اعمش ترجمه شده است.

  • در اين مقاله از كتاب هاي ديگري مانند طبقات ابن سعد جلد ششم ،تاريخ بغداد،مهذب الكمال في اسماء الرجال ،حليه الاولياء،الانساب سمعاني و وفيات الاعيان نيز استفاده شده است.