اشاره
عزت شاهي يكي از مبارزان باسابقه و قديمي انقلاب است كه كتاب خاطرات وي مورد توجه و سفارش مقام معظم رهبري واقع شده است.عزت شاهي در حافظه نسل اول انقلاب در شهرستان دماوند جايگاه ويژه اي دارد.اين خاطرات، گزيده اي از همان كتاب خاطرات است كه توسط انتشارات سوره مهر منتشر گرديده است.
كنار درياچه تار
يكي از كانونهاي فعاليت مبارزاتي دردماوند بود و تعدادي از بچه هاي مبارز مثل حسين شريعتمداري، مرتضي الويري، عليرضا كبيري، محسن حاج علي بيگي، اصغر نوروزي، صادق نوروزي و ... هفته اي يا ده روزي يك بار در آنجا جلساتي برپا مي كردند.
شوهر يكي از خواهرانم، كارمند اداره ثبت دماوند و منزلشان در آنجا بود. من هردو هفته يك بار به دماوند و منزل خواهرم مي رفتم و در جلسات آنها نيز شركت مي كردم. جلسه درمنزل آقاي توسلي برگزار مي شد. اين خانه با حياطي بزرگ و كوچه اي در وسط آن تقريبا نزديك اداره ساواك دماوند بود و ساواك به آن تسلط داشت. جلسات زمستان ها در اتاق و تابستانها در حياط برگزار مي شد. سخنرانان مختلفي به اين جلسات مي آمدند كه آقايان امامي كاشاني و شاهچراغي را به من ياد دارم، آقاي محمد جواد شرافت ( كه در انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي شهيد شد)، هم كه آن زمان در مسجد سليمان معلم بود و به كرج تبعيد شده بود در اين نشستها تفسير مي گفت. من گاهي با خود اعلاميه هايي مي بردم و در ميان آنان توزيع مي كردم.
روزي به من گفتند كه ما مي خواهيم برويم درياچه تار، تو هم مي آيي؟ گفتم: اگر بخواهم بيايم، بايد چهار- پنج نفر را هم با خود بياورم. گفتند: عيبي ندارد. حدود سي نفر شديم كه به سمت شمال راه افتاديم. تا قسمتي از راه را هم دو مامور ساواك دنبال ما آمدند. شب كه شد رفتم به آنها گفتم: ما مي دانيم شما كه هستيد، شما هم مي دانيد كه ما كه هستيم! پس بي خودي خودتان را به زحمت نيندازيد، ما خودمان مي رويم، خودمان هم برمي گرديم. الان تو اين تاريكي شب كجادنبال ما مي آييد؟ آنها خنده شان گرفت و ترس شب را جدي گرفتند و برگشتند. دو سه روزي در كنار درياچه و در دشتهاي دماوند بوديم. هوا خيلي گرم بود و نيازي به چادر زدن نبود ولي براي در امان ماندن از نيش پشه ها چادر زديم. در آنجا آقاي شرافت و بقيه سخنراني كردند و بعد برگشتيم، دقيق هم مقابل اداره ساواك از هم جدا شديم و ... .
صبح بيداري
بعد از آزادي نمي دانستم كه بايد چه كار بكنم. در بلاتكليفي، گيجي و منگي قرار داشتم. همه كساني كه آن روزها آزاد مي شدند چنين حالت و وضعي داشتند. در فكر بودم كه اطلاعات وتجربياتم را در اختيار اين و آن قرار دهم تا حداثل اشتباهات گذشته تكرار نشود. لذا در برخي شهرها مثل قم، قزوين، دماوند وتهران با بعضي از بر و بچه ها جلساتي داشتيم. در اين جلسات من اصلا راجع به خودم، مبارزاتم، شكنجه ها و زندانم صحبت نمي كردم فقط جريان شناسي مي كردم از مجاهدين، گروه هاي چپ و ... .
من با آقاي مطهري كم وبيش آشنايي داشتم. چند سال زندان فاصله اي بين ما انداخته بود و ارتباطي با هم نداشتيم. يادم نيست ايشان پيغام دادند كه مرا مي خواهند ببينند يا من خواستم كه به حضورش بروم. به هر حال دو - سه بار به منزل ايشان رفتم و با هم ملاقات وجلسه داشتيم. وي خيلي علاقه مند بود كه از نظرها، برخوردهاي شخصي يا غيرشخصي و مواضع روحانيون در قبال مجاهدين، گروه هاي چپ و ساير گروه ها در داخل زندان و نيز قضاياي مربوط به التقاط و انحراف مجاهدين، اصحاب فتوا و ... آگاه شوند. من تا آنجا كه اطلاع داشتم و دخيل بودم توضيح مي دادم ، ايشان هم بعضي مواقع در ميان صحبت هايم اظهار تاسف مي كردند. آقاي مطهري گفت اين مسائل را بايد به اطلاع آقاي خميني برسانيم ... به نظر من آقاي مطهري تنها كسي بود كه در بين روحانيون بعد از آقاي خميني خوب مسئله التقاط مجاهدين را فهميده بود و شايد يكي از دلايل اصلي شهيد شدنش همين مسئله باشد.