گفتگو با حاج حبيب الله عسگر اولادي،نماينده مقام معظم رهبري در كميته امداد امام خميني (ره)
حاج عبداله توسلي بنده صالح خدا بود
خانواده ي توسلي و خاندان هاي اطراف ،آنچه كه به فرزندانشان مي آموختند توسل ،به ويژه توسل به امام زمان (عج) بود.در واقع شايد از اولين چيزهايي كه ما بعد از نماز در خانواده و خاندان توسلي يادگرفتيم ،توسل به امام زمان (ج)بوده است .ما در آغاز ذكر خير راجع به اين بنده صالح،بنده اي كه توسلاتش بسيار صادق بود ،مي بايست عرض ادبي به محضر صاحب عصر و زمان داشته باشيم و از خداوند بخواهيم كه ما را در برنامه اي كه با حسن نيت شروع شده از گزافه گويي و افراط و تفريط حفظ كند تا به درستي ،گوشه اي از تاريخ دماوند و زندگينامه يكي از فرزندان دماوند سامان بگيرد،در اين راه از حضرت مستطاب عالي ،امام جمعه محترم شهرستان و همه عزيزان و همكاران در اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي دماوند كه همت داريد تااين كار سامان بگيرد،تقدير و تشكر داريم و از خداوند مي خواهيم كه جزاي خير مرحمت بدارد.
مرحوم عبداله توسلي پسر مرحوم حاج حبيب اله توسلي است و مرحوم حاج حبيب اله توسلي يكي از تجار و متمكنين دماوند بوده است و تكيه گذشته محله قاضي دماوند را مرحوم حاج حبيب اله و مرحوم حاج رحيم ساخته اند.شروع كارشان در مسجد نيز قدمهايي بسيار جدي بود .اما در آخر حيات مرحوم حاج حبيب اله توسلي و حاج رحيم ،وضع زندگي آنان به عللي كه شايد يكي از آنها تبعات جنگ جهاني اول مي بود، دچار مشكلاتي شد. چون بسياري از كالا ها از روسيه ،از جابان و سربندان به دماوند مي آمد و از اينجا توسط آنان به شهرهاي ديگر صادر مي شد . من دقيق راجع به مشكلاتشان نمي دانم ،شايد آقاي لئالي و يا برادرم بدانند.وقتي حاج حبيب اله از دنيا رفتند،مشكلات،بدهي ها و گرفتاريهاي مالي سبب شد تا در دوره جديدي كه ميرزا عليرضا توسلي فرزند حاج حبيب اله و مرحوم خرمي فرزند حاج رحيم ،كارها را به عهده گرفتند با مشكلات زيادي مواجه باشند. بعضي از كساني كه از آن دو برادر استفاده هاي زيادي برده بودند توانستند مداركي كه از قبل داشتند را بر عليه ايشان به اجرا بگذارند و عمده مايملك اينها را ببرند ،بنابراين شرايط بسيار سخت گرديد.
در چنين شرايطي مادر بزرگ ما ،مادر مرحوم حاج عبداله توسلي كه اصالتشان دامغاني است، در تهران برادر روحاني ارزشمندي به نام«اخويان تهراني» داشتند كه ايشان بسيار خوش خط بوده و نمونه كارهايش،آيات حاشيه نوشته شده مسجد اعظم است كه ذيل آن عنوان شده« نوشته احمد ابن اسد اله اخويان». مادر بزرگ ما دست اين دو فرزند را گرفت، يك فرزند عباس و يك فرزند عبداله واز دماوند به تهران رفت كه تا به اصطلاح زير سايه اين برادر بزرگ و دو خواهرش كه در تهران بودند و يك برادر هم در اصفهان ، بتواند در تهران يك زندگي را پايه ريزي كند. آن بانو در فداكاري بانوي كم نظيري بود و اين دوفرزند را با هدايت برادرش در مسير مسجد و مدرسه و هيات راهي كرد.
