پرچمداران ديانت و سياست
نگاهي به نقش خاندان جلالي موسوي در بيداري ديني و سياسي مردم منطقه دماوند از نگاه دكتر صادق جلالي موسوي
در اولين روزهاي سال 89 در يكي از كوچههاي خيابان دولت كه روزي روزگاري، به باغ شهري زيبا ميماند و هنوز آثار آن ايام را به همراه دارد ميهمان فرزند برومند شخصيت محبوب مردم ديار دماوند شديم. دكتر صادق جلالي كه از 3 فرزند ذكور آيتالله سيد محمد باقر جلالي است كه در آستانه80 سالگي با شور و نشاطي جوانان از پدر و اجداد پاكش آقا سيد ابوالحسن و آقاسيد جعفر موسوي ميگويد.
در منزلي كه نشان سالهاي سال تلاش علمي وي را به همراه دارد به گرمي پذيرايي مان ميشود. يك سينه سخن ناگفته دارد كه اگر پاي صحبتش بنشينيد مثنوي 70 من كاغذ از خاطرات و خطرات و دغدغهها و آرزوها و هشدارهاي دلسوزانه دارد، اي كاش ميشد برايشان فرصتي فراهم مي گشت و اين ناگفته را مستور و مكتوب كند و سندي ماندگار از اجداد و پدرانش براي روشن ماندن زاويهاي از تاريخ اين سامان به يادگار بگذارد.
دكتر صادق جلالي كه سينهاش مشحون از دانش تاريخ و ادبيات و معارف است براي من گفت و گفت …
سابقه اجدادي خاندان جلالي : دماونديها از خاندان جلالي خاطرات خوش فراواني دارند و از آنها به نيكي ياد ميكنند. دكتر جلالي درباره اجداد خود چنين بيان كند : پدر پدربزرگ ما مرحوم آيتالله حاج سيد يوسف از مجتهدين به نام مازندران و لاريجان بود او و فرزند ايشان مرحوم آيتالله سيد جعفر نيز در نجف درس خوانده و مجتهد شده بود كه از نجف قصد عزيمت لاريجاني داشت. در همان زمان در دماوند زلزلة شديدي ميآيد و پس لرزههاي متعدد آن دو ماه طول كشيده بود، به گونهاي كه مردم در باغها و صحرا در زير چادر زندگي ميكردند. (ظاهراً) شبي مرحوم حاج علي اكبر پدر مرحوم حاج عيسي حاج علياكبري، در خواب ميبيند كه به او گفتند: «فردا ميروي اوزنه (پيست اسكي فعلي آبعلي ). در آنجا روحاني سيدي از نجف ميآيد كه به لاريجان برود و آن شخص اسمش حاج سيد جعفر … از او ميخواهيد به دماوند بيايد.»
مرحوم حاج سيد جعفر كه قصد داشت از نجف به لاريجان برود، وقتي درخواست را ميبيند به دماوند ميآيد و دو ماه هم ميماند. مردم اعتقاد داشتند كه به واسطه حضور ايشان زلزله از دماوند رختبر بسته است. مرحوم سيدجعفر وقتي قصد كرد به لاريجان برگردد، اهالي دماوند گفتند: نميگذاريم شما برويد، شما بركت دماوند هستيد. لذا از ايشان خواستند بمانند، ايشان در ادامه 2 سال ماندند و امام جماعت مردم بودند.
ناصرالدين شاه چهار مجتهد را كه از تبريز، مازندران، اصفهان و … بودند را فرستادند كه حجانه محمدشاه پدرشان را به مكه ببرند كه يكي از آنان مرحوم سيد جعفر از مازندران بود . در برگشت ازحج، پادشاه، دهي در مازندران را به سيد جعفر ميدهند.
ايشان همسري داشت به نام خديجه خانم كه يك ونيم دانگ آن را مهريه اين خانم كرده بود و اين بانوي محترم آن راوقف براي روضهخواني و … كرده بود كه هنوز ادامه دارد.
بر همين اساس مرحوم سيد ابوالحسن از عايدات آن مرتباً در دماوند به مستمندان كمك ميكردند. حاج سيد جعفر موسوي كه در زمان قاجاريه يكي از علماي بنام و مشهور مازندران بود پس از وفات در آمل به قم منتقل و در شيخان (شيخون) قم كه مدفن مجتهدين بزرگ و محل آن مقابل مرقد مطهر حضرت معصومه (س) است به خاك سپرده شد.
مرحوم سيد ابوالحسن در دوران امام جماعتي پدرشان بود، طلبه مدرسه مروي تهران بوده و درس ميخواند بود و در دماوند هم در مسجد حاج عباس چالكا نماز ميخواند و مرحومم حاج شيخ احمد داودي در مسجد جامع نماز ميخواندند.
مرحوم حاج شيخ احمد وصيت كرده بود بعد از من برويد اين سيد بزرگوار (مرحوم سيدابوالحسن) را بياوريد. به همين دليل مرحوم سيد جعفر وصيت كرد، سيدابوالحسن در دماوند بماند و نماز بخواند.
محل آيتالله سيد ابوالحسن جلالي مدت 20 سال (1300 الي 1320) در دماوند ماندند و امام جماعت مردم بودند. ايشان واقعاً زهد بينظيري داشت و در سن 86 سالگي دار فاني را وداع گفتند. در مراسم تشييع جنازه گيشا مردم سنگ تمام گذاشتند و ايشان را در همين حال حال تشييع كردند و سرانجام در مرقد شيخ عراقي به خاك سپردند.
مادربزرگ من، همسر آقا سيد ابوالحسن بسيار زن مقدسي بود. زيارت عاشورا، دعاي صباح و … را حفظ بود و در هنگام انجام كارهاي منزل دعاها را ميخواند- آدم باور نميكند اين آدمها را -شب جمعهاي رفته بود فاتحه خواني، به دختردايي خود گفت: من 2 روز بيشتر زنده نيستم، اين محل قبر من هست، مرا همين جا دفن كنيد.- آدم چه جور به. ميرسد كه به مرگ خود آگاه است- اين زن بسيار آرام بود. در آن هنگام مرحوم سيد ابوالحسن دماوند بودند و پدر و مادرم در تهران و من كه كوچك بودم باايشان شاندشت بودم. هنگام فوت خود به نزديكان گفته بود اين بچه را بيرون ببريد بازي كند تا هنگام جان دادن مي، اينجا نباشد زيرا ممكن است بترسد.
مرحوم سيد ابوالحسن بسيار زاهد بود و روحيه ضد فرنگي و غريبي داشت. لذا براي استفاده از لباس، پارچه را ميدادند و رنگ ميكرد و ميپوشيد تا از البسه فرنگي استفاده نكند. در همين رابطه مرحوم لئالي شاعر دماوندي شعري در رثاي ايشان سروده است كه تقديم مي گردد:
ما صوم است و در رحمت حق به هم باز / شهر شهر الله و ياران همه در سوز و گداز
پس دماوند هلا نور صفا رخت ببست / از جهان سوي جنان كرد كه اين مه پرواز
زاده بوالحسن و بوالحسن آن سيد پاك / صاحب مسند و سجاده و تسبيح و نماز
رختبر بست و به جا ماند از او زاده نيك / باقر و صادق و چون باب به حق بنده نواز
اي جلالي هم اوصاف پدر در تو بجاست / يافت انجام چو باب تو، تو ميكن آغاز
مرحوم سدابوالحسن عارفانهعلاقهمند به وي بود و اكثر اين ابيات را پس از نماز نافله زمزمه ميكرد:
راز بگشا اعلي مرتضي / اي پس از سوء القضا حسن القضاء
توبه تاريكي علي را ديده اي/ زين سبب غيري بر او بگزيده اي
- آقا سيد محمد باقر جلالي و حاج آقا روح الله خميني
دوران درس مرحوم آقا جلالي: ايشان در هنگام طلبگي در زمان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي مؤسس حوزه علميه قم، در قم درس ميخواندند و با امام خميني (ره) حشرونشرداشتند و هم درس بودند.
مرحوم پدرم ميگفت: آقاي خميني از ما خيلي درس خوان تر بود اما خيلي هم غيور و تند بود. ازجمله خاطرهاي نقل ميكردند كه طلبهاي از به شهر آمده بودند (پدر شهيد هاشمي نژاد). خيلي درسخوان بود و جا هم نداشت . به مرحوم آيتالله حائري گفتند بعضي هستند درس هم نميخوانند و حجره را گرفتهاند. از جمله موذن مدرسه فيضيه كه قمي بود و ميآيد اذان ميگويد، قليان ميكشد در حجره خودش و ميرود و درب حجره را هم قفل ميكند. حوم حائري گفتند هيئتي تعيين كنيد كه بگردند حجرههاي خالي را شناسايي كنند و مسئول اين هيئت را هم آقاي خميني پيشنهاد دادند و انتخاب شد.
مرحوم امام خميني (ره) فرستادند اين مؤذن بي