دماونديه

 نگاهبان بلند آسمان دماوند است

بزرگ شاهد تاريخمان دماوند است

 

ز سربلندي اين سرو سبز دريابيد

كه رايت ظفر عاشقان دماوند است

 

گواه دولت بيدار و صولت احرار

هزار قمري بلبل نشان دماوند است

 

همان كه خفت ضحاك و مجد كاوه بديد

شنيده راز اميرارسلان دماوند است

 

كنام رستم و افراسياب و اسفنديار

سراي قدرت وقدر و توان دماوند است

 

ديار سبز و سپيدي كه از غم شبلي

هزار قصه نهان شد در آن دماوند است

 

ز پايداري اين ديو سخت سرپيداست

كه ميخ صبر زمين در زمان دماوند است

 

به سحر تير عيان كرد در جهان آرش

كه شهر شهره تير و كمان دماوند است

 

شنيده اي تو ز سيمرغ و كوه قاف سخن؟

سراي قصه سيمرغكان دماوند است

 

نموده ايد كه بهرام گور اينجا بود

ولي نه زوست كه چون بوستان دماوند است

 

به گوش جان بشنو اين نواي بلبل مست

كه گويد عشق و گل وگلستان دماوند است

 

ديار عشق نشاني كه زيبد از اسفند

به ياس و لاله يكي در ميان دماوند است

 

نشانه هاست در او از بهشت در خرداد

بهار خرم پروانگان دماوند است

 

طبيعت سحرش روحبخش و روح افزاست

كه بر زمين و زمان گلفشان دماوند است

 

بهشت روي زمين را ببين به فصل بهار

بيا كه سنبل نقاش جان دماوند است

 

سپيده گلشن سبز آسيان آبي عشق

تجلي سحر عاشقان دماوند است

 

به جام آبي درياچه مفرح تار

كه پايگاه شقايق نشان دماوند است

 

به هوش باش كه ضحاك بلندي اينجاست

بدان كه قاتل ضحاكيان دماوند است

 

عجب مدار ز ترك و بلوچ وعرب

كه صد قبيله رنگين كمان دماوند است

 

بيا وبيخ خدائي ز گلستان بركن

كه شهر يك دل و چندين زبان دماوند است

 

عجب مكن كه صلابت زچيست در اين شهر

چو در قفا نگري كوهمان دماوند است

 

اگر كه مهر خموشي به لب نهاد بترس

خموش قله آتش فشان دماوند است

                                                   حسين نوروزي ( سرخوش)

-----------------------------------------------------------------------------------------

غزلي از حضرت علامه محمد شريف خطيبي (گيلياردي)


لب جويي، لب يار و لب جانم هوس است

          تا! نجويي كه از اين دو هر دو كدامم هوس است

مي و معشوق لبالب چو كني دور خوش است

          ساده پخته چوشد، باده خامم هوس است

مرغ دل در طمع دانه خال تو پريد

          گفتم از طره تو، گفت كه « دامم هوس است»

تا به كي كوفت توان طبل نهان زير گليم؟

          نوبت عشق زدن ، بر لب بامم هوس است

آسمان مستي ما ديد، « للارض نصيب»

          گفت :« ته جرعه اي از كاس كرامم هوس است»

حاجيان رو به حرم، من سوي ميخانه روم

          باقي عمر نه حكمت، نه كلامم هوس است

باز اي همسفران! بيت حرامم هوس است

          چون مرا هوش وخرد، روحگزا، غصه فزاست

حكمت آن است كه با دوست سخن ساز كنيم

          مستي متصل و شرب مدامم هوس است