مرحوم حاج عبداله توسلي در دوران سربازي خودش را ساخت و بايد به نسل جوانمان بگويم همين جايي كه يك مدت باطله از زندگي مي توانست باشد، عبداله توسلي دو سال سربازيش را به صورتي انجام داد كه وقتي بيرون آمد چندين هنر و صنعت دستي بلد بود و به شما عرض كنم كه يك مديريتي را يادگرفته بود و خودش را ساخته بود. البته يك تصادفي هم با رضاخان داشت. در مدت سربازيش،مدتي سرباز كاخ سلطنتي بود. با دوچرخه توي كاخ مي رفت و سرباز ها را سركشي مي كرد با سرعت داشت از يك در وارد مي شد كه خورد به رضا خان و خودش پخش شد وسط زمين. وقتي بلند شده بود خودش گفت كه دستم مي لرزيد(يك وقتها زبانشان هم مي گرفت). هر چه ازم خواست صحبت كنم دستم مي لرزيد و نمي توانستم صحبت كنم.رضا خان پرسيد:چيه؟ گفت: من نمي دانستم كه شما از اينجا تشريف مي آوريد،من داشتم با سرعت مي رفتم سر كار. رضا خان گفت:برو،چرخت رو هم جمع كن يك تصادف اين چنيني هم با رضا خان جلوي درب كاخ داشته است.
دوران سربازي براي ايشان،زمينه ساختن خودشان شد.حتي من يادم هست وقتي آمده بود بيرون، غير از اينكه روزها در تيمچه حاجب الدوله و دالان امين الملك،مدتي شاگرد برخي تجار كه بعضا نسبت فاميلي داشتند، بود و كار مي كرد، براي عصرها و شبها كه به منزل مي آمد از اين جاسنجاقيهايي كه زير و رويش را يك ماهوتي مي كشيدند مي آورد و با كمك مادر مرحومه اش آنها را مي ساختند و بدين ترتيب دوباره پايه هاي زندگي را با كار خستگي ناپذير ساختند.
او پركارترين آدم در آن روزگار بود .من راجع به شخصيت ايشان چند بعدش را عرض مي كنم.يكي از ابعاد شخصيتي ايشان همانطور كه گفتم اين بود كه خودساخته بودند. واقعا غيرازارشاد و راهنمايي اين دايي بزرگ ،من كسي كه نقش سازنده اي در ايشان داشته باشد را نيافتم.در توكلش بر خداوند و توسلش برپيامبر وائمه هدي بي نظير بود.خيلي خاضع و فروتن بود.در اخلاق ميان فاميل نظيرش را نداشتيم .بسيار خوش اخلاق بود .در آداب بسيار مودب بود.حتي مثلا ماها كه همشيره زاده اش بوديم و خيلي كوچك (چند سال من درمنزل و درمحل كار از نزديك درخدمت ايشان بودم. ) بسيار مودب با ما رفتار مي كردند. هميشه بيش از زندگي اش در راه خدا تعهد مي كردند.وقتي من از زندان آزاد شده بودم،گفتند كه من هفته آينده روز جمعه مي خواهم به قم بروم و كار ساختمان مدرسه فيضيه را شروع كنم.من گفتم كه خيلي كار سنگيني است،نكند شما تنها چنين تعهدي بكنيد.گفتند نه من شروع مي كنم .گفتم خيلي سنگين است كه شما بخواهيد تنهايي شروع كنيد .گفتند آقا من وقتي مسجد جامع دماوند را تعهد كردم ،مسجد جامع از تمام زندگي من بالاتر بود،اما من كه نبايد به جيب خودم نگاه كنم،بايد به كرم خدا نگاه كنم.ايشان در كنار اين كه كار خير در دماوند كرده باشد،كار فرهنگي كرده باشد،مسجد سازي و حوزه و ...يكي از افتخاراتشان اين بود كه منزلش را در دماوند،مركز علما قرار داده بود.و واقعا دماوند به واسطه ايشان از وجودعلماي بزرگي كه به منزلشان مي آوردند بهره ها مي برد،بدون اينكه اين بهره رسمي باشد.ايشان در رابطه با مراجع تقليد اصلا خودش را مالك مايملكش نمي دانست.وقتي به محضرمراجع مي رسيد مثلا دررابطه با مسجد اعظم من نميدانم(اخوي بايد بگويد و وارث بايد بگويند) كه دردفترچيزي نوشته كه خرج مسجد اعظم قم كرده است؟اما يكي از بزرگترين سرمايه گذارها راجع به مسجد اعظم قم بوده است،اما الان توي دماوند هم كسي نمي داند كه ايشان درمسجد اعظم قم چه كاركرده است.يا در حوزه علميه قم چه كرده ،چه مددهايي ،چه كمك هايي كرده است. واقعا يك دفعه اشاره مي كرد كه من به حساب ظاهر بخواهم پايان سال دخل و خرج كنم نمي توانم بگويم دخلم بيشتر از خرجم است. اما آخر سال مي بينم خداوند داده ومرحمت فرموده است.
او بنده اي از بزرگان صالح خدا بود .در جنگ بين المللي دوم ،من در حجره اش كار مي كردم.ايشان گفتند الان وقت كاركردن نيست و از بازار دست كشيده و آمدند در خانه مثل يك معمار ،بالاي سر چند تا بنا و كارگر ايستادند ،يك خانه قديمي داشتند ،اين خانه را با سليقه هاي خودشان ،هي ساختند و خراب كردند،ساختند و خراب كردند تاجنگ تمام شد.جنگ تمام شد،يكي از كالاهايي كه ايشان خريده بودند و در جريان جنگ گير كرده بود ،قيمتي پيدا كرد كه همه اين مدت (ركود ) را توانست جبران كند، و ايشان گفتند خداوند مي رساند.چون واقعا او با خدا،ندار بود.با مراجع تقليد و با علما ،ندار بود.
يك خاطره
يك خاطره را اشاره كنم. خدمت حضرت امام (ره) در دهه عاشورايي كه در خردادماه بود،پيشنهادي از هيات هاي مؤتلفه برديم كه اگر اجازه بدهيد يك حساب جاري باز كنيم در يكي از بانكها به نام شما براي ساختن مدرسه فيضيه و اقدام بكنيم كه روز تاسوعا و عاشورا اين بانك باز باشد ومردم بيايند و براي ساختمان مدرسه فيضيه پول بپردازند.
وقتي خدمت امام عرض كردم،اين موضوع را اشاره كردم كه پيشنهاد از جايي نيامده ،ما خودمان دو سه نفري در امامزاده صالح تجريش نشسته بوديم و به ذهنمان آمد كه چنين كاري را مي توان انجام داد.امام فرمودند اول بگوييد كه اين كار شدني است؟عرض كردم شما ياد داريد كه كار نشد ندارد.كار را به دو قسمت تقسيم كنيم،بايد بشود و نبايد بشود.فرمودند شدني است ؟عرض كردم بله . فرمودند چون موضوع اقتصادي ،فرهنگي ،سياسي و اجتماعي است برويد در تهران با ده نفر مشورت كنيد و اين حركت را هم آموزش امام (ره ) مي دانم كه فرمودند نه اينكه برويد ده تا از رفقايتان را جمع كنيد كه هر چه شما مي گوييد آنها تصديق كنند.حتي كساني كه به ما انتقاد دارند،با آنها هم مشورت كنيد. اگر كار فرهنگي مي دانند ،كار اقتصادي مي دانند،كار سياسي و اجتماعي مي دانند،شما با آنها هم مشورت كنيد.بعد اشاره فرمودند كه با حاج عبداله توسلي ،مي شناسيدش؟ مي شناسيد يا نمي شناسيد؟گفتم بله.گفتند ايشان آدم خيّري است. مراجع درباره ايشان نظر دارند،توضيحاتي دادند و گفتم ايشان دايي من هستند. دعا فرمودند وگفتند ايشان فداكاري دارند،شما با ايشان هم مشورت كنيد،بگوييد ما مي خواهيم چنين كاري بكنيم،حساب باز كنيم ،مردم بيايند پول بدهند و اين پول را جمع كنيم و مدرسه فيضيه را بسازيم ببينيد چه مي گويند.
من آمدم با ده نفر مشورت كردم،خدمت مرحوم حاج عبداله توسلي هم رفتم. عرض كردم كه يك چنين پيشنهادي را خدمت آقا برديم.ايشان فرمودند كه با تعدادي در تهران مشورت كنيد،از جمله با شما.ايشان كمي فكر كردند و گفتند:از قول من خدمت آقا سلام برسانيد،عرض كنيد دو سه ماهي به من مهلت بدهند تا كمي اوضاع آرامتر شود. آرامتر كه شد من،سه چهار نفر را دعوت مي كنم مي آييم و مدرسه را مي سازيم. به اين پول جمع كردن نيازي نيست.البته چون شب عزيزي است (شب شام غريبان)اجازه دهيد تا گزارش بقيه ماجرا را هم بازگو كنم،اگرچه به ايشان ارتباط پيدا نمي كند ولي به جواب خدمت حضرت امام (ره ) ارتباط دارد.بنده با دو شب فاصله خدمت حضرت امام (ره ) رسيدم. فرمودند:مشورت كرديد؟گفتم بله. فرمودند : با ده نفر؟عرض كردم :بله.فرمودند:توسلي را ديديد؟گفتم :بله.فرمودند:پس بگو،بگو چي شد؟عرض كردم:بعضي از اينها كه مشورت كرديم ، اينها مخالف اين بودند كه مرجع تقليد حساب بانكي باز كند و گفتند در شأن مرجع تقليد نيست كه حساب بانكي باز كند. بعضي از اينها گفتند كه اگر حساب باز كنيد ممكن است تعداد كمي مشاركت كنند و آبروي مرجع تقليد لطمه بخورد. برخي هم گفتند ممكن است پولي جمع شود،دولت يك مرتبه پول جمع شده را قبضه كند.برخي ديگر گفتند ممكن است دولت به اين كارها ،هيچ كاري نداشته باشد ولي از اين طريق ،كساني كه براي نظام خدمت مي كنند رابشناسند و همه را يك جا دستگير كند. اما آقاي توسلي ،ايشان سلام رسانده و گفتند شما اجازه دهيد دو سه ماهي بگذرد،اوضاع يك خورده آرامتر شود من چند نفر را خبر مي كنم ،مي آييم و مدرسه فيضيه را مي سازيم،شما لازم نيست به چنين زحمتي و خطري دست بزنيد.
امام (ره ) هم فرمودند :من هم در قم با تعدادي مشورت كردم،آنان نيز مشابه همين حرف ها را زدند.آنكه گفتند براي مراجع تقليد مصلحت نيست حساب بانكي داشته باشد،به آنها جواب دادم كه من براي مرجعيت لباسي ندوخته ام.من به عنوان مرجع وارد نمي شوم،بلكه به عنوان اينكه احساس مي كنم با توضيحات شما اين حركت يك همه پرسي است،يك عده اي از مردم مي آيند و در اين همه پرسي اظهار نظر مي كنند.دوم اينكه گفتند ممكن است مبلغ كمي جمع شود،براي ما مبلغ مهم نيست.از من پرسيدند:به نظر شما چه تعدادي شركت مي كنند؟من عرض كردم كه حدود سي هزار نفرشركت مي كنند . فرمودند همه اينها كه شركت مي كنند از صاحب منصبها هستند،از تجار هستند ،از علما هستند،از مقامات هستند؟عرض كردم خير،يكي از اينها شركت نمي كنند،بلكه همه از مردم كوچه بازار هستند.فرمودند:سي هزار نفر از مردم كوچه بازار كه شما تشخيص داديد براي ما بسيار مهم است كه در تاسوعا و عاشورا ،اينان بيايند و شركت كنند.اگر صاحب منصبها بيايند و شركت كنند به ضرر ماست. بعد فرمودند:اينكه مي گويند دولت ممكن است ماحصل حساب را قبضه كند،خدا كنه كه اين كار را بكند كه اگر كسي يك تومان مي آورد در پاي صندوق بانك مي دهد،بداند اين خبيث يك تومان او را هم چشمداشت دارد.بعد فرمودند:اينكه گفته اند ممكن است هيچ كاري نكند و شما را بشناسد و دستگير كند،اولا نمي شود توي آب رفت و خيس نشد در ثاني شما هم بايد خيلي مراقبت كنيد.در رابطه با آقاي توسلي ،به ايشان سلام رسانده و بگوييد من نه مسجد سازم نه مدرسه ساز ،من يك طلبه اي هستم دنبال وظايف خودم. اما مي خواهم كه مردم اظهار علاقه كنند حتي با يك تومان،من معتقد هستم هر خشت مدرسه فيضيه را يك نفر بايد بدهد.اگر چند تاجر خيّر؛بيايند اينجا را بسازند براي دولت خراب كردنش آسان است. اما بداند كه اگر دست به اين ديوار بزند هر خشت را يكي مانع كرده است. و به ايشان سلام برسانيد،بگوييد كه ما در كاري كه داريم نظر مشورتي شما كمك كرد. اما الان عجله به ساختن نداريم.عجله به اين داريم كه كاري انجام بشود.
وقتي من برگشتم تهران،با فاصله اي به ديدار مرحوم توسلي رفته و صحبت كردم.مرحوم حاج عبداله توسلي با شنيدن پاسخ گفتند كه ايشان واقعا از زاويه ديگري به قضيه نگاه مي كنند.اصلا زاويه ديد ايشان با زاويه ديد من فرق مي كند. من مي خواهم مدرسه فيضيه ساخته شود،ايشان مي خواهند اسلام را در كشور بسازند.