زندان، جزاي تيراندازي نكردن!
ابوالقاسم عربي
بنده ابوالقاسم عربي فرزند محمد ساكن شهر دماوند محلي جانكاه كه به مدت 20 سال و اندي در زمان رژيم منحوس پهلوي در شهرباني بودند كه در طي مدت فرازونشيبهاي فراواني را تجربه نمودم.
از آنجايي كه من نسبت به وطن و آب و خاك و همچنين همشهريان خودم تعصب خاصي داشتم حفظ و حراست از ناموس و اموال آنان با پاي جان عهدهدار بودم و نيز به دليل نفرت و تنفر از عملكرد رژيم چندين بار تقاضاي بازنشستگي زودهنگام را درخواست كرده و بدون اين كه جوابي بدهند من بلاتكليف به كار خود ادامه ميدادم تا زماني كه انقلاب اسلامي ايران به اوج خود رسيده و همه مأمورين شