2-دماوند در بعد از تاريخ: (1- دوران قبل از اسلام 2- دوران بعد از اسلام )
1-2. دماوند در قبل از اسلام
تأليف : مسعود نصرتي*
1-1-2. دماوند در دوره ماد و هخامنشي
دماوند جزو مناطق كوهستاني بوده و در محدوده ي جغرافيايي سرزمين ماد قرار داشت.دهكدۀ «مندان» را كه ابن فقيه از آن به عنوان مركز حكومتي و قصر شاهان دماوند ياد مي كند ، احتمال مي رود كه نامي «مادي» باشد.
اگر چنانچه بتوان موقعيت اين دهكده را مشخص كرد و يا اين كه منطقه شمال بالاي رينه را كه با مندان يكي پنداشته شده ، مورد بررسي باستانشناحتي قرار بگيرد احتمال مي رود قدمت و تاريخ منطقه به دوره ماد و پيش تر برسد و چه بسا وضعيت دوره هاي بعدي را روشن ساخت.
بر اساس نوشته هاي دورهُ ماد ، قسمتهاي جنوبي البرز ، از مناطق حائز اهميت دورهُ مادها بوده است و اگر مناطقي كه داراي قلاع باستاني است و اكنون فقط اسمي از آنها باقيمانده همچون قلعه مزدك ، قلعه سپيد ، قلعهُ ديو ، قلعهُ فاجان ، فلعهُ پيرزن ،قلعه وادان و...كه در كيلان واقع شده اند مورد بررسي و پژوهش باستانشناختي قرار بگيرند ، شايد پيشينه ي آنها به قرون نهم تا هفتم ق- م يعني دورۀ مادها تخمين زده شود.
لويي وان دن برگ در كتاب خود از آتشدان سنگي تراشيده شده در قلعه بان لار كه در گذشته ي دور جزء دماوند بوده ، ياد مي كند كه شباهت بسياري با آتشدان پاسارگاد دارد.
نخستين تقسيمات كشوري ايران در دوران داريوش اول هخامنشي ، مقارن با قرن پنجم پيش از ميلاد صورت گرفت.
اين سرزمين به نقل از كتيبه ي نقش رستم فارس ، به سي قسمت بر اساس ملاحظات قومي و نژادي تقسيم شده بود .سرزمين دماوند جزء استان اواختَر يعني استان شمالي بوده است.كلمه ي «ساتراپ»در كتيبه هاي كعبه ي زردشت و كتيبه پايكولي در كردستان عراق ،حاكي از اين است كه سرزمين دماوند جزء يكي از تقسيمات ايالات هخامنشيان بود ، زيرا آنچه در مورد تقسيمات كشوري صورت گرفت ، عملا در سلسله هاي بعد دنبال شد و امر تقسيمات كشوري جهت آرامش داخلي همواره مورد توجه بوده است.
بنابراين مي توان گفت سرزمين دماوند كه در دورۀ هخامنشيان جزء استان شمالي كشور بوده ، براي ادارۀ آن يك والي يا فرمانروا گمارده بودند كه به آن «خّشتروپاون» و به يوناني «ساتراپ» مي گفتند به معني شهربان يا والي است.ساتراپ دماوند چون ديگر ساتراپها در ايالات خود مقام و قدرت داشتند و احكام آنان در ولايت تحت سلطه نافذ و در انجام كارها مختار بودند.اما زماني كه كشور به او و سپاهيانش نيازمند بود، مي بايست به كمك آنها مي شتافتند.
در دورۀ هخامنشي از دماوند ، آهن و شمشاد بدست مي آورند پيرنيا در اين باره نوشته است:«اطلاعات ما دربارۀ امتعه و مال التجاره دورۀ هخامنشي خيلي محدود است ، با وجود اين آنچه از كتب نويسندگان بر مي آيد ، اين است كه چيزهايي را در ايالات ايران بدست يا به عمل مي آورند و مواد تجارتي بود:شمشاد و آهن در دماوند»
متأسفانه به جهت اين كه منطقه ي دماوند ، بسيار كم مورد بررسي هاي باستانشناختي قرار گرفته ، اطلاعات ما دربارهُ دوره هاي ماد و هخامنشي بسيار اندك مي باشد.
2-1-2. قلعه بان
يكي از جاده هاي قديمي ايران كه از عهد باستان تا سالهاي اخير نقشي پُر اهميت را بازي كرده ، جاده اي است كه پس از عبور از پاي كوه دماوند ارتباطي سريع بين سواحل درياي خزر و صفحات بالاي كشور برقرار مي سازد ، و چون از فلات سرازير مي شويم از كنار پرتگاههاي متعددي گذشته و با گردنه هاي صعب و درهّ هاي روبرو مي شويم. يكي ازاين گردنه ها ، گردنه «بند بريده »است كه پس از پشت سر گذاشتن آن ، شاهد عريض شدن درهّ مي شويم در آن جا هنوز قريه لار كه سابقا محل اطراق كاروانها بوده و اكنون اعتبار گذشته خود را از دست داده ، بر پا ايستاده است.كمي جلوتر و تقريبا روبرو و بر ساحل رودخانه ، منطقه قلعه بان گسترده است.بعد از آن ، دره قبل از قريه «بيجون»دوباره تنگ مي شود.
بر دامنه ي مثلثي شكل كه رأس آن رو به سمت شمال نهاده ، يك سلسله زمينهاي شيب دار به صورت پلكاني و مطّبق قرار گرفته اند.در اين محل سابقاٌ شهركي مستحكم كه استحكامات آن بيشتر طبيعي بوده وجود داشته است.در واقع كوه از يك طرف و رودخانه لار از طرف ديگر دو ضلع بزرگ مثلث را تشكيل داده و به همراه يك مسيل كه در حكم قاعده اين مثلث است بايستي مدتهاي مديد ،امنيت و حفاظت اين مكان منتخب اهالي شهرك را تأمين كرده باشند.بر تمام سطح اين پهنه ، كه متشكل از مخروط رسوبات بر جاي مانده از سيلابي است كه به رودخانه مي ريخته ، قطعات و شكسته هاي گوناگوني از سفالينه ها پراكنده است.جا دارد به وجود چشمۀ آب گرم و گاز داري كه در منتها اليه قسمت پايين و در داخل آبراهه بيجون فوران دارد ، اشاره كنيم.اگر آثار عجيبي كه در اين جا ديده مي شود ، وجود نمي داشت ، اين منطقه به اين اندازه در خور توجه و محل اعتنا نبود.مجموعه اين زمينهاي شيب دار ،قاعده مثلث را در اشغال خود دارند و بر آنها جاده اي قديمي به اضافه زير بناي يك برج و همچنين ساختمان طويل ، شامل تعدادي اتاق ، پشت سر هم گسترده است.اين اتاقها داراي طاقهاي ضربي گهواره اي بوده اند.ديوارهاي نگهدارنده اين دو تراس ، با قطعه سنگهاي درشت و زمختي كه بدون ملاط و به طور درهم روي هم سوار شده اند ، ساخته شده است.ما دو نمونه سنگ چيني از اين نوع در ايران مشاهده كرده ايم.يكي در كاخ«مله كولو»بالاتر از قلعه بان ، نزديك قريه اي بنام جنگل ده و بر يك بلندي ، با شيب تند قرار گرفته است و ديگري در آتشكده وسيع مسجد سليمان .برميدانگاهي شيب دار، بنايي غريب از خشت خام سر بر افراشته ، اين بنا در اصل سه طاقي يا ايوان به عمق 40/2متر بوده است.با سرازير شدن به طرف خم رودخانه ، به سه تراس برمي خوريم كه آخرين آنها درست بر لبه گودالي بزرگ با زاويه قائمه ختم مي شود.اين گودال به دست انسان و بدون شك به منظور برگرداندن آب رودخانه حفر شده است.بر لبۀ گودال سكويي به شكل مربع مشاهده مي شود.به كمك دوپله از سنگ تراشيده شده به پهناي 25سانتي متر و بلندي 67سانتي متر مي توان بر اين سكو ، دست يافت.زواياي اين سكو تقريبا با چهار جهت اصلي تطابق دارند.
آيا اين تخته سنگ عجيب يك محراب آتش بوده ؟معابد مشهور پاسارگاد و نقش رستم فارس نيز در سنگ تراشيده شده اند.علي رغم فاصله زماني بسيار ، اين بنا در رديف معابد نقش رستم و يا پاسارگاد قرار مي گيرند كه در همه آنها اصل و مبنا مشابه و فقط ابعاد و اندازه هاست كه متفاوتند.
به طور خلاصه بايد گفت كه جا دارد اين دو بنا كه هنوز ناشناخته باقي مانده اند را مورد مطالعه و تعمق بيشتري قرار دهيم.البته اين منطقه بايستي به خاطر موقعيتش از اعصار قديم مسكوني بوده باشد.بر ساحل جنوبي اين مسيل قبوري وجود داشت كه توسط حفاريهاي غير مجاز صدمه ديده ولي مشخصات آنها نشان دهنده ي شباهت با قبور طالش و لرستان است.
3-1-2. دماوند در دورۀ اشكانيان و ساسانيان
بعد از دورۀ هخامنشيان ، همان تقسيمات كشوري كه در زمان هخامنشيان معمول بوده ، عملا دنبال شد.چنان كه پس از انقراض سلسلۀ هخامنشيان در عهد سلوكيان با آن كه وسعت و حدود قلمرو اين دوره به وسعت دورۀ هخامنشيان نمي رسد ،باز هم همان تقسيمات كشوري دوره هخامنشيان رعايت شد و كشور به هفتاد و دو قسمت بزرگ و كوچك تقسيم شد كه داراي حكمراناني بودند كه آن را «ساتراپ» مي گفتند.
در دوره اسكانيان نيز مي توان به نوعي ، همان تقسيمات كشوري را ديد.شاهان اشكاني ، براي ايالات خود كه مستقيما تابع حكومت مركزي اشكاني بودند ، يك والي تعيين مي كردند كه در حقيقت همان«خشترپاون»يا ساتراپ زمان هخامنشيان بوده است.بنابر كارنامه ي اردشير بابكان ، اردوان پنجم، آخرين پادشاه اشكاني وقتي كه خود را در خطر ديد براي مقابله با اردشير ساساني از سرزمين دماوند درخواست نيرو كرد.از سويي ديگر فوستوس بيزانسي ، نام سرداري را ذكر مي كند بنام «دماوند»كه از خانوادۀ كاوسگان بوده و كاوسگان هم نام خانواده اي بود كه بر سرزمين دماوند حكمراني داشتند.كريستن سن معتقد است كه بسياري از نامهاي خانوادگي كه به «آن» ختم مي شود ، ظاهراً نام خانوده هاي صاحب اقطاع يا شعب آنهاست.و مي نويسد كه خانوادۀ كاوسگان به هيچ يك از هفت خاندان مشهور وابستگي نداشته اند.بنابراين،ازاين نظرچنين استنباط مي شود كه اينان خانواده اي مستقل بودند كه بر سرزمين دماوند حكومت مي كردند ، و به اقطاع و يا به دولت خود ماليات مي پرداختند.متأسفانه تاريخ حكومت اين خانواده و پايان حكومتشان بر ما روشن نيست.
بنا بر نامه ي تنسر ، دماوند تحت قلمرو سلسله ي اشكانيان بوده و در قلمرو حكومت شخصي به نام «جسنف شاه»(گشنسب شاه )قرار داشته است.او در متن نامه خود را حاكم سرزمينهاي طبرستان ، فديشوارگر ، گيلان ، ديلمان ،رويان و دماوند معرفي كرده است.
آثاري كه از دوره ي اشكانيان در دماوند پيدا شده ، و سكه هاي پارتي مربوط به قرن دوم ق.م ساغر زيباي سرخ رنگي با پايه اي از سر بز كوهي به بلندي 8/36سانتي متر يادآور ساغرهاي عاجي است كه در نساي باستاني نخستين پايتخت در تركمنستان پيدا شده است.اين ساغر زيبا در موزه ملي ايران نگهداري مي شود.
بنا بر اين مي توان چنين استنباط كرد كه سرزمين دماوند در دورۀ اشكانيان نيز همانند دوره هاي قبل داراي والي ، يا ساتراپي بوده كه علاوه بر دادن ماليات به اقطاع يا دولت ، موظف بوده كه هر گاه دولت از لحاظ نظامي به آنها نيازمند بوده به كمك آنها بشتابد.البته لازم به ذكر است كه به جهت همين تعهد است كه مي بينيم اردوان پادشاه اشكاني براي مقابله با اردشير ، از دماوند درخواست نيرو و كمك كرد.
در واقع مي توان گفت كه سازمان حكومتي سرزمين دماوند ، نوعي از اقطاع وتيول داري بود.و صاحبان اقطاعات عبارت بودند از حكام ايالات يا امرايي كه حكومت به آنان به ارث رسيده بود.اطرافيان اين سلسله ي محلي دماوند غالباً عبارت بودند از يك وزير يا معتمد ، چند سپهسالار ، چند دبير ، چند محاسب ،و چند تن مأموران وصول ماليات.روستائيان همچون برده هايي بودند كه وابسته به زمين محسوب مي شدند و مطيع اوامر مالك خود بودند.و براي حفظ عظمت و استقلال تيول مجبور بودند كه قدرت را منحصراً در دست يك تيول دار متمركز كنند و همين مسأله سبب مي شد تا به قتل عام و كشتن برادران و ديگر افراد خانواده اي بپردازند كه صاحب اقطاع جديد و وارث قدرت مي شدند.
در دوران ساسانيان نيز سرزمين دماوند همچون دوره هاي قبل داراي ساتراپ بوده است.نام «ساتراپ دومباوند»در كتيبه هاي دوران ساساني ، چون كتيبه ي شاپور اول در نقش رستم فارس ، كتيبه ي نرسي (302-293م)در پايكولي در كردستان شمال كرمانشاه جايي كه آثار ساختماني نرسه پادشاه ساساني وجود دارد ، از «ساتراپ دونباوند»ياد شده است.و نام «وسيمگان دماوند»در رسالۀ پهلوي شهرستانهاي ايران ، ونيز نام«مَسمُغان »در منابع دوران اسلامي به عنوان شاهان محلي در دورۀ ساساني كه تا يك قرن و نيم پس از اسلام نيز حكومت مي كردند،حكايت از اين دارد كه سرزمين دماوند در دوران ساساني و حكومت اعراب به صورت مستقل به حيات خود ادامه داده است
بنابراين سرزمين دماوند ، در دورۀ ساسانيان نيز از لحاظ تقسيمات كشوري همانند دوره هاي قبل بود.چون« تنسرنامه»تأكيد دارد كه در پايان حاكميت اشكانيان ، دماوند كه تحت قلمرو حكومتي «جسنف شاه »(گشنسب شاه)قرار داشته پس از پيروزي اردشير ، او خود و سرزمينش را تسليم اردشير نمود و بدين ترتيب حكومت «جسنف شاه»(گشنسب شاه)كه گويا پدر وي نيز همين مقام را داشته ،همانطور كه در «نامه ي تنسر»از قول اردشير نقل شده كه:«هر كه به اطاعت پيش ما آيد تا بر جاده ي مطاوعت مستقيم باشد ، نام شاهي از او نيفكنيم»حكومتش مورد تأييد اردشير واقع گرديد و او با تابعيت از حكومت اردشير ، به شاهي در قلمرو خويش ادامه داد.اين اسفنديار در اين باره نوشته است كه جسنف شاه فرمانبردار اردشير شد و آن شاهنشاه ، او را به شاهي آن ايالت ابقاء كرد.جانشينان جسنف شاه ،قلمرو حكومتي خاندان خود را تا زمان پادشاهي قباد حفظ كردند ، تا اين كه قباد پادشاه ساساني عقيده مزدكي را پذيرفت و يك سلسله اقدامات مزدكي انجام داد كه مورد غضب روحانيون زردشتي واقع گرديد.
كسي كه دشمن هولناك قباد بود ، شخصي بود بنام «گشنسب داذ»كه لقب نخوير و منصب كنارنگ داشت و مشاور و معتمد زرمهر ، وزير قباد بود ، كه رأي داده بود ، قباد را بكشيد.امّا وقتي كه قباد فرار كرد و سپس به پادشاهي بازگشت ، همۀ آنهايي را كه حكم به قتل او داده بودند ، از جمله گشنسب داذ را به قتل رسانيد.و خاندان او را كه حاكميت سرزمين پتشخوارگر، گيلان ، ديلمان و رويان و دماوند را داشته از پادشاهي خلع نمود.
بدين ترتيب خاندان گشنسب ، كه از دورۀ اشكانيان قدرت شاهي را در منطقه بدست داشتند ، توسط قباد به سال 519ميلادي اضمحلال يافت.پس از آن قباد پسر بزرگ خود را بنام كاووس كه اعتقادات مزدكي هم داشت ، حاكم سرزمينهاي پدشخوارگر و دماوند و...نمود.ابن اسفنديار در اين باره مي نوسيد كه بازماندگان و اخلاف جسنف شاه همين سمت را در مازندران داشته اند ، تا اينكه قباد پسر فيروز پس از بار دوم كه به تخت نشست ، كوشيد كه كوهستان طبرستان را بيشتر مطيع خود سازد ، و پسر مهتر خود كيوس (كاووس)را با لقب پتشخوارگر شاه ، فرمانرواي آن سرزمين كرد.ظاهراً پايتخت كاووس شهر آمل بوده كه دررساله پهلوي شهرستانهاي ايران آمده كه آن شهر را زنديك يعني مزدك بنا كرد و چون كاووس طرفدار مزدك بوده ، بنا براين به ظن قوي اين شهرتختگاه او بوده است.
مدت حكومت كاووس زياد طول نكشيد ، چون قباد پسر كوچكتر خود ، به نام انوشيروان(خسرو اول)را جانشين خود كرد.انوشيروان از ترس طغيان برادر در سال 531ميلادي او را از حكومت خلع ، و سپس اعدام نمود.انوشيروان پس از اعدام برادر ، قارن را كه يكي از پسران سوخرا ، وزير قباد بود ، به حكومت سرزمينهاي پتشخوارگر ، دماوند و...تعيين نمود.
لازم به ذكر است كه از حاكمان محلي سرزمين دماوند ، مي توان خانواده «كاوسگان »كه ظاهراًاز خاندان قارن بودند و نيز «وسيمگان دماوند»در رساله پهلوي شهرستانهاي ايران آمده است نام برد كه متأسفانه به جزنامي از اينان هيچ اطلاعي از آنها در دست نيست.
ابودلف در كتاب خود به حاكمان دورۀ ساساني دماوند اشاره كرده و مي نويسد:«در يكي از رشته هاي كوه دماوند ، آثاري از يك ساختمان قديمي يافتم كه در اطراف آن قبرهايي وجود داشت و نشان مي داد كه محل ييلاقي بعضي از پادشاهان ساساني بود.»
يك مُهري كه مربوط به دماوند است و اكنون در موزۀ كلكته هند مي باشد ، و داراي تاريخ 400ميلادي و متعلق به دورۀساساني است ، نقشي روي آن وجود دارد كه شامل يك نشان ساساني شبيه نقش عقرب است كه در سمت راست آن يك ستاره و هلال و در سمت چپ نقش شيري نشسته ديده مي شود و در حاشيۀ نقش ، كتيبه اي به خط پهلوي ساساني ديده مي شود كه نام دماوند در آن آمده است.
البته دربارۀ «مسمغان دماوند»كه احتمالاً در اواخر ساسانيان قدرت را در منطقه بدست گرفتند و نقشي را كه اينان در تاريخ دماوند ايفا كرده اند ، در بخشي جداگانه از آنان سخن خواهيم گفت.
2-2. دماوند بعد از اسلام
1-2-2. دماوند در دورۀ اسلامي
سرزمينهاي واقع در كرانۀ جنوبي درياي خزر از جمله دماوند ، در پناه كوهستانهاي جنوبي البرز تا مدتهاي طولاني به حكومت محلي خود ادامه داده و قلمرو حكومتي خود را از نفوذ بيگانگان مصون نگه داشتند.حاكمان دماوند ، كمتر با ديگر حاكمان كوهستان اتحاد داشتند ، بنابراين نيروهاي آنان صرف جنگهاي داخلي بايكد يگر مي شد.البته مردم كوهستان ، نسبت به مردم دشتها در برابر حملات قوي تر و محكم تر بودند.
سرزمين دماوند به جهت اين كه در منطقه ي سوق الجيشي ، در سه راه فلات مركزي به سرزمين طبرستان واقع شده و در واقع بين طبرستان و فلات مركزي قرار گرفته و موقعيتي عالي از لحاظ نظامي داشته ، همواره دروازۀ طبرستان به سرزمين ري محسوب مي شده است.مسلماً گردنه هايي كه در سرزمين دماوند واقع شده اند ، از قديمي ترين راههاي ايران بوده و از عهد باستان تا سالهاي اخير نقشي پر اهميّت را بازي كرده اند.
سررزمين دماوند تا قرن 22هجري بدون مزاحمت از سوي بيگانگان ، آسوده خاطر به حيات خود ادامه مي داد ، و حكومت محلي «مسمغان دماوند» مقتدرانه و مستقل ،بر تخت پادشاهي خود تكيه زده بود ، تا اينكه در سال 22 هجري نعيم بن مقرن كه فرماندهي سپاه اسلام را بر عهده داشت ، از همدان به ري لشكر كشي نمود.در اين هنگام حاكم ري ،سياوخش بن مهران بن بهرام بن چوبين بود ، از مسمغان دماوند و اسپهبد طبرستان و قومس و گرگان كمك خواست.مسمغان به كمك سياوخش رفت ، اما بر اثر گزارش زينبي ابو فرخان كه از نزديكان سياوخش بوده ، ري توسط نعيم بن مقرن فتح گرديد.«مسمغان دماوند »بنام مردانشاه وقتي كه ري را فتح شده ديد ، به ناچار قبل از هر گونه حركتي از سوي نعيم ، پيكي به سوي ري نزد نعيم گسيل داشت ، و خواستار صلح شد.نعيم كه از وضعيت مناطق كوهستاني و نيز از مشكلات لشكر كشي به سرزمين كوهستاني دماوند آگاهي داشت، پيك مسمغان را به حضور پذيرفت و بدين ترتيب صلح نامه اي ما بين پادشاه دماوند و نعيم بن مقرن امضاء شد.مسمغان در اين پيمان نامه متهعد گرديد كه هر ساله 200هزار درهم بپردارد.بنا براين بر اساس اين پيمان نامه كه اولين نشانه ي اظهار تبعيت رسمي و ظاهري سرزمين دماوند از دستگاه خلافت بود ، در سال 22هجري اتفاق افتاد.
تبعيت از پيمان نامه ي فوق ودادن خراج از سوي مسمغان دماوند به دستگاه خلافت ،نبايد زياد به طول انجاميده باشد، چون مسمغان دماوند دريافت ، دستگاه خلافت درگير اختلافات و جنگهاي داخلي است ، فوراً از تعهد پيمان نامه سرپيچي كرده و از دادن خراج سرباز زد.حمله ي دوباره ي سپاهيان خليفه به اين سرزمين ، درستي اين مطلب را تاييد مي كند.
اولين حمله ي سپاهيان خليفه براي به تصرف درآوردن سرزمين دماوند در سال 29يا30هجري در زمان خلافت عثمان اتفاق افتاد.سعيد بن عاص ، امير كوفه ، پس از تجهيز سپاه ، راهي مناطق كوهستاني شمال ايران شد ، ابتدا تميشه و ناحيه گرگان رابه تصرف در آورد.سپس رويان را فتح كرد ، و پس از آن به سوي سرزمين دماوند حركت نمود ، و بدون آن كه به اين سرزمين لشكر كشي كند، مسمغان دماوند تسليم شده و سپاهيان سعيد بن عاص به راحتي و بدون جنگ وارد سرزمين دماوند شدند و آنجا را به تصرف خود درآوردند.مسمغان دماوند خواستار صلح و پرداخت خراج گرديد و ظاهراً صلح نامه ي را كه مسمغان با نعيم بن مقرن امضاء كرده بود ، دوباره برقرار گرديد و مسمغان متعهد گرديد كه خراج ساليانه خود را بپردازد.بدين ترتيب براي دومين بار مسمغان دماوند ، با پذيرش تبعيت رسمي و ظاهري از دستگاه خلافت ، قلمرو حكومتي خود را حفظ نمود.اماّ اين بار نيزهمچون گذشته ، اختلافات داخلي در دستگاه خلافت باعث شد كه مسمغان دماوند از پرداخت خراج ساليانه خود به دستگاه خلافت سرباز زند ، و حتي اقداماتي را بر عليه اعراب انجام دادند.پس از اين كه در سال 41 هجري معاويه بر تخت خلافت نشست و از وضعيت سرزمين طبرستان و دماوند آگاه شد ، مصقلة بن هبيرة بن شبل الثعلبي الشيباني را با سپاهي به سوي طبرستان روانه كرد، تا آنان را سركوب كرده و وادار به خراج كنند.امّا مردم طبرستان وانمود كردند كه ترس و واهمه سپاهيان عرب بر دلهايشان نشسته است.بنابراين بدون آنكه جلوي مصقله را بگيرند به او و سپاهيانش اجازه دادند كه وارد طبرستان شوند ، وقتي كه نزديك گذرگاههاي كوهستان رسيدند ، سپاهيان طبرستان كه در گذرگاهها كمين كرده بودند ، سنگهاي كوهستان را بر سر آنها ريختند ، به طوري كه تمام لشگريان مصقله كشته شدند و خود مصقله نيز كشته شد ، وآنجا را درۀ مصقله نام گذاشتند.و ازآنجا اين مثل معروف شد كه:«تامصقله از طبرستان باز گردد.»حمله ي محمد بن اشعث قيس كندي به طبرستان ، سرانجامي همچون مصقله را بدنبال داشت، البته خود محمد بن اشعث فرار كرده بود.امّا شكست مصقله و محمد بن اشعث در طبرستان سبب شد تا سپاهيان خليفه از حمله به سرزمين طبرستان و دماوند بترسند و تا مدتها از حمله به مناطق كوهستاني چشم پوشي كنند.
در زمان عبدالملك مروان خليفۀ اموي ، قطري الفجاة المازني از گردنكشان خوارج به طبرستان پناهنده شد.حجاج بن يوسف ، سفيان بن ابي الابرد الكبلي را براي دفع او تعيين كرد.اسپهبد فرخان كه يكي از اسپهبدان قدرتمند طبرستان بود ، با سپاهيانش به دماوند رفته و منتظر نشسته بود.به سفيان در ري پيغام فرستاد كه دفع قطري مي كند ، به شرط آن كه سفيان به طبرستان نيايد قطري چون شنيد كه فرخان به تعقيب او مي آيد ، از حدود دماوند به طرف سمنان فراري شد.سرانجام در جنگي كه مابين آن دو اتفاق افتاد ، قطري و يارانش كشته شدند و اسپهبد سرش را به نزد سفيان فرستاد.حضور فرخان و سپاهيانش در دماوند را مي توان چنين توجيه كرد كه او ، مسمغان دماوند را وادار به تسليم در برابر خود كرده بود و مسمغان تابع حكومت اسپهبد فرخان شده بود.و يا اينكه بين فرخان و مسمغان ، پيوند صلح و دوستي برقرار شده بود.هر دو احتمال ، نزديك به يقين است چرا كه فرخان قدرتمندترين اسپهبد بوده و در زمان او بسياري از مناطق ، تحت تسلط قلمرو او درآمده بود.امّا احتمال دوم به درستي نزديكتر است چون در هنگام حمله ي بيگانگان ، اسپهبد طبرستان و مسمغان با يكديگر متحد مي شدند مثل اتحاد بين خورشيد اسپهبد طبرستان با مسمغان در سال 141هجري كه به جاي ادامه ي جنگ ترجيح دادند براي مقابله با دشمن با يكديگر پيوند صلح و دوستي برقرار كنند
دومين حمله ي سپاهيان خليفه ، مربوط به زمان خلافت سليمان بن عبدالملك مروان است.در سال 96 هجري وقتي كه سليمان خليفه شد ، يزيد بن مهلب را امير عراق نمود.در اين زمان قتيبة بن مسلم والي خراسان بود.اوباسليمان بن عبدالملك مخالفت نمود كه سرانجام به دست وكيع بن سُود تميمي كشته شد. در اين هنگام خليفه يزيد بن مهلب را والي خراسان نمود.خليفه از وضعيت سرزمين هاي كوهستان اطلاع داشت و مي دانست كه اينان نه تنها خراج ساليانه خود رانمي پردازند ، بلكه واليان و فرستادگان شان را مي كشند.بنابراين در سال 98هجري به يزيد بن مهلّب دستور داد به طبرستان لشكركشي كند.اسپهبد طبرستان سرانجام در مقابل لشكركشي يزيد بن مهلب ، خواستار صلح شد و بنابر صلح نامه متعهد شد كه ساليانه خراج خود را بپردازد.يزيد پس از آن كه به سوي رويان لشكركشي نمود پس از فتح آنجا به سوي سرزمين دماوند حركت كرد.مسمغان دماوند وقتي كه ديد طبرستان و رويان توسط لشگريان يزيد فقح گرديد ، پيكي سوي يزيد فرستاد و خواستار صلح شد و مسمغان همچون اسپهبد طبرستان ، بنابر روال گذشته متعهد شد كه خراج ساليانه خود را بپردازد.
امّا در سالهاي 129و130هجري كه دستگاه خلافت اموي متزلزل شده بود و اختلافات داخلي وجود داشت.، حاكمان جبال از جمله مسمغان دماوند بار ديگر از پرداخت خراج دست كشيدند.
سومين حمله به سوي سرزمين دماوند به سال 131 هجري ، زماني بود كه ابومسلم به سوي ري لشكر كشيد و آنجا را فتح كرد.ابومسلم در انديشه تصرف مناطق كوهستاني بود.اولين سرزمين كوهستاني پس از ري ، دماوند بود.پس تصميم گرفت كه دماوند را به تصرف خود درآورد.بنابراين نامه اي به مسمغان دماوند نوشت و از او خواست كه تسليم شود و از او فرمانبرداري كند و خراج خود را بپردازد.اما مسمغان پاسخ داد كه تو بيگانه هستي و كار تو نافرجام است و زود به پايان خواهد رسيد.ابومسلم از جواب مسمغان خشمگين شد و موسي بن كعب را با سپاهي از ري به سوي دماوند روانه كرد.موسي بن كعب هم با نامه اي به مسمغان ، از او خواست كه فرمانبرداري كرده و خراج خود را بپردازد ، اما مسمغان خودداري نمود.موسي بن كعب در پيرامون سرزمين دماوند ، اردو زد ، چون راهها سخت و دشوار بود ، نتوانست كاري از پيش ببرد و مسمغان هم هر روز عده اي از سپاهيان خود را براي نبرد به سوي موسي بن كعب مي فرستاد و عده اي از سپاهيان موسي در جنگ كشته مي شدند.و از سوي ديگر مسمغان ، راه را به سوي لشگريان موسي بن كعب بسته بود و از رسيدن مواد غذايي و آذوقه به سپاهيانش جلوگيري مي كرد.سرانجام ادامه ي جنگ براي موسي و سپاهيانش سخت و دشوار شد و مجبور به عقب نشيني شدند.بنابراين حمله ي سوم به سرزمين دماوند بدون آنكه نتيجه اي داشته باشد ، به پايان رسيد و سلسلۀ مسمغان دماوند كماكان به طور مستقل به حكومت خود درسرزمين دماوند ادامه دادند.
سرزمين دماوند تا زمان به قدرت رسيدن سلسله ي عباسيان ، بطور مستقل اداره مي شد و به بيگانگان اجازۀ ورود به محدوده ي سرزمين خود نمي دادند.درسال 136هجري كه خلافت عباسيان درگير حوادث داخلي خود، بود حكومت مسمغان دماوند هم دچار اختلافات خانوادگي شد.پس از مرگ مسمغان ، مسمغان بعدي بر تخت پدر نشست ، اما پرويز برادر مسمغان ، با او به مخالفت پرداخته و تاج و تخت را حق خود مي دانست.پس ، از دربار مسمغان فرار كرده ، به دربار خليفه منصور عباسي پناهنده شد و به جهت شجاعتي كه از خود در جنگ راونديه نشان داد ، اعتماد و اطمينان خليفه را نسبت به خود ، جلب نمود و مقام و مرتبه اي در نزد خليفه پيدا كرد.سرانجام منصور در سال141هجري تصميم گرفت كه به طبرستان لشكركشي كند.دراين زمان مسمغان دماوند ، با اسپهبد طبرستان كه پدرزنش نيز بود ، مشغول جنگ بود.وقتي خبر رسيد كه سپاهيان خليفه وارد سرزمين طبرستان شدند و ابوالخطيب در ساري است ، مسمغان پيكي سوي اسپهبد طبرستان روانه كرد كه براي مقابله با دشمن با يكديگر صلح كنند.پس براي مقابله با سپاهيان خليفه با يكديگر صلح كردند و پيمان بستند كه در مقابل دشمنان بجنگند و به يكديگر ياري رسانند.پرويز برادر مسمغان به همراه سپاهيان خليفه بود و آنها را همراهي مي كرد.عمر بن العلاء به همراه خازم بن خزيمه وارد سرزمين رويان شد و آنجا را فتح كرد.سپس به سوي طبرستان لشكركشي نمود.اما نتوانست اسپهبد طبرستان را شكست دهد ، پس جنگ ميان اين دو طولاني شد.
سرانجام وقتي كه سپاهيان خليفه ديدند ، شكست اسپهبد دشوار است به حيله و نيرنگ متوسل شدند.لازو به ذكر است كه اكثر منابع تاريخي فتح طبرستان را با حيله و نيرنگ راتوصيف كرده اند.يكي از آن روايت ها را كه طبرستان با حيله و نيرنگ فتح شده ، نقل مي شود.ابوالخطيب گفت كه موي و سر و ريش او را بتراشند و او را بزنند.بدين ترتيب سپاهيان اسپهبد را فريب داد وارد قلعه شد تا از وضعيت قلعه و سپاهيان اسپهبد و چگونگي حمله به آنجا آگاه شود.بنابراين به عنوان پناهنده به نزد اسپهبد رفت و اسپهبد هم به او امان داد.ابوالخطيب كم كم اعتماد و اطمينان خليفه را به خود جلب كرد و اسپهبد هم به جهت اين كه راهنماي او در جنگ با سپاهيان خليفه خواهد بود ، او را مشاور خود در كارها قرار داد.ابوالخطيب وقتي كه به طور كامل از وضعيت آنجا آگاهي يافت ، در فرصتي مناسب به خازم نامه نوشت و او را از وضعيت قلعه و سپاهيان اسپهبد و از چگونگي حمله به آنجا آگاه گردانيد.در آن زمان مورد نظر به حيله دروازۀ قلعه را باز كرد و سپاهيان خليفه وارد قلعه شدند و طبرستان را فتح كردند.
پس از فتح طبرستان ، سپاهيان خليفه به همراهي پرويز ، برادر مسمغان دماوند به سوي قلعه استوناوند ، كه مركز حكومتي مسمغان بوده ، حمله برده و مسمغان را شكست دادند و قلعه فتح گرديد.بدين ترتيب سرزمين دماوند در سال 141 هجري توسط سپاهيان خليفه ، فتح گرديد.
سرزمين دماوند ،پس از شكست مسمغان ،استقلال خود را از دست داد،و از اين تاريخ به بعد تابع دستگاه خلافت شد.
احتمال مي رود پرويز، برادر مسمغان كه تابع خليفه بوده ،به حكمراني دماوند رسيده باشد .اما از وضعيت او و مدت حكومتش اطلاعي در دست نداريم .البته پس از شكست مسمغان و كشته شدن او و نقشي كه برادرش پرويز در ويراني آن سلسله داشت ،سرزمين دماوند جزءقلمرو خليفه وقت در آمده بود ،هرچند كه نام مسمغان ،احتمال مي رود توسط پرويز تا مدتي به عنوان مسمغان دماوند باقي مانده باشد ،ولي از آن پس تابع عامل يا حكمراني بود كه از جانب خليفه بر ولايت جبال و قومس و نواحي ري و قزوين حكم مي راند.
متاسفانه بين سالهاي 141 هجري تا 163 هجري از وضعيت دماوند اطلاعي نداريم.اما احتمال دارد،پرويز به عنوان حاكم دماوند ،با تابعيت از خليفه ،حكمراني كرده باشد،البته اين احتمال نيز هست كه واليان طبرستان بر سرزمين دماوند نيز حكم مي راندند يا عاملي را خود براي سرزمين دماوند تعيين مي نمودند .اما در سال 164 هجري از سوي خليفه مهدي ،يكي از اميران دربار خلافت بنام «فراشه» والي سرزمين دماوند گرديد.فراشه به مدت دو سال در اين سرزمين حكومت كرد ،تا اين كه در سال 166 هجري مردم كه از اعمال عمال خليفه به تنگ آمده بودند ،به نزد ونداد هرمزبن الندابن قارن رفته و از ظلم و جور عمال خليفه شكايت كردند.ونداد هرمز با اصفهبد شروين فرمانرواي فريم ،در جبال مشرف بر قومس ،متحد شد و از مسمغان ولاش مرزبان مياندورود ساري،درخواست نمود تا با آنها متحد شود.پس با يكديگر پيمان بستند و از تمامي اهل طبرستان و رويان پنهاني بيعت گرفتند و سرانجام در تمام طبرستان يك شورش عام بر ضد عمّال خليفه به راه افتاد و در يك روز و ساعت معين تصميم گرفتند ،هر طبرستاني كه در هر كجا افراد خليفه را ببينند ،بشكند.پس در يك روز ،طبرستان از اصحاب خليفه خالي شد .وقتي كه خبر شورش ،به خليفه رسيد،به فراشه,امير دماوند دستور داد كه به طبرستان برود.فراشه با ده هزار سپاه روانه گرديد.
فراشه به راه به طبرستان رفت.ونداد هرمز به اصفهبد شروين پيوست و با هم قرار گذشتند ،كه هيچ كس جلو فراشه نرود،تا او دلير گردد.به محض اين كه نزديك شدند ،ونداد هرمز و اصفهبد شروين چارصد نفر مرد را برداشته در مقابل فراشه ايستادند.وقتي كه فراشه با لشكر خود به آنها نزريك شد ،اصفهبد و ونداد هرمز با لشكر خود فرار كردند .لشكر فراشه بدنبال آنها رفت،ناگهان يك دسته از لشكر طبرستان كه دركمين نشسته بودند از پشت سر به فراشه و لشكر او حمله برده و فراشه را دستگير كردند و فوراً گردن زدند و بسياري از لشكر او را كشتند .البته در تاريخ طبري نه تنها چنين واقعه اي براي فراشه ذكر نشده ،بلكه طبري سال حكمراني فراشه در دماوند را تا سال 168 هجري ذكر مي كند.
پس از كشته شدن فراشه ،بين سالهاي 166 تا 174 اطلاعي از وضعيت حكومتي دماوند،در دست نيست ،اما احتمال داده مي شود كه عاملان خليفه در مناطق جبال و قومس يا طبرستان و گرگان بر سرزمين دماوند نيز حكومت مي كردند و يا عاملي را از جانب خود تعيين مي نمودند.
سال 176 هجري ،هنگامي كه هارون در مقام خلافت بود،فضل بن يحيي بن خالد برمك را بعنوان حكمران خراسان منصوب كرد و حكومت ايالات طبرستان و دماوند و ...را به او سپرد .فضل تا سال 180 هجري ،بر اين مقام بود،در تاريخ طبري و ابن اثير از او به جهت داشتن خصايل نيكو ،تعريف و تمجيد شده است. برادر فضل به نام جعفر ،به جهت شهرت برادر ،حسادت مي ورزيد و سرانجام فضل در سال180 هجري از سوي هارون به بغداد فراخوانده شد و مقام حكمراني از او گرفته شد.و عبداله بن خازم به ولايتمداري خراسان انتخاب شد.
در سال 189 هجري هارون الرشيد ،عبد اله مالك را ولايتدار طبرستان و ري و رويان و دماوند و قومس و همدان گردانيد.
در سال 221 هجري از سوي مأمون ،عبداله بن خردادبه ،والي طبرستان شد .او توانست مناطق جبال را به تصرف خود در آورد و ضميمه قلمرو خليفه نمايد.به احتمال بسيار خردادبه ،سرزمين دماوند را قلمرو خود داشت.
و در سال 203 هجري ،عبداله غسان از سوي مأمون به حكمراني دماوند و پس از او در سال 207 هجري ،موسي بن حفص از سوي مأمون به ولايتمداري طبرستان ،و رويان و دماوند منصوب شد.ظاهراً در طي اين مدت اتفاق عمده اي در سرزمين دماوند،رخ نداده است . البته بايد اذعان داشت كه پس از شكست مسمغان دماوند ،تاريخ سرزمين دماوند با ساير مناطق از جمله طبرستان ،قومس ،ري و مناطق كوهستاني طبرستان گره خورده،بگونه اي كه دماومند را مي توان از تصميم گيري هاي مناطق مجزا دانست.در جبال قرن ،سركرده اي از آل زرمهر ،بنام ونداد هرمز كه عنوان ملك الجبال ،حكومت محلي داشت و خود را نوادۀ قارن بن سوخرا مي خواند ،در عهد مأمون درگذشت.پس از او قارن بن ونداد هرمز و سپس پسر قارن بنام «مازيار» به حكومت رسيد.
مازيار به دعوت مأمون ،در سال 208 هجري به بغداد رفت و در آنجا با اظهار مسلماني و اطاعت از خليفه ،اعتماد و اطمينان خليفه را نسبت به خود جلب نمود.خليفه هم بر او نام «محمد» گذاشت و به او مقام اسپهبدي بخشيد و ولايت كوهستان را به او داد. خليفه در در اين زمان به عموي مازيار نامه نوشت و از او خواست كه مناطق تحت قلمرو خود را به مازيار تسليم كند.عموي مازيار از اين فرمان خشمگين شده و با ياران از شهر بيرون آمده و چنان وانمود كرد كه به استقبال مازيار كه از بغداد به طبرستان باز مي گشت مي رود،مازيار از حيله ي عموي خود،توسط يكي از ياران خود ،آگاه شد ،پس به او حمله برد و او را كشت و به مأمون نوشت كه چون عموي من با حكومت من مخالف بود ،او را كشتم .پس از چهار سال حكومت مازيار ,موسي بن حفص كه از سوي مأمون ولايتمدار طبرستان ،رويان و دماوند بود،درگذشت.و مازيار حكومت تمام مناطق را در اختيار گرفت و خود را گيل گيلان ،اسپهبد اسپهبدان پشتخوارگر شاه ،نام نهاد.مازيار حكومت مناطق كوهستان و دشت را در اختيار داشت،تا اين كه مأمون در گذشت و معتصم باللّه به خلافت رسيد. معتصم مازيار را در مقام خود باقي گذاشت.او در زمان مأمون و تا 6سال و چند ماه كه از خلافت معتصم مي گذشت ،خراج خود را به طاهريان مي پرداخت.افشين از رقابت و اختلافي كه بين مازيار و خاندان طاهر بوجود آمده بود ،آگاهي پيدا كرد و اميدوار شد كه عبداله طاهر عزل شود و او ولايتمدار ،خراسان شود.پس افشين پنهاني نامه هايي به مازيار مي نوشت و در اين نامه مي گفت كه با او بر سر دوستي است و به او وعده ولايتمداري خراسان داده اند و مازيار تحريك مي شد كه ازفرستادن خراج به سوي عبداله بن طاهر خودداري كند. عبداله بن طاهر هم ،نامه هاي مكرري به معتصم ،مبني بر ندادن خراج از سوي مازيار ،مي نوشت . سرانجام در سال 219 هجري مازيار تصميم گرفت كه ديگر خراج نپردازد. پس عليه خليفه ي وقت قيام نمود و تمام قسمتهاي جبال و اطراف را كه تحت تسلط عاملان خليفه بود ،تحت قلمرو خود در آورد. اين موضوع سبب خوشحالي افشين گرديد واو را به گرفتن ولايتمداري خراسان اميدوار كرد.
در سال 224 هجري معتصم ،منصور بن حسن هار را والي دماوند گردانيد ،دماوند در اين تاريخ احتمالا شامل ويمه ،شلنبه و خوار مي شد. در اين زمان مناطق لاريجان و شيرجان كه جزءدماوند بود ،جزءقلمرو باونديان شده بود. چون مازيار ،با شاپوربن شهريار بن شروين بن سرخاب كه حكومت كوهستان ،لاريجان ،شيرجان و كوه شروين را داشت و در مقابل خردادبه سر تسليم فرود آورده بود و در مقام خود باقي بود ،به جنگ پرداخت واو را شكست داد.پس وسعت سرزمين دماوند نسبت به گذشته كمتر شده بود. وقتي معتصم خبر قيام مازيار را شنيد ،به عبداله بن طاهر در خراسان دستور داد كه با مازيار نبرد كند. افشين هم به مازيار نامه مي نوشت و او را تحريك مي كرد كه با عبداله بن طاهر نبرد كند و در نامه اش نوشته بود كه در نزد معتصم درباره ي آنچه كه دلخواه اوست ،عمل خواهد كرد. مازيار مصمم به نبرد با عبداله بن طاهر شد ،پس مردم را به بيعت با خود در مقابل بيگانگان فراخواند .قدرت مازيار بالاگرفت و اينن خبر به معتصم و عبداله نيز رسيد.معتصم ،محمد بن ابراهيم بن مصعب را و عبداله طاهر ،عموي خود ،حسن بن حسين وحيان بن جبليه را با سپاهي عازم طبرستان نمود. معتصم در نامه اي به حسن بن هار كه در اين زمان والي دماوند و قومس بود،نوشت كه از جانب ري و به ابوالساح از جانب لار به سوي مازيار در طبرستان حمله برند.حيان بن جبليه به قارن بن شهريار از سلسله باوندها كه مازيار حكومت را از خاندانش گرفته بود و او را در دربار خود نگه داشته بود،نامه نوشت كه اگر كوهستان و ساري و تا حد گرگان را تسليم او كند،او را شاه كوهستان پدر و جدش خواهد كرد و از سويي ديگر كوهيار برادر مازيار وقتي كه شنيد ،حيان بن جبليه وارد ساري شده است ،محمدبن موسي را كه عامل طبرستان بود و در زندان مازيار بسر مي برد،آزاد كرد كه به سوي حيان برود و برايش امان بگيرد و او را شاه كوهستان نمايد و او در مقابل ،مازيار را تسليم كند.بدين ترتيب كوهيار به برادر خود مازيار نامه نوشت كه براي تو امان گرفته ام و حسن بن حسن به سوي تو مي آيد كه با تو گفتگو كند و به دروغ گفت كه در فلان جاي است و از سويي ديگر به حسن بن حسين نامه نوشت كه در فلان جاي كمين كن كه مازيار به سوي تو مي آيد. پس مازيار به گفته ي برادر خود اعتماد و اطمينان نمود و به سوي حسن روانه شد.وقتي كه به كنين گاه حسن بن حسين رسيد،او و يارانش كه در لابلاي نيزار پراكنده بودند ،بيرون آمدند و از هر سويي بر مازيار تاختند و او را محاصره كردند و مازيار بدون جنگ و خونريزي اسير شد .پس از اين واقعه كوهيار و يارانش براي گرفتن اموال مازيار به كوهستان رفتند.وقتي كه كوهيار اموال را گرفت و قصد بازگشت را داشت از ياران مازيار كه سركرده شان ،عموزاده مازيار به نام «شهريار بن مسمغان»بود بر كوهيار تاختند و او را كشتند . وقتي كه حسن بن حسين،اين خبر را شنيد ،سپاهي به سوي قاتلان كوهيار فرستاد ،و از سويي قارن بن شهريار هم عليه مازيار با آنها همداستان شده بود تا قلمرو اجدادي خود را پس بگيرد . پس سپاهي به سوي كوهستان روانه كرد تا قاتلان كوهيار را دستگير كنند كه سرانجام فرستاده قارن ،تعدادي از آنها را دستگير كرد كه شهريار بن مسمغان ،عموزاده ي مازيار ،قبل از رسيدن به قومس در گذشت.
مازيار را پس از اسارت در سال 225 هجري به سامرۀ بغداد بردند و آن قدر او را تازيانه زدند،وقتي كه از زدن دست كشيدند،مرده بود.سپس او را در سامره در كنار بابك خرمي،براي عبرت بر سر دار كردند.
پس از اين واقعه همۀ كوهها و دشتها ي طبرستان ،در زمان معتصم خليفه عباسي فتح گرديد و عبدالله بن طاهر و پس از او طاهر بن عبدالله والي طبرستان و تمام مناطق كوهستان از جمله دماوند گرديد.
پس از واقعه ي مازيار و كشته شدن او در سال 225 هجري ،ولايت طبرستان و دماوند جزءقلمرو طاهريان خراسان شد.در زمان فرمانروايي سليمان بن عبدالله طاهر ،حسن بن زيد به دعوت مردم طبرستان كه از ظلم و جور محمد بن اوس به ستوه آمده بودند،ظهور نمود .حسن بن زيد رفته رفته در طبرستان قدرتي قابل توجه بدست آورد.سليمان بن عبدالله كه در اين زمان حكومت ساري را داشت ،اسد جندان را كه سپهسالار او بود،با لشكر به توجي ،به مقابلۀ حسن بن زيد فرستاد و داعي ،توجي را بگذاشت و فرار نمود . عبدالله مطلع شد كه داعي ،توجي را بگذاشت و فرار نمود. حسن بن زيد از راه ديگري به ساري رفت و صبحگاه بر عبدالله طاهر هجوم برد. سليمان فرار كرد و لشكر سيد وارد شهر ساري شد . سرانجام سليمان شكست خورد و اسپهبد قارن هم در مقابل حسن بن زيد تاب مقاومت نياورد و فراركرد و به قومس رفت و تمام طبرستان جزءقلمرو حسن بن زيد شد.داعيان حسن بن زيد تا دماوند و فيروزوه و حدود ري رفتند و مردم را به بيعت با حسن بن زيد دعوت نمودند و مردم نيز بيعت با او را پذيرفتند . و روزي كه حسن بن زيد ،سليمان را شكست داد و در ساري قدرت را در دست گرفت،پيكي به نزد او رسيد و خبر داد كه برادر او حسين بن زيد به شلمبۀ دماوند رسيد و اصفهبد بادوسپان بن گردزاد لفور به پيش حسين بن زيد رفت و با او متحد شد و حسين بن زيد بيست و سه روز در دماوند اقامت نمود و در مدت اقامت رؤساي لار و قصران به نزد او آمدند و با او بيعت نمودند.بعد از اسپهبد قارن ،نواده اش بنام رستم بن سرخاب خود را ملك الجبال خواند،البته او هم مثل قارن در ابتدا تظاهر به دوستي با حسن بن زيدرا نمود ،چون مي خواست با شكست حسن بن زيد تمام طبرستان را از آن خود كند .
اما در باطن با مخالفان حسن بن زيد ارتباط داشت.وقتي كه ديد نمي تواند مقرري سپاهياني كه به دورش جمع شده بودند بدهد ،آنها را تشويق مي كرد كه راهزني كنند و بدينگونه در اطراف قلمرو زيديه ناامني هايي را بوجود آورد كه غير قابل تحمل بود. پس از اينكه سيد حسن بن زيد در سال 270 هجري وفات يافت ،برادرش محمد بن زيد معروف به داعي كبير ،جانشين او شد.اما محمد بن زيد نتوانست مردم را با خود متحد كند ،پس رافع بن هرثمه از خراسان به طبرستان رفت و حكومت گرگان را به محمد بن زيد داد. پس از اينكه محمد در مقام خود قدرتي يافت به سوي اسپهبد رستم در كوهستان حمله برد و او را شكست داد.اسپهبد رستم به خراسان رفت ،با شفاعت عمروليث كه در آن ايام از جانب خليفه،ولايت خراسان را داشت ،اجازه يافت دوباره به قلمرو خود باز گردد ،مبني بر اين شرط كه هم خراج خود را بپردازد و هم سپاه نداشته باشد.اما چند سال بعد دوباره داعي به او هجوم برد و تمام كوهستان را از او گرفت و اسپهبد رستم فرار كرد و به رافع بن هرثمه پناه برد كه در اين زمان حكمران نيشابور بود. او به كمك سپاه رافع از طريق گرگان به طبرستان بازگشت ،اما داعي در مقابل اين سپاه شكست خورد و فرار نموده و به آمل و سپس به كجور رفت. رافع به دنبالش حركت نمود ،محمد بن زيد فرار نمود و به ديلمستان گريخت .در ديلمستان ،لشكر را جمع كرد و مردم كلار را نيز به سوي خود دعوت نمود ،آنها هم دعوتش را اجابت گفتند .سپس به چالوس رفت و جانشين رافع را دستگير نمود.رافع كه به دسيسۀ مخالفان از خليفه روي برگردانده بود،به طالقان و سپس به قزوين رفت . در قزوين با لشكر خليفه جنگيد ،اما شكست خورد و به ناچار به سوي خراسان رفت و در آنجا با عمروليث جنگيد ،در آنجا هم شكست خورد و به سوي طبرستان برگشت و از راه وينه دماوند به طبرستان رفت.وقتي كه به رافع خبر رسيد،خليفه معتضدبالله ،عمروليث را حاكم نيشابور گردانيد پيكي به نزد محمد بن زيد كه در گيلان بود،فرستاد و با او بيعت نمود به شرطي كه گرگان از آن او و آمل هم در تصرف محمد بن زيد باشد .در همين زمان خبر دادند كه حاكم ري،احمد عجلي وفات يافت .رافع به ري لشكر كشيد و ري را به تصرف در آورد . خليفه وقتي كه شنيد ،بعد يك ماه پسر خود را به ري فرستاد .رافع فرار كرد و به گرگان رفت . اسپهبد رستم به كمك رافع رفت و رافع چون از دشمني مابين محمد بن زيد و اسپهبد رستم خبر داشت در سال 281 هجري اسپهبد رستم را به مهماني دعوت كرد و او را دستگير نمود و پس از شكنجه به قتل رساند و اموال و ذخايرش را ،بين خود و محمد بن زيد تقسيم نمود.رافع در سال 283 هجري دوباره به نيشابور حمله برد،اما از عمروليث شكست خورد و به سوي خوارزم فرار نمود ،مردم خوارزم كه از او ظلم ديده بودند ،او را دستگير كرده و به قتل رساندند و سرش را به نزد عمرو ليث فرستادند و او هم به نزد خليفه فرستاد .بعد از اين واقعه تمامي طبرستان جزء قلمرو محمد بن زيد شد.اسپهدان جبال شروين ،همواره با عاملان خليفه در ري و خراسان سازش مي كردندو به جهت اينكه علويان در تمام طبرستان و حدود ري قدرت داشتند و اينان را براي حفظ حكمراني خود مجبور به سازش بودند.
اسماعيل بن احمد ساماني پس از كشتن عمروليث ،ميل داشت حكومت طبرستان را از آن خود كند ،پس محمد بن هارون را با لشگري به سوي طبرستان روانه كرد .و در جنگي كه مابين محمد بن هارون و محمد بن زيد در گرفت ،محمد بن زيد كشته شد،و گرگان فتح شد. و در سال 287 هجري به آمل رفت و يكسال و نيم در آنجا حكومت كرد. محمد هارون با اسمعيل بن احمد ساماني به مخالفت برخاست و به ديلمان رفت .در جنگي كه مابين ناصركبير ،جانشين محمد بن زيد اسمعيل ساماني در گرفت ،اسمعيل پيروز شد و تمام طبرستان جزءقلمرو سامانيان درآمد . اما وقتي كه محمدبن هارون به سيد پيوست ،سيد بار ديگر روي به طبرستان نهاد ،جنگي كه مابين اين دو روي داد ،سرانجام سيد پيروز شد و سامانيان شكست خورده و به مامطير آمل بازگشت نمودند.سامانيان هر چند وقت حاكمي را به طبرستان روانه مي كردند و اصفهبدان هم با آنها متحد مي شدند ،تا اينكه سيد ناصر ،پسر عمّ خود سيد حسن بن قاسم را به چالوس فرستاد . محمد بن صعلوك با سپاهيان خود با سيد حسن قاسم به جنگ پرداخت ،اما صعلوك شكست خورد،پس از اين واقعه طبرستان در قلمرو حكومت سيد ناصر درآمد ،حاكم ديلمان ،جستان بن وهسودان ،با او مصالحه كرد و مسلمان شد و با او بعيت نمود و اسپهد شروين نيز با او صلح كرد. سيد بعد از اين ،تمام امور را به جانشين خود حسن بن قاسم داد و آنها با او نيز صلح و سازش كردند و تعهد كردند خراج خود را بپردازند.
ليلي بن نعمان از خاندان فرمانروايان ديلم بود كه ناصر مقام حكمراني گيلان را به او سپرده بود . وقتي كه خبر توطئه عليه سيد ناصر را شنيد ،خود را به آمل رساند و در بي اثركردن اين توطئه ،نقش عمده اي را ايفا كرد . اما سيد ناصر،حسن بن قاسم را بخشيد و دختر خود را به او داد . ليلي بعدها به حكمراني گرگان رسيد و به لقب المؤيد الدين الله و المنتصرلآل رسول الله معروف شد . در اين زمان سرزمين دماوند ،همچون گذشته در دست علويان بود و چون دروازه مازندران به ري و بالعكس بود نقش عمده اي را از لحاظ نظامي ،به سب بر سر راه بودن ايفا مي كرد.پس ليلي بن نعمان در زمان حسن بن قاسم از مسير دماوند به سوي ري رفت و آنجا را فتح كرد و سپس به سال 308 هجري به نيشابور رفت و آنجا را نيز فتح نمود و به داعي ،خطبه خواند.اما هنگامي كه در حوالي طوس با لشكر سامانيان به جنگ مشغول بود ،سپاهيان شكست خوردند و سرانجام در نبردي با سامانيان درنزديكي مرو به سال 309 هجري كشته شد.
