ساران به روايت «بنجامين» اولين سفير دولت آمريكا در ايران
بنجامين سميوئل گرين نخستين نماينده ي سياسي ايالت متحده آمريكا در ايران بود.
او كاردار، سركنسول و بنيانگذار سفارت آمريكا در ايران به شمار ميرود بنجامين فردي دانشمند بود كه مطالعات زيادي بخصوص درباره ي كشورهاي مشرق زمين داشت واز مستشرقين آمريكا بشمار ميرفت. او با دريافت فرمان سفارت در سال 1260 شمسي مطابق با 1882 ميلادي در زمان سلطنت ناصر الدين شاه قاجار به تهران آمده و سفارت كشورش را در ايران تاسيس كرد.
بنجامين پس از بازگشت به امريكا چون فردي نويسنده بود شروع به نوشتن كتاب ايران وايرانيان درباره ي مسافرت خود به ايران كرد. او در ابتداي فصل شانزدهم سفر نامه ي ايران و ايرانيان اينگونه نوشته است:
در تابستان 1884 ميلادي بر اثر كار مداوم وخسته كننده در سفارت احساس كسالت و بيماري كردم و لازم بود براي مدتي از پايتخت(تهران) دور شده و به مسافرت بروم. و اينگونه او و اطرافيانش به قصد سفر به درياي خزر از تهران خارج شده و پس از طي كردن شهر ها و روستاها در طول مسير خود به ايوانكي مي رسند.
بنجامين سميوئل گرين ويلر در صفحه342 سفرنامه خود نوشته است كه: * هواي فوق العاده گرم ايوان كيف و ضعف و نقاهت مانع از آن شد كه دنباله مسافرت خود را طبق نقشه اي كه قبلا داشتيم ادامه دهيم و به عوض كنار دريا متوجه نقاط كوهستاني كه آب و هواي سالمتري در تابستان داشتند شديم،نقطه اي را كه براي استراحت در نظر گرفته بوديم البته با مشورت چند نفر از اهالي ايوان كيف، فيروز كوه بود.
و اينگونه مسير مسافرت او وهمراهانش تغيير كرده واز ايوانكي بسوي فيروزكوه حركت مي كنند.
«بنجامين در روستاي ساران»
بنجامين در صفحه 343 سفرنامه اش نوشته است كه؛ * در حقيقت باور كردني نبود كه دو يا سه ساعت قبل ما در هواي سوزان ايوان كي بال و پر ميزديم وحالا به نقطه اي چنين با صفا وخوش آب و هوا قدم گذاشته ايم، راه پيمايي در ميان اين باغات مدت زيادي بطول نيانجاميد و ما به ده سارون رسيديم وبا ديدن مناظر اين دهكده نشاط خاصي بهمه دست داد. در ايران وبطور كلي مشرق زمين وقتي صحبت از يك ده مي شود، انسان مجموعه اي از خانه هاي گلي و كلبه هاي كوچك و چند دكان محقر را در نظر مي آورد كه بوسيله ديواري قلعه مانند احاطه شده و دروازه آن را شب هنگام مي بندند كه از تعرض و حمله دزدان وسارقين مسلح در امان باشد. ولي سارون وضع ديگري داشت. ما وارد دره كوچكي شديم كه شيب تندي بطرف كوهستان داشت در وسط اين دره رودخانه كوچكي جريان داشت كه ارتفاعات اطراف دره مانند ديوارها يي آنرا در بر گرفته بودند.انبوه درختان ميوه و اشجار سبز و خرم و گلهاي وحشي قرمز و سفيد وبنفش رنگ در دو طرف رودخانه مشاهده مي شد. آسياب زيبايي در كنار رودخانه وجود داشت واز روي درختان اطراف آسياب، نغمه بلبل ها و پرندگان خوش الحان گوش را نوازش ميداد. در طول مسافرتهاي خود به ايران كمتر به چنين منظره ي زيبا و شاعرانه اي بر خورد كرده بودم. در كنار رودخانه براه خود ادامه داديم، چند بار هم اسبها قاطرها از رودخانه گذشته و بالاخره ما را به مركز ده سارون رساندند ودر آنجا با منظره ي زيباتري مواجه شديم در يك طرف دره تپه سبز وخرمي قرار داشت كه از پايين تا بالا روي آن خانه هاي متعددي را طبقه به طبقه ساخته بودند، سبك ساختمانها خيلي جالب و اعياني بنظر مي رسيد و از اين لحاظ شباهتي به ساير روستاهاي ايران نداشتند. اين ساختمانها داراي درها و پنجره هاي شبكه مانند بودند و جلوي هر ساختمان هم بالكوني مشرف به رودخانه وجود داشت كه پشت نرده هاي آنها گلدانهاي پر از گل قرار داده بودند.در بالاي تپه ساختمان بزرگ قلعه مانند ديده ميشد كه بعدها فهميديم مسجد آن ده است و اطراف اين ساختمان را انبوه درختان ميوه و چنار و افرا و صنوبر احاطه كرده بودند. در صحن حياط آن ساختمان، عده اي از ريش سفيدان و معمرين نشسته و قليان ميكشيدند و با هم صحبت ميكردند.آنها بوسيله غلامان و افراد گارد محافظ مطلع شدند كه ما كي هستيم و به چه منظور وارد سارون شديم و بهمين جهت از جاي خود بلند شده و بما سلام وخوش آمد گفتند. غلامها از پيرمردها خواستند و با كمال تعجب مشاهده كردم كه آنها از ما دعوت كردند كه در صحن مسجد منزل كرده و اسبها و قاطر هاي خودمان را هم در زمين مجاور آن ببنديم.من با تشكر از آنها بلحاظ آنكه اقامت ما در مسجد ممكن است براي اهالي ده ناراحت كننده باشد ، اين دعوت را رد كردم و گفتم اگر مانعي نداشته باشد در وسط درختان بالاي تپه چادر خواهيم زد و آنها با كمال ميل موافقت كردند و بهمين جهت در فاصله چند صد متري مسجد چادرهاي خود را در وسط درختان زرد آلو برافراشتيم.اسبها و قاطرها را هم در اطراف چادرها به درختها بستند و در ظرف چند دقيقه مستخدمين غذا را براي شكم گرسنه ما آماده كردند. در اين محل فوق العاده زيبا و و خوش منظره ،چند روزي را توقف كرديم و از هواي لطيف و پاك كوهستان بهره مند شديم و بطور محسوسي ضعف و نقاهت ما از بين مي رفت. مردم سارون خوب ومهربان بودند و مزاحمتي براي ما نداشتند ولي در روز اول و دوم چون هيچ اروپايي را تا آن هنگام نديده بودند و هيچ خارجي گذارش به آنجا نيفتاده بود نسبت به وضع ما كنجكاو بودند و به اطراف چادرها آمده و كارها و رفتار ما را تماشا مي كردند، در حقيقت براي آنها موجودات غريب و قابل مطالعه اي شده بوديم. زنان دهكده با چادر سياه جلوي چادرها صف كشيده و ما را از پشت روبنده هاي خود نظاره ميكردند وبا هم در گوشي پچ وپچ ميكردند ولي خوب كه ما را تماشا كردند،حس كنجكاوي آنها ارضا شد و پي كار خود رفتند. اما پسر بچه هاي ده بسادگي دست بردار نبودند آنها جلوتر آمده و وارد چادرهاي ما مي شدند و بالاخره غلام ها و افراد محافظ آنها را تهديد كرده و از چادرها خارج نمودند. از سارون حركت كرده ودر امتداد دره و رودخانه آن بطرف بالا جلو رفتيم.* و اينگونه سفر 128 سال پيش بنجامين به ساران خاتمه مي يابد، تعاريفي كه او بدين شكل از مناظر زيبا و آب وهواي ساران نموده، يك استثناء است و نظير اين تعاريف درباره ي مكان ديگري در سفر نامه ي او موجود نمي باشد.
بر گرفته از وبلاگ سارون