كشته شدن ليلي بن نعمان آغاز انحطاط قدرت علويان در دماوند و طبرستان بود. پس از او برادر زاده اش سرخاب بن وهسودان و با مرگ او به سال 311 هجري عموزاده اش ،ماكان كاكي به سركردگي سپاه انتخاب شد. هنگامي كه سيد ناصر كبير وفات يافت و دو پسر او بر سر حكومت حسن بن قاسم اختلاف پيدا كردند . ابو القاسم جعفر با برادر خود ابوالحسين به بهانۀ اينكه «چرا ملك موروثي را به ديگري دادي؟» به جنگ پرداخت . ماكان بن كاكي چندي با ابوالقاسم عليه حسن قاسم متحد شد و چندي نيز با او بر ضد آنها همدست شد. سرانجام اينكه قدرت علويان در طبرستان و دماوند رفته رفته رو به انحطاط گذاشت تا اينكه اسفاربن شيرويه كه نايب ابوجعفر در ساري بود و اصفهبدان هم با ابوجعفر متحد شده بودند ،در سال 320 هجري وقتي كه حسن قاسم با پانصد سوار برآمل مي رفت ،اصفهبدان از راه لار به كمك اسفار رفتند و بيرون شهر با حسن به جنگ پرداختند و او را شكست دادند. در اين جنگ مرداويج بن زيار نيز همراه اسفار بود و او خواهر زاده ي استندار هروسندان بود كه حسن بن قاسم در گرگان او را كشته بود. مرداويج براي انتقامجويي هنگامي كه حسن فرار مي كرد ،به دنبالش رفت،نيزه اي بر او زد و او را كشت .اما پس از اين واقعه اختلاف ميان ماكان بن كاكي و ابوجعفر بن ناصر بوجود آمد.ماكان در فرصتي مناسب هنگامي كه ابو جعفر در والارود بود به او حمله برد و اورا كشت .پس از ابوجعفر ،پسرش اسمعيل جانشين پدر شد ،اما اسمعيل با زهر كشته شد .البته با كشته شدن حسن بن قاسم ،قدرت علويان در طبرستان به پايان رسيد و سامانيان بار ديگر بر طبرستان و گرگان استيلا يافتند و اسفار از سوي سامانيان به حكمراني طبرستان گمارده شد . و بدين ترتيب طبرستان و گرگان و دماوند و ري تا حدود قم كه پيش از اين در تصرف علويان بود،تحت قلمرو سامانيان درآمد و اسفار بر اين نواحي حكمراني نمود.
اسفار كم كم محدوده ي قدرتش را گسترش داد و توانست الموت و قومس را به تصرف خود درآوردو رفته رفته ،مال و ثروتش نيز افزون گشت .سرانجام به مخالفت با دستگاه خلافت و سامانيان پرداخت و در فكر تجديد دوران گذشته بود،اما به توصيه ي وزير خويش ،با امير ساماني صلح نمود و تعهد كرد كه خراج ساليانه را بپردازد ،اما در پرداخت خراج با مشكل مواجه شد و به همين جهت بر مردم ظلم و ستم روا مي داشت .سرانجام ظلم و ستم بي شمار او سبب گرديد كه مرداويج بن زيار كه سپهسالار او بو د،پنهاني با وزيرش متحد شود.اسفار وقتي كه از موضوع اطلاع يافت ،با عده اي از غلامان خود به قومس و طبرستان ،جهت جمع آوري سپاه فرارنمود .اما ماكان بن كاكي كه در اين زمان با مرداويج متحد شده بود با او به جنگ پرداخت و به او اجازه اين كار نمي داد و همين سبب شد تا با دست خالي به سوي قلعه الموت حركت كند،او به سال 319 ه وارد سرزمين طالقان شد،ولي ياران مرداويج او را يافتند و كشتند.
وقتي مرداويج بن زيار قدرت يافت به همدان و اصفهان و نواحي ديگر لشكركشي نمود آن مناطق را تحت قلمرو خود درآورد ،و در اين راه از كشت وكشتار مردم بي دفاع دريغ نكرد .در همين ايام خليفه قاهر،جانشين خليفه مقتدر شد و در سال 321 هجري از مردوايج خواست كه اصفهان را رها كند و بر فرمانروايي خود بر سرزمينهاي ري ،دماوند و طبرستان ادامه دهد.او در فكر احياء دوران گذشته بود و رفتار او در اين راه سبب ناخرسندي بسياري شد و سرانجام به دست غلامان ترك خود ،در سال 323 هجري به قتل رسيد.
پس از مرداويج ،برادرش وشمگير بن زيار به قدرت رسيد و در همان ابتداي حكومت خود ،با حمله سامانيان به قلمرو حكومتي اش و از سويي ديگر با دشمني آل بويه روبروگشت .امير نصر ساماني ،ابوبكر محمد بن مظفر چغاني را كه والي نيشابور و سپهسالار خراسان بود،به تصرف ري فرستاد و نيز به ماكان بن كاكي كه فرمانروايي كرمان را داشت ،دستور داد كه به سپاه خراسان بپيوندند .وشمگير وقتي كه شنيد ،حسن بويه به سوي ري هجوم برده،با سپاهي به آن حدود رفت و با حسن بويه يه جنگ پرداخت و او را شكست داد. سپس از ري به دماوند رفت و در آنجا پيكي به سوي ماكان بن كاكي كه از امير نصر روي برگردانده بود ،فرستاد تا به او بپيوندند . ماكان در سال 329 هجري در دماوند با وشمگير متحد شد . وشمگير با احترام بسيار از او خواست كه به ساري برگردد و خود از دماوند به ري مراجعت نمود .وشمگير از ري بازگشت و به ويمه دماوند رفت و پيكي نزد ماكان فرستاد تا به او بپيوندند.ماكان ،حسن فيروزان را به جاي خود در ساري نگاهداشت و خود به وشمگير كه در اين زمان در اسحاق آباد دماوند بود،ملحق شد.ابوعلي چغاني ،دستور داد تا به وشمگير حمله برند . پس وشمگير شكست خورد و فرار نمود .سپس به ماكان حمله برد و با ماكان جنگيد .ماكان كشته شد و سر ماكان را به بخارا نزد امير فرستاد . وشمگير كه فرار كرده بود به لار و سپس به آمل رفت. بدين ترتيب ري ،دماوند و نواحي آن دوباره به دست سامانيان افتاد . حسن فيروزان كه به جاي ماكان در ساري بود ،وقتي خبر قتل ماكان را شنيد ،وشمگير را مسؤول قتل او دانست و عليه او طغيان نمود .وشمگير وقتي اينگونه ديد ،شيرج بن ليلي را ،به جنگ با حسن فيروزان ،در ساري فرستاد .حسن فيروزان فرار نمود و به گرگان رفت. لشكر وشمگير او را دنبال نمود و حسن فيروزان از گرگان به عراق رفت و به امير چغاني ،ملحق شد. ابوعلي چغاني ،با لشكر خود از طريق گرگان به طبرستان رفت و در ساري با وشمگير به جنگ پرداخت .و او را محاصره نمود ،چون محاصره طولاني شد،وشمگير تقاضاي صلح نمود .ابوعلي چغاني كه در اين زمان ،خبر فوت امير نصر را شنيده بود و اينكه نصربن نوح بر جاي او نشسته است،درخواست صلح وشمگير را پذيرفت .بدين ترتيب وشمگير نسبت به امير ساماني،اظهار اطاعت نمود . چندان طول نكشيد كه حسن فيروزان با وشمگير دست دوستي دراز نمود و با يكديگر متحد شدند. وشمگير در سال332 هجري،ري را در تصرف داشت كه سپاه آل بويه به آنجا هجوم بردند وشمگير درمقابل ركن الدوله شكست خورد و به سوي طبرستان فرار كرد .چون حسن فيروزان با آل بويه متحد شده بودند،به ناچار به جبال قارن ،نزد اسپهبد شهريار بن شروين رفت.پس از مدتي با خانوادۀ خود به سوي خراسان حركت كرد و به دربار نوح ساماني رفت .حسن فيروزان با آل بويه كنار آمده بود ،و با دادن دختر خود به ركن الدوله ،خيالش آسوده بود. پس آمل و لاريجان را به قلمرو حكومتي خود افزود ،و بدين ترتيب ري به قلمرو آل بويه پيوست و بردماوند و نواحي آن تسلط تمام يافتند و حسن فيروزان هم خود را فرمانرواي بلامنازع اين نواحي مي دانست .
امير نوح ساماني،از تسلط آل بويه بر ري،و نيز حسن فيروزان بر طبرستان ناراحت بود . پس وشمگير را كه به دربار ساماني پناهنده شده بود ،بسيار مورد احترام قرارداد و سپس با سپاهي بسيار از طريق خراسان به طبرستان فرستاد. و از سويي به ابوعلي چغاني دستورداد تا به ري حمله كند و آنجا را تصرف كند .اما ابوعلي چغاني در اين مأموريت شكست خورد و به خراسان بازگشت .البته وشمگير توانست حسن بن فيروزان را شكست دهد و گرگان را فتح كند . امير نوح ساماني پس از شنيدن فتح گرگان بارديگر به ابوعلي چغاني دستور داد كه به سوي ري حركت و آنجا را به فتح كند.پس به ري حمله برد و ركن الدوله را شكست داد و ري را به تصرف درآورد . سپس به سوي دماوند حركت كرد و توانست دماوند و قلعه ي استوناوند را تسخير نمايد .بدين ترتيب بار ديگر ري،دماوند و قسمتهايي از جبال تحت قلمرو حكومت سامانيان درآمد .اما سعايت بدخواهان ابوعلي چغاني ،سبب شد تا امير نوح ،خراسان را پيش از اين تحت فرمانروايي ابوعلي چغاني بود،به آل سيمجور بسپارد.ابوعلي چغاني از اين بابت بسيار ناراحت شد و از سامانيان روي برگرداند.امير نوح وقتي كه عصيان ابوعلي چغاني را شنيد ،براي شكست او و فتح ري و دماوند و جبال ،با آل بويه متحد شد. بنابراين ركن الدوله در سال 335 هجري به ري لشكر كشيد و آنجا را به تصرف خود در آورد ،و در سال بعد به كمك حسن بن فيروزان به سوي قلمرو وشمگير ،گرگان و طبرستان حمله برد و آنجا را فتح نمود ،و حسن بن فيروزان بار ديگر به فرمانروايي اين مناطق دست يافت .اما وشمگير دوباره فرار كرد و به دربار سامانيان پناهنده شد،و از امير ساماني براي پس گرفتن قلمرو خود تقاضاي كمك نمود . سرزمين ري و دماوند و نواحي آن به جهت اهميت نظامي كه داشت ،هميشه بين آل بويه و سامانيان دست به دست مي گشت . در واقع جنگ و جدال بين آل بويه و سامانيان به جهت تسلط بر اين مناطق ،هيچگاه قطع نشد.
بنابراين بايد اذعان داشت كه سرزمين دماوند ،پس از اضمحلال علويان ،بين اين دو خاندان دست به دست مي گشت ،چون همواره دروازه ري و مازندران بوده ،هميشه بين ملوك آل بويه و سامانيان و دست نشانده هاي آنان ،براي تصاحب اين منطقه ،به دليل اهميّت فوق العاده آن ،درگيري وجود داشت . بدين ترتيب تاريخ دماوند را نمي توان جداي از تاريخ سرزمين ري و طبرستان دانست . يعني هر آنچه كه بر سرزمين ري و طبرستان گذشت ،بر سرزمين دماوند نيز تاثير مستقيم داشته است. پس از مرگ وشمگير در سال 351 هجري ،دو پسرش بيستون و قابوس براي جانشيني به رقابت پرداختند . اما سامانيان از قابوس طرفداري كردند و از سويي ديگر بيستون با آل بويه كنار آمد و از آنان اطاعت نمود. البته ازدواج او با دختر عضدالدوله ،باعث شد تا حمايت آل بويه از او جدي تر شود و از سوي المطيع الله خليفه عباسي در سال 360 هجري فرمانروايي گرگان و طبرستان با لقب ظهيرالدوله به او سپرده شد. اما فرمانروايي بيستون زياد طول نكشيد ،چون بيستون در سال 367 هجري در گذشت و برادرش قابوس كه اين باربا حمايت آل بويه همراه بود و به او لقب شمس المعالي هم داده شد،روي كارآمد . اما در درگيري بين عضدالدوله و مؤيد الدوله ،قابوس ،جانب مؤيد الدوله را گرفت .اين امر باعث شد تا عضدالدوله با او دشمن شود و سرانجام امر،قابوس حكمراني خود را برگرگان از دست داد و به دربار سامانيان پناهنده شد . در اين مدت ري و دماوند و نواحي آن ،در دست آل بويه بود.
پس از وفات فخرالدوله در سال378 هجري طرفداران قابوس ،راه را براي بازگشت قابوس هموار كردند واو در سال 388 هجري به طبرستان بازگشت .بدين ترتيب تمام طبرستان تحت قلمرو قابوس درآمده و در كوه و دشت ،بنام او خطبه خوانده شد.قابوس با سلطان محمود غزنوي ،پيوند صلح و دوستي برقرار نمود و حكومت طبرستان را به پسرش دارا،و رويان و گيلان را به منوچهر سپرد.
منوچهر با دادن خراج سالانه به حكومت محمود غزنوي ،قلمرو حكومتي خود را حفظ مي نمود بدين ترتيب غزنويان و نواحي ري و دماوند ،تسلط داشتند .پس از محمود غزنوي ،پسرش مسعود بر جاي پدر نشست .در دوران حكومت غزنويان ،طبرستان و قومس و دماوند و ري تحت قلمرو حكومتي آنان بود.
اما در دوران حكومت سلجوقيان در زمان ملك شاه سلجوقي،اسماعلييان به نواحي جبال حمله بردند و قلعه ي استوناوند را به تصرف خود درآوردند و بدين ترتيب نواحي كوهستاني دماوند درتصرف اسماعيليان بود . تا اينكه در سال 506 هجري به دستور سلطان محمد بن ملك شاه سلجوقي ،امير سنقر كنجك را به گرفتن قلعه فرستاد،پس از محاصره اي كه به درازا كشيد ،آن را فتح و ويران كرد و سلجوقيان برمناطق كوهستاني و اطراف دماوند تسلط يافتند .
در ايام امارت شاه غازي رستم ،باونديان طبرستان ،حكومت كوهستاني خود را گسترش دادند ،قومس و ديلم را به قلمرو خود افزودند، و در سال 552 ق شاه غازي دژالموت را ويران كرد و شمار زيادي ازاسماعيليان را به اسارت گرفت.
آل باوند تا ظهور خوارزمشاهيان ،دماوند و نواحي آن را در تصرف داشتند . در سال 567 هجري حسام الدوله شاه اردشير ،از آل باوند كه منطقه ي دماوند ، لار و فيروزكوه و... را در قلمرو خود داشت ،طغوتيمور را حاكم دماوند و سمنان گردانيد .
سلطان علاءالدين تكش ،پنجمين سلطان از خاندان خوارزمشاهي در سال 594 ق به طبرستان لشكر كشيد و به فيروزكوه رفت .در اين سال اسپهبد ابولقاسم پريمي نگهبان دژ فيروزكوه ،اسپهبد حسن گور پسر ابوجعفر ،سپهسالار دماوند و قطب الدين برسق ،نگهبان ويمه و شامرزا بودند . نامبردگان خود را به سلطان رسانده و دژها را تسليم او كردند .اسپهبد حسام الدوله شاه اردشير ،پسر خود ،حسن را نزد سلطان تكش فرستاد و سلطان تكش ،پس از انجام كارها در عراق به سوي بخارا رفت . سلطان تكش در سال 597 ه ق در گذشت . اركلي سردار نامي او در دماوند بود. اسپهبد اردشير وقتي خبر وفات سلطان را شنيد ،با سپاهيانش به گرگان تا سرزمين ري حمله برد و سرداران خوارزمي را از آن نواحي بيرون كرد . در اين زمان سلطان محمد خوارزم شاه بر تخت نشسته بود . منشوري براي شاه فرستاد كه اين نواحي از آن شاه باشد .اردشير در سال 602 ه ق وفات يافت و بعد از او شمس الملوك بر جاي پدر نشست. او هم در سال 605 درگذشت. بعد از او دماوند و قلعه ي استوناوند به دست خوارزمشاهيان افتاد .
در زمان حكومت سلطان محمد خوارزمشاه ،در طول سالهاي 617 تا 619 ه ق دماوند و قلعه استوناوند و نواحي كوهستاني در تصرف او بود،در زمان حمله ي مغول ها ،ركن الدين سلطان محمد خوارزمشاه به اين قلعه پناهنده شد،اما مغول ها به اين قلعه حمله بردند و سرانجام قلعه را فتح و سلطان كشته شد.
هلاكوخان مغول به پيشروي خود از طريق لار و دماوند ادامه داد و تمامي نواحي را خيلي سريع به تصرف خود درآورد .دماوند،از ييلاقات مورد توجه مغول ها بود،درواقع محل ييلاقي پادشاهان مغول ،در هنگام تابستان محسوب مي شد.ارغون ايلخاني در سال 694 ه ق پس از مذاكره با سپاه بايدو ،راهي دماوند شد تا تابستان در آنجا بگذراند. مسلمان شدن غازان خان كه رويداد مهمي در تاريخ ايران و اسلام بود در چهارم شعبان سال 694 ق در مراتع كوهستاني درّه ي لار اتفاق افتاد . غازان خان پس از غسل به قصري كه در گذشته ،پدرش درآنجا ساخته بود، وارد شد و توسط شيخ صدرالدين حموي ،چندين بار كلمه ي توحيد بر زبان راند و امراي غازان خان هم به تبعيت از او به دين اسلام گرويدند .
طغاتيمور از شاهزادگان مغول در دورۀ سلطنت ايلخانان مغول درعهد ابوسعيد بهادرخان بوده كه بر دماوند و مازندران و گرگان حكومت مي كرد .امير مسعود سربداري به سال 737 ه ق از خراسان رو به سمت مازندران نهاد و با برادر طغاتيمور جنگيد و او ار شكست داد .طغاتيمور به سوي قصران ولار فرار نمود.ملك فخرالدوله حسن ،پادشاه مازندران با ملك جلال الدوله اسكندر ،پادشاه رستم دار ،عليه امير مسعود متحد شدند. سرانجام اميرمسعود را شكست دادند و دستگير كرده و نزد جلال الدوله اسكندر آوردند و كشتند . اما ديري نگذشت كه ملك فخرالدوله اسپهبد باونديه به دست يكي از پسران كيا افراسياب چلاوي ،كشته شد.استندار اسكندر جلال الدوله ،به خونخواهي برخاست و با چلاويان و مرعشي ها جنگيد و توانست از قزوين تا سمنان را تحت قلمرو خود درآورد.اسكندر در اثر حادثه اي درگذشت ،پس از او برادرش فخرالدوله چهارم ،شاه غازي دوم به قدرت رسيد كه زمان اميرتيمور و جهانگشايي او بود. در دورۀ تيموريان دماوند ونواحي آن تحت قلمرو تيموريان بود . از سوي ميرولي استرآبادي از حاكمان تيموري خراسان شخصي به نام «پولادقبا» كه ترك بوده ،حاكم دماوند گرديد . پولاد قبا در دماوند ونواحي آن ظلم و ستم بسيار مي نمود ،و مردم را چپاول مي كرد.
امير تيمور پس از فتح آمل و ساري در سال 795 هجري ،اسكندر شيخي را كه مردي ظالم و منفور بود به حكومت آنجا تعيين نمود. اسكندر شيخي ،پس از اينكه مواضع قدرت خود را مستحكم نمود به سوي فيروزكوه و دماوند حركت نمود.قلعه ي فيروزكوه را از آن خود كرد و درمقابل تيمور ،طغيان نمود.در اين زمان ملك كيومرث كه در سال 808 ه به حكومت رويان رسيده بود ،پس از فتح رويان توسط امير تيمور ،همچنان در قلعه ي نور بود .از طرف امير تيمور دو نفر از اميرزادگان بنامهاي اميرزاده رستم بن عمرو و امير سليمان شاه كه حكومت دماوند و ري و قومس را بر عهده داشتند،مأمور شدند تا اسكندر شيخي را سركوب كنند،اما در اين كار موفق نشدند ،پس به حيله متوسل شدند و به قلعه ي نور ،جايي كه ملك كيومرث بود،حمله بردند و ملك كيومرث را كه با اسكندر شيخي دشمني داشت ،اسير نمودند و به حيله نزد اسكندر شيخي فرستادند،ولي او از اين موضوع مطلع شد و ملك كيومرث را آزاد نمود .ملك به شيراز كه در آنجا طرفداراني داشت ،رفت .سرانجام اسكندر شيخي سركوب شد و به قتل رسيد.اما ملك كيومرث كه به شيراز رفته بود با طرفدارانش دوباره براي فتح قلعه ي نور حركت نمود.ملك با حيله وارد قلعه شد و با طرفداران خود در قلعه در يك فرصت مناسب به كوتوال قلعه حمله برد و او را كشت و قلعه را به تصرف خود درآورد . پس از اينكه پايه هاي قدرت خود را مستحكم نمود ،دژ ري وبسطام و سمنان را فتح كرد و به قلمرو خود افزود.او مذهب تشيع را در مناطق تحت قلمرو خود گسترش داد.در اين زمان امير سليمان شاه بن داوود را كه ازامراي بزرگ صاحبقران اعظم بود و از سوي امير تيمور ،حكومت سرزمين دماوند و ري و قومس را داشت شكست داد و اين مناطق را از او گرفت و به قلمرو خود اضافه نمود . ملك كيومرث به سال 858 ه وفات يافت و پسرش كاوس جانشين او شد.
در سال 909 هجري امير حسين كيا بن علي بن لهراسب بن افراسياب ،حاكم دماوند و فيروزكوه و خوار و سمنان بود . شاه اسماعيل صفوي در همين سال به دماوند حمله برد و آنجا را فتح نمود و امير حسين كيا ،پس از اين واقعه كه در زندان افتاده بود،خود را كشت.
شاه اسماعيل صفوي ،حكومت دماوند را به فردي بنام «ولدرس خان » داد،اما پس از مدتي در سال 996 ه ق دماوند ،تيول سلطانقلي خان شد .
در زمان شاه عباس صفوي،دماوند و نواحي اطراف آن ،به يكي از پسران «مير بزرگ»از خاندان مرعشي سپرده شد.
بالاي صفحه
* برگرفته از كتاب تاريخ دماوند و آثار تاريخي
2-2-2. دماوند در دوره صفوي (از زبان اسناد) *
درباره شهر دماوند كه از بلاد قديم منطقه جبال (عراق عجم) و نام آن در منابع تاريخي مذكور است، تاكنون اثري مستقل اعم از كتاب گفتم برخورد نوشته نشده ؛ و بهترين گزارش در باب آن، و ظاهراً مدخل «دماوند» در مجلد ششم دانشنامه ‹ايرانيكا» است كه كتابنامه جامعي نيز در پايان آن آمده است.
در ميان نسخ خطي كتابخانه دانشگاه پرينستون در ايالت نيوجرسي آمريكا، نسخهاي است به شماره 524 (سري جديد)، كه آن را يكي از فضلاي دماوند در اواخر دوره صفوي جمعآوري كرده و در آن پيوسته اسناد و مطالبي درباره شهر خود آورده است. چون اين گونه يادداشتها براي بررسي تاريخ و جغرافياي تاريخي شهرها بسيار ارزنده و معمولاً مشتمل بر نكاتي است كه در مآخذ و تواريخ منظم نيست، آن فوايد در اين مقاله استخراج و به درد دسترس محققان قرار داده ميشود.
نسخهي مزبور در 263 برگ، به قطع خشتي، به جز فوايد متفرقه، محتوي رسائل زير است:
- رساله استخراج اسامي معصومان از آيات قرآني، براساس علم « بينات» و « زُبُر» (1) از معينالدين محمدبنعبدالرحيم دماوندي
( جامع مجموعه). اين رساله ناتمام است؛ زيرا برگ آخر آن پاره و سپس با كاغذي نو مرمت شده كه سطرهاي پاياني رساله از ميان رفته است (پشت برگ 2 – روي برگ 4).
- صورت مكتوب فضلاي ماوراءالنهر، به امر عبدالله خان اُزبك، به علماي مشهد مقدس؛ در اوان محاصرة آن بلده ي مقدسه و جواب مولانا، محمد مشكك - رحمهالله – به آن (پشت برگ 7- روي برگ 13). همانكه در عالم آراي عباسي (ج1، ص 390-389) در برخي مآخذ ديگر همچون ذريعه (ج8، ص 282) و نيز به صورت مستقل در مجله خرد (سال دوم، شماره 11) چاپ شده و نسخههاي خطي متعددي نيز از آن در دست است. رديف آنها در كتاب فهرست نسخههاي خطي فارسي از احمد منزوي برابر است با (ج2، 1000- 1001). نسخه حاضر اندكي نقص دارد، چون از ميان برگهاي نه و ده، يك برگ افتاده است.
- اجوبة المسائل المهنائيّه از علامه حلي؛ نسخه متعلق به سال 717 ه.ق كه بخش نخست آن در سال 1401 ه.ق در قم به چاپ رسيده است (روي برگ 15-21). تاريخ كتابت: 27 صفر 1087 ه.ق .
- شرح عبارتي معضل در قواعد الاحكام علامه حلي:« ولو كان الاخلال بعضو من طهارتين ... اعاد الحاضر اربعاً»، ازشيخ بهايي (پشت برگ 21 -26). نسخههاي ديگري از اين اثر وجود دارد؛ مانند نسخه كتابخانه دانشگاه تهران ( شماره 5: 1866)؛ نسخه آستان قدس (شماره 2: 54)؛ كتابخانه مجلس (شماره 7: 161 و 9: 360)؛ كتابخانه ملك (شماره 5: 224 )؛ كتابخانه آيتالله مرعشي (شماره 8: 4) ؛ كتابخانه ملي فارس (شماره 1: 253) و حضرت عبدالعظيم در ري (نشريه كتابخانه مركزي درباره نسخههاي خطي، به شماره 3 :443).
- رساله در بيان اوزان شرعيّه (فارسي)، از ملامحمد طاهرقمي در گذشته به سال 1098ه.ق (پشت برگ 27-28). تاريخ كتابت: 109 ه.ق؛ نسخه ديگر اين اثر در كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار (مطهري) در تهران موجود است (شماره 2/6465 و فهرست 3ك 222-223).
- رساله مولانا رجب علي - رحمهالله – (فارسي، پشت برگ 29-32) ، همان «اثبات واجب» يا « رساله در اشتراك لفظي وجود» كه از آن نسخههاي بسياري موجود است و در فهرست نسخههاي خطي فارسي، تأليف احمد منزوي (2: 733-735) از آنها ياد شده است.
- الاربعون حديثاً (عربي) از احمد بن ابراهيم بن حسن بن علي بن علي اردبيلي؛ مجموعه اي است از احاديث اهل تسنن در فضائل اميرالمؤمنين علي (ع) و فرزندان او ( پشت برگ 35 – روي برگ 54).
نسخ فاضل بن يدالله (شنبه چهاردهم رمضان 1014). اين بخش از نسخه، داراي قدمت بيشتري است كه بعدها آن را به قسمتهاي ديگر مجموعه الحاق و صحافي كردهاند. كاتب، چنان كه خواهيم ديد عموي پدر معينالدين محمد دماوندي، كاتب و جامع مجموعه است. بر اساس تاريخهاي سماع احاديث ، مؤلف در اوايل قرن هفتم ميزيسته است. ولي به درستي روشن نيست كه آيا اين نسخه اصيل است يا ساخته ادوار متاخر است كه با تقليد سبك و روش محدثان اهل سنت و با نامي مستعار، مجعول شده است.
- رساله در فضايل سوره حمد( فارسي، پشت برگ 54 -57)، آغاز آن چنين است:« بسمله. حمدله.بدان كه پادشاه عالم و پروردگار بنيآدم، جمله كتابها كه فرستاده است چهار است و به چهار پيغمبر فرستاد …» و چنين پايان مييابد: « … و خواص سوره حمد بسيار است، اما مختصر كرديم. والله اعلم بالصواب.»
- رساله الاصول العشرة يا رسالة في اقرب الطراف الي الله (عربي، پشت برگ 66 – روي برگ 77)، از نجمالدين كبري ، در گذشته به سال 619 ه.ق . نسخههاي بسياري از آن در كتابخانهها موجود است. از جمله: نسخه 2689 مجموعهي يهودا در كتابخانه پرينستون و چندين نسخه ديگر در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران و ...
- رساله در لغات غريب قرآن كريم (پشت برگ 74- 88).
- فهرست المشيخة علي ترتيب الحروف، كه فهرست الفبايي راويان كتاب من لا يحضره الفقيه است (پشت برگ 93 – روي برگ 97).
- رساله اثبات واجب از ميرزا رفيعا ( فارسي، پشت برگ 98 – 121). تاريخ كتابت: ذي حجه 1078 ه.ق.
آغازآن چنين است: « بسمله.حمدله. برارباب خرد و هوش پوشيده نيست...»
- نخبه فيض كاشاني (پشت برگ 123 – 242) كه بارها چاپ شده است. از روي نسخه مكتوب به سال 1073 ه.ق به خط فرزند مولف ( علم الهدي، متوفي به سال 1115، مولف معادل الحكمه) كه آن را در قمصر كاشان به سال 1074 با پدر مقابله كرده بود، با نسخه ديگري كه همين علم الهدي در سال 1055 ( پنج سال پس از نگارش اصل كتاب) در قمصر، از روي نسخه اصل نوشته و تمامي آن را براي پدر خود قرائت كرده بود. يادداشت مفصل علم الهدي در اين باب، در نسخه حاضر، بر برگ هاي 243 – 245 درج شده است؛ به تاريخ هفتم صفر 1074 ه.ق نسخه مذكور در ذيقعده 116 ه.ق به قلم معين الدين ، محمد بن عبدالرحيم الدماوندي از روي نسخه علم الهدي استنساخ شده است.
- رسالة في الاوزان و المقادير ( عربي)، از مجلسي دوم (المتوفي در 1111هجري) به خط نستعليق خوش (پشت برگ 249 – 261) كه به نظر مي رسد برگ پاياني آن افتاده است. نسخه هاي ديگري كه از اين اثر در كتابخانه ها وجود دارد، عبارتند از: نسخه كتابخانه مركزي دانشگاه تهران؛ نسخه آُستان قدس رضوي، نسخه كتابخانه آيت الله مرعضي؛ كتابخانه مجلس؛ كتابخانه ملي تهران و سپهسالار ( فهرست آنها در كتاب شناسي مجلسي از حسين درگاهي، صفحات 82 – 84 آورده شده است.)
چنان كه گفته شد جامع اين مجموعه در جاي جاي آن مطالب متفرقه و يادداشت هايي نوشته كه بخش مهمي از آن درباره شهر دماوند است و مابقي شامل نسخه هاي طبي، روش تهيه برخي از داروهاي سنتي ، متفرقات فقهي و ابيات واشعار فارسي و عربي است.براي مثال :
1- نسخه صرع از حاجي محمد اسماعيل طيب (برگ5).
2- بندي از « مسائل المفرده لابن طي- رحمةالله» _(روي برگ 29).
3- قسمتي به نقل از شيخ بهائي، در نحوه تشخيص ارتفاع يك درخت بدون استفاده از قواعد رياضي كه با سوالي آغاز مي شود و شيخ بهائي در جواب مي گويد:« هكذا وجدت بخط والدي و الظاهر ان السوال له....» (پشت برگ 61).
4- گوشه اي از تاريخ گزيده، راجع به اختلاف فضلاي كاشان – در روزگار آباقاخان – بر سر برتري انوري يا ظهيرالدين فاريابي، و ارجاع داوري به مجد همگر و پاسخ منظوم او (پشت برگ 65).
5- اشعار فارسي در تبري از دشمنان اهل بيت، از جمله سه رباعي از سيد رفيع قزويني سلمه الله (پشت برگ 71).
6- شعر عربي سيد شريف در مدح الفية ابن مالك ( پشت برگ 73)
7- قسمتي از تفسير آيه « ليهلك من هلك عن بينه» (پشت برگ 91) ، به نقل از خط محمد رفيع الجيلي (گيلاني).
8- شعر فارسي از مرحوم ملاعلي رضا تجلي (پشت برگ 122).
9- بندي به نقل از « الفاضل الاسترآبادي في حواشي الكافي» (پشت برگ 262).
اما آنچه از اين نسخه متعلق به شهر دماوند است – به ترتيب ذكر در نسخه – به قرار زير است:
1) در رساله نخستين مجموعه – كه مولف جامع آن معين الدين محمدبن عبدالرحيم بن قاضي خان دماوندي است (رساله استخراج اسامي معصومين از آيات قرآني براساس بينات و زبر) – از « جناب مستجمع الفضائل المرشد الي سبيل الله مولانا جلال الدين هداية الله بن زين الافاضل في العالم الواصل الي رحمة الله وجيه الدين حبيب الله القاضي الدماوندي» ياد شده است (پشت برگ3).
2) متن قباله بين نصف قريه لمان از توابع دماوند:
عالي حضرت مرحمت و مغفرت پناهان امير شاه مطهر و اميرطالب الحسينيان، ابتياع كرده است به انشاي زين الافاضل و مجمع الافضائل الواصل الي رحمة الله جلال الدين هداية الله بن وجيه الدين حبيب الله القاضي الدماوندي. و اول سطور موشح بود به اين كه: اميرشاه مطهر و مير شاه طالب و آخر سطور موشح بود به اين كه:
شدند مالك نصفي ز قريه لمان
و وسط سطور، مسطور چنين بود كه :
به بايعان، ثمن آن، تمام واصل شد
كه از خط شريف مشاراليه نوشته مي شود ( پشت برگ5).
منشور از توشيح، آن است كه كلمات سطور اين سند به صورتي چيده شده كه وقتي حروف اول و وسط و آخر هر سطر را به شكل عمودي از بالا به پايين يا از پايين به بالا ( به اختلاف مورد) بخوانند، آن سه مصراع به دست مي آيد. جلال الدين هدايت الله همان شخصي است كه در رساله بالا نيز نام برده شد و تاليفي از او در زمينه « بينات» و «زبر» نقل شده بود. متن اين سند چنين است:
هو مالك الملك
الحمدالله الذي احل البيع و الشري و حرم الغصب والربا و الصلاة و السلام علي اشرف المرسلين و خاتم النبيين
محمد و آله الطيبين الطاهرين الانجبين. اما بعد بفروختند و ايقاع بيع شرعي نمودند و هم زين القبا
يل علي بن محمد لماني و محمود بن احمد سليماني و قرداش بن محمد سليماني و حسين بن علي سليماني و احمد بن محمود سليماني و زين الانام
رئيس علي بن بايزيد لاري سليماني و محمود بن حسن سليماني و محمد كلدست و حسين بن حسن سليماني بالسيدي السندين السيد الجليل
شهاب سماء السيادة ضياء بيضاء النقابة اعني الذي قيل في الآفاق لاكرم لغيرك اين كريم الزاكي (؟) المويد من عنداله
المبعوث لرعاية عبادالله * ذات تترا براي صلاح امور خلق / بر خاتم زمانه نشانده است چون نگين* الذي
هو علي الاعادي مظفر معزّ الدنيا و الدين امير شاه مطهر بن السيد الحسيب النسيب الامير الكبير
معين اعاظم السادات في الزمان و مغيث الاكابر في الدوران سالم مسالك الحق
طالباً لمرضات الله الملك المعين الواصل الي رحمة الله رب العالمين امير سيد زين العابدين الحسيني * آنك از
هدايتش بخدا مي رسند خلق * تغمره الله تعالي بغفرانه واسكنه في فراديس جنانه، و بقيه تقيه اولاد وصي
رب العالمين امير طالب بن السيد الايد المبرور المغفور امير كمال الدين الحسيني آنچه را كه در تحت تصرف
و تملك خود داشتند و آن نصفي است از تمامي قريه لمّان واقع در الكاء دماوند من بلوك جمارود، با آنچه مخصوص
مبيع موصوف است و محدود به حدود اربعه: شرقياً به او زكريوه كه متصل است به قريه زان
يك حد قبلي به سرخ كمر و با كريوه اتاق سرا و لكام دره و كريوه آهك بريزان تا دامنه كوه غربياً و تا بيابان شمالياً ، بخريدند نصفي مشترك
را با جميع حدود و حقوق و توابع و لواحق و مضاعات و منسوبات و متعلقات و كل
شيئ اسند اليها از اراضي و صحاري و مراتع ومزارع و جبال و انهار و عيون و قننوات و زاغه داخلا فيها
اوخارجاً عنها به قيمت معين معلوم قدره المبلغ دو تمان بدري نصفه يك تومان، و بفروختند بايعين مشار الهيم
هر كدام حصه خود را به عقدي واحد مشتمل بر ايجاب و قبول و قبض و اقباض و تسليم وتسلم و رويت معتبره قبل العقد
طايعين راغبين، و بايعين به عدالت ثمن بيع موصوف اعتراف نمودند و هر كدام به قبض ثمن حصه خود معترف شدند و بايعين
ايضاً چون به قيمت وقت مبيع محدود موضوف مذكور اعتراف نمودند اسقاط خيار غبن نمودند و مشتريين مذكورين ثمن را بالمناصفه داند
لهذا مبيع را مناصفه تصرف مالكانه مستحقانه نمودند و به مشاركت معترف شدندو ضمان درك شرعي به حصوص پيوست و اهل دانش
برين معني گواه شدند و كان ذلك في سادس شهر رمضان المبارك سنه ستين و تسعمائه من الهجرة النبوية.
3) پس از سند بالا، متني ديگر اين چنين آمده است: صورت قباله ملك جاجرود كه ملك بهمن ابتياع نموده به انشاء عالي جناب سابق الاقاب و مبدا سطور موشح بود به اين كه : شد جاجرود ، مُلك مَلك بهمن از قضا
و انتهاي سطور ( از پايين به بالا) موشح بود به: بايع به قبض قيمت آن گشت معترف (برگ 6). متن سند اين است:
شكر بي حد و ثناي بي عد مالك الملكي را كه سزا كه فرش اغبر خاك را محل معاش و انتعاش خلايق گردانيد و درود نامعدود بر آن در صدف
دين و گوهر درياي يقين مصداق كريمه ولكن رسول الله و خاتم النبيين محمد و آله الطيبين والطاهرين.اما بعد باعث بر تحرير
جيدة السطور شرعيّه و موجب تنميق اين نميقه مرعيّه آن است كه بفروختند كيايان عظام كرام كثير البركات رفيع الدرجات
اه (كذا) و هم كياسهراب بن كياشاه نظر و كيارستم بن كيااژدها و كياميرشاه بن كيا ايرانشاه و كيامختاربن كياسهراب و آقاعلي بن شجاع
جليل كيا خوش آورد و كيا اسكندربن كيارستم و كيا كمال الدين بن كيامحمد وكياقدمشاه بن كياميرحسين به وكلاء نواب عالي مقام
رفيع الشان ايالت و حكومت پناه معدلت و نصفت دستگاه عمدة اعاظم الملوك الكرام قدوة الامراء العظام جلالاً للامارة
والحكومة و المعدلة و الرفعة و الاقبال ملك بهمن لازال مظفراً منصوراً و اعداء عتبته العلية مخذولاً مقهوراً و فراش
دولة القاهرة مبسوطاً و نظام امور المجهور بيد اقتداره منوطاً مربوطاً و آن همگي و تمامي اراضي و املاك [=گ]
معيّنه است واقعه در حوالي و اراضي وادي جاجرود من اعمال دماوند من توابع عراق العجم المحدود بالحدود الاربعة، شرقياً منتهي به جبل بولان
لا علم لنا بمالكه، و جنوبياً متصل به جماران سر و دستجرد و شارع خراسان و جانب سيوم آن جا
كه به حد غربي موسوم است منتهي مي شود به گازرخواني و سرخه حصار و حد شمالي متصل است به تنگه تاج الدين قصاب و تمامت
مزرعه مشهور به سفيدكور واقع در جنب اراضي و املاك مذكور المستغني عن التحديد و التوصيف و التعريف التام
لغاية شهرتها و عدم سميها، و تمامي دو حجر طاحونه دائره واقع در اراضي و املاك مزبوره مشتمل بر آلات حجري
كه عبارت از سنگ بالا و زير باشد و حديدي و خشبي و جدران و سقف به جميع توابع و لواحق و حدود و حقوق
با هر چه كه به آن مضاف و منسوب باشد به ثمن معين معلوم غيرمجهول قدره بيست و هفت تومان رايج مضروب مقبوض
هرتوماني عبارت از ده هزار دينار بدري باشد نصفه توضيحاً للاصل سيزده تومان و پنج هزار دينار منعوت و ميانه نواب مستطاب
مشتري لازال مشاراً اليه و بايعين مذكورين عقد مبايعه صحيحه شرعيه و معامله صريحه جاري شدو بخريد نواب مالك علي الاطلاق
نقاوه خاندان ايالت مبيع محدود موصوف را با جميع توابع و لواحق از اراضي و صحاري دايره و بايره و عيون و حق شرب
الماء من كل وادو انهار و وهاد و آجام و علف زار و هيمه زار و مرابض و مراكض و بعد ما كه بايعين مذكورين عالم به قيمت مبيع
زبر بودند اسقاط خيار غبن نمودندو عقيب هذا بايعين مذكورين به عدالت ثمن مبيع و به وصول آن تاما كاملا معترف شدند و ضمان درك شرعي
قرار داده شده است در شرع شريف اقدس كه اگر غيري مبيع محدود موصوف را از تصرف نواب مشتري لازال مشاراً اليه انتزاع نمايد غرامت آن را
ضمان بر مال و ملك بايعين مذكورين است ا رد ثمن يا تلخيص مثمن. و كان ذلك في شهر ربيع الثاني حجت ست و ثمانين و تسعمائه. الحمدالله رب
العالمين والصلاة و السلام علي محمد خاتم النبيين و آله وعترته الطاهرين الطيبين و سلم تسليما كبيراً.
4) قطعه « درختي كه تلخ است وي را سرشت» (2) از حكيم فردوسي و شش قطعه مشابه كه به استقبال آن سروده شده است، به ترتيب از مرحوم ميرزانورس دماوندي ( 12 بيت) ، نظامي ، هاتفي، قاسم بيك حالت، انوري و سلطان علي نيشابوري ( روي برگ 13 – برگ 15) . از نورس دماوندي در تذكره هاي دوره صفوي مانند حزين ونصرآبادي و ... ياد شده است. (3) به نوشته نصرآبادي، نام او محمد حسين و داراي خطي خوش و مقيم اصفهان و از ملازمان صائب تبريزي بوده است.
گزيده ديوان او در « جنگ آقا محمد معينا اردوباري» در دانشگاه موجود است (فهرست9: 1406) و نمونه هايي از خط خوش او نيز در دست است.(ذريعه9: 1230).
5) « صورت مكتوب موشح الطرفين كه ازدارالسلطنه اصفهان در جواب مفاوضه عالي جنابين اعاظم مابين مخدومان ميرزا محمد هاشم وميرزا محمد جعفر الحسيني الكشميري نوشته شده و طرفين مكتوب به اسمين شريفين ايشان موشح بود از جانب احقر معين الدين الدماوندي» ( روي برگ 59). حروف آغازين سطرهاي اين نامه از بالا به پايين «ميرزاجعفر» و حروف آخر سطرها، از پايين به بالا «ميرزا هاشم» نوشته و خوانده مي شود. متن نامه، اخوانيات است و فايده اي تاريخي بر آن مترتب نيست، جز دانستن اين نكته كه معين الدين دماوندي ( جامع مجموعه ما) هر چند براي مدتي كوتاه در اصفهان مي زيسته است.
6) در برگ هاي (59 – 61) تاريخ در گذشت چند تن از منسوبات جامع نسخه كه همه از علماي دين و متصديان مناصب شرعي ناحيه دماوند بوده اند، يادداشت شده كه از نظر آگاهي از نام برخي از رجال آن عصر در شهر دماوند ارزنده است. شرح آن چنين است: تاريخ وفات مرحمت پناه مغفرت دستگاه رضوان جايگاه، مفخر الافاضل و مجمع الفضائل المستغني عن التوصيف الغني عن التعريف الهادي الي الله المرشد في سبيل الله، وجيه الدين هيبت الله بن مفخر الاعالم و الاعاظم ، زين الافاضل و الاعالي مولانا زين الدين علي بن مولانا الاعظم الاكرم عمدة العلماء و الاعالي، مولانا جمال الدين حسين بن الفاضل المويد مولانا نظام الدين احمد نورالله مضاجعهم الشريفه و شكر مساعيهم الجميله.
پس از اين عنوان پنج قطعه شعر فارسي آمده است كه ماده تاريخ آنها به حروف ابجد (981) مي شود كه به رقم نيز ثبت شده است و يكي اين است:
رفت افاضل پناه از اين دنيا / خلق واحسرتاه مي گفتند
قدسيان جمله بهر تاريخش / « يا افاضل پناه» مي گفتند
تاريخ وفات عالي جناب مرحومي جلال الدين يدالله بزدالله مضجعه خلق وجيه الدين هيبت الله مشاراليه:
حيف ازوجود قاضي يدالله حيف حيف / حقا كه در زمانه عديم المثال بود
بحري بد از فضايل و گنجي بد از علوم / كوته كنم حديث چه نيكو مقال بود
فضل و كمال بين كه پي سال رحلتش / كردم حساب، خود همه « فضل و كمال» بود
توفي في شهر رجب المرجب سنة سبع و الف من الهجرة
اين جلال الدين يدالله بايد پدر كاتب رساله «الاربعون حديثاً » باشد كه در بالا ذكر آن گذشت.
وفات حضرت مرحمت پناهي مولانا رفيع الدين عبدالحي خلق جلال الدين يدالله مشاراليه في سنة الف و تسع و عشرين من الهجرة، و « ذكر حق» را با تاريخ موافق يافته اند. اعلي الله مقامه و زاد اكرامه، لمولانا الهامي
بودم در ري، ز لارجان آمد كُرد / دوشاب خريده بود با خود مي بُرد
گفتم: ز دماوند خبر داري؟ گفت: / شد واقعه اي كه عالم از غم افسرد
سردفتر اهل علم وفضل وتقوي / عبدالحي، قاضي دماوندي مُرد
تاريخ رحلت عالي جناب مرحمت و مغفرت پناه، جنت آرامگاه جدي ام شيخ ابوالفتوحا خلف افاضل پناهي مولانا رفيع الدين عبدالحي:
حيف و صد افسوس كز باغ جهان شد مختلفي / شيخ الاسلام دماوند آن گل بستان شرع
سپس پنج بيت ديگر است ودر پايان:
سال تاريخ وفاتش را چنين فرمود عقل/ « آه از حامي دين و واي از آن برهان شرع»
(توفي في شهر ذيحجه الحرام سنة ثمان وتسعين و الف)
تاريخ وفات عالي حضرت ابوي ام شيخ عبدالرحيم اعلي الله مقامه في دارالنعيم يوم الخميس نوزدهم شهر جمادي الاولي سنه 1138، و تاريخ ولادت او در يوم الخميس بيست و پنجم شهر رجب المرجب ست وخمسين بعد الالف بوده.
في تاريخ وفاته لمولانا محمد سالم
شيخ الاسلام و قدوه اعلام / عالم و فاضل و جليل بُد او
شيخ عبدالرحيم آن كه به حق / خلق را رهبر و دليل بُد او
سپس 13 بيت ديگر است ودر پايان:
زد رقم بهر سال تاريخش / « صالح و فاضل و جليل بُد او»
لملا محمد مهدي خطيب
شيخ الاسلام و مفخر اعلام / حامي دين و معطي حاجات
شيخ عبدالرحيم آن كه نبود / كس عديلش به علم و فضل و صفات
سپس چهار بيت ديگر و در پايان:
بهر تاريخ او دبير خرد / گشت ملهم چنين ز سال وفات
هاتف غيبي اين چنين گفتا: / « حاميش دان نبي براه نجات» (سال 1138)
7) « صورت قباله نكاح عالي حضرت ميرزايي ميرزا محمد منيع العقيلي به انشاء زين الافاضل ظهيرالدين محمد التفرشي رحمه الله تعالي» ( روي برگ 62 پشت برگ 63). قباله عقد نكاح ميرزا محمد منيع فرزند سيد شمس الدين محمدهاشم عقيلي است با عليه خانم دختر سيد شمس الدين ميرزا محمدرحيم عقيلي، به صداق سيصد تومان فضه مسكوكه مضروبه، با تاريخ 13 ذيحجه 1093.به شهادت وجود سند در مجموعه حاضر، اين افراد از محترمان دماوند و به احتمال زياد از منسوبان جامع مجموعه بوده اند.گروهي از خاندان سادات عقيلي كه نسب خود را به عقيل بن ابي طالب برادر اميرالمومنين علي (ع) مي رسانده اند، در ناحيه آمل ولاريجان بوده و نگارنده كفاية الموحدين از آنان است. (نقباء البشر1: 151). علماي علم انساب هم گفته اند كه نسل عقيل در طبرستان ( المجدي: 309و 312؛ فصول فخريه:95) و ناحيه امل ( المجدي: 310- 311) بوده اند. گروهي از دانشمندان منتسب به اين خاندان كه در اواخر عهد صفوي در اصفهان مي زيسته اند، در ماخذي ( مانند طبقات اعلام الشيعه، قرن يازدهم: 576. قرن دوازدهم: 260و 761 و 790؛ رياض العلماء 7: 203) نام برده شده اند. ولي ميرزا رحيم عقيلي مذكور در « اجازه كبيره سيد عبدالله شوشتري، 191» كه نواده شيخ لطف الله عاملي ميسي بود، گويا جز عقيلي مذكور در سند ماست.
ظهيرالدين تفرشي تدوين كننده سند، ازدانشمندان اصفهان در پايان قرن يازدهم بوده و شرح حال و ذكر آثار او در بسيارياز ماخذ آن دوره و در ذريعه و طبقات اعلام الشيعه ( قرن دوازدهم : 405) و فهرست هاي نسخ خطي آمده است.
8) « تاريخ بناي مسجد جامع بلده خلد پايه دماوند كه از ابنيه عتيقه و خاطر مدت ها جوياي تشخيص آن بوده، بنا برآنچه قدوة الافاضل مرحومي، قاضي فاضل – رحمة الله – در ظهر كتابي قلمي فرموده كه تاريخ بناي مسجد مزبور كه قبل از انهدام موضع كتابت آن به نظر رسيده، سنه اربع و اربعين و اربعمائه ، كه در سال تحرير اين تعليقه (؟) كه هزار و يك صد و سي و پنج است، شش صد و نود و يك سال از بناي آن گشته و اين تاريخ اصح و اقوي است از تاريخي كه از وصيت درويش محمد قريشي نقل شده كه تاريخ بناي آن را در 202 ه.ق مي داند. والله يعلم» ( روي برگ 66).
اين قاضي فاضل بايد همان كاتب رساله « الاربعون حديثاً» باشد كه ذكر آن در بالا گذشت و او عموي پدر جامع مجموعه بوده است.
9) بر برگ 123، يادداشت زير به خط و مركبي كه كمي جديدتر از اصل نسخه است، به نستعليق زيبا نوشته شده:
نجّنا ربّ من تدنّسنا وقنا من شرور انفسنا
حسب الاشاره جناب مخدوم لازم الاكرام الاخ الاعز آقاحسين خلف عالي حضرت شيخ الاسلام قلمي شد.الداعي لدوام الدولة القاهرة ، علي اصغر بن محمد ابراهيم الحسيني الرضوي.
اين آقا حسين بايد درآن زمان، مالك مجموعه مي بوده و گويا فرزند معين الدين محمد دماوندي، جامع آن باشد كه در آن زمان « شيخ الاسلامي» آن شهر را كه مقام آباء و اجدادي او بوده، در دست داشت.
10) « تاريخ ولادت اقل الخلائق كه عالي حضرت عمي ام مولانا كمال الدين عبدالرزاق – رحمة الله – گفته:
معين الدين محمد صانه الله چو خورشيدي درخشان گشت طالع
و سه بيت ديگر و سپس در پايان:
پي تاريخ مولودش خرد گفت: « به الف و خمس بعد از عشر تاسع» (سال 1095)
ايضاً:
آن كه چون گنج شايگان آمد / قرة العين دوستان آمد
مفخر اقربا، معين الدين / عزت افزاي دودمان آمد
دو بيت ديگر و سپس در پايان:
هاتف غيب گفت تاريخش: / « افضل افهم جهان آمد» (سال 1095)
طلوع: صبح يوم الخميس پنجم شهر صفر المظفر/ دوازدهم مردادماه قديم سنه 1095» ( روي برگ 249).
و اين پايان يادداشت هاي اين مجموعه است در مجله « آينده» (سال هشتم ، 1361، صفحه 627 – 629) متن سندي متعلق به مقبره شمس الدين محمد دردماوند چاپ شده و آن فرماني است به تاريخ (1137 هجري) از شاه طهماسب دوم صفوي در بخشودن متوجهات ديواني اراضي و املاك اولاد مولانا شمس الدين محمد دماوندي، در محله فرامه وچالكاه و ... كه به نحو شركت مشاع داشته اند. اين فرمان براي « نجابت و شريعت پناه و فضيلت و افادت دستگاه ميرزا معين الدين محمد» ، - شيخ الاسلام دماوند - و فيروزكوه و هبل رود كه از اولاد اين مولانا شمس الدين محمد دماوندي بوده صادر شده و درآن به فرمان مشابهي از پادشاه پيشين (شاه سلطان حسين) در (جمادي الثاني 1122 هچجرِ) اشاره شده است. در اين سند، قيد نشده است كه معين الدين محمد فرزند بي فاصله شمس الدين محمد است. زيرا «اولاد» در اين سياق بر بازماندگان و احفاد شخص اعم از بي فاصله و با فاصله اطلاق تواند داشت.با توجه به يادداشت (روي برگ 123) مجموعه حاضر كه از جامع مجموعه ما با نام شيخ الاسلام ياد مي كند، ظاهرا مسلم است كه ميرزا معين الدين محمد مذكور در سند چاپ شده در مجله آينده كه درست از همين روزگاراست ، همين جامع مجموعه ماست.شمس الدين محمد مزبور از اجداد او بوده است. در مقدمه مقاله مندرج در مجله آينده، اشاره شده كه مقبره اين شمس الدين، در كنار رودخانه محله فرامه در شهردماوند ، زيارتگاه دماوندي ها است و اولادو اعقاب وي اكنون نيز درد ماوند و تهران هستندو خانواده هاي عسگراولادي و كياماري و دژكام و علمداري وچند خاندان ديگر از اين جمله اند.
دركتابخانه مركزي دانشگاه تهران، جنگي مخلوط ( شماره 6908) نگهداري مي شود كه آن را قاضي شمس الدين محمد مقيم دماوندي در اصفهان ( 1060 – 1062) جمع آوري كرده و از محتويات اين جنگ كارنامه بلخ سنائي است به خط فاضي حسن بن مقصود علي دماوندي ( مورخ هشتم شعبان 1058، فهرست دانشگاه، 16: 394 – 395).
ازدانشمندان شهر دماوند در قرن دوازدهم، دو تن كه صاحب آثار و ماثر بوده اند، درمنابع و فهارس ياد شده اند.يكي محمد بن محمد صالح دماوندي، نگارنده شرح مخزن الاسرار ( در سال 1192)، و السبع المثاني، و شرح لغات ديوان انوري و جز اينها كه همه در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران هست و در فهرست (11: 2397؛ 16: 45 و 229) معرفي شده است. ديگري عبدالرحيم بن محمد يونس دماوندي، نگارنده مفتاح اسرار الحسيني ( در سال 1160) كه در (فهرست نسخه هاي خطي فارسي از منزوي،2: 1404 ؛ فهرست دانشگاه، 12: 2556 و 16: 45) و آثار متعدد ديگر كه نسخه هاي خطي آنها در فهرست كتابخانه مجلس سناي سابق ( شماره 1: 139 و 282) ، فيضيه قم ( شماره3: 63) و كتابخانه آيت الله مرعشي (فهرست 5: 319 – 321) موجود است. اميد است كسي با گردآوري اطلاعات مربوط به اين دانشمندان و ساير فضلاي دماوندي، به تاليف كتاب مفردي درباب آن شهر، توفيق يابد.
* هاشم ايزدپناه
-----------------------------------------------
پي نوشت:
(1) حروف فارسي و عربي، هر يك داراي صورت مكتوبي و صورت ملفوظي هستند. در صورت ملفوظي كامل مانند جيم يا دال، «ج» و «د» را در علم حروف، بينات مي خوانند و «يم» و «دال» را زبر؛ و ازجمع معادلات ابجدي هر بخش نتايجي به دست مي آورند.
(2) و آن قطعه چنين است:
درختي كه تلخ است وي را سرشت / گرش بر نشاني به باغ بهشت
ور از جوي خلدش به هنگام آب/ به بيخ، انگبين ريزي و شهد ناب
سرانجام گوهر به كار آورد / همان ميوه تلخ بار آورد
(3) خيام پور، فرهنگ سخنوران، جلد دوم (چاپ دوم) ص 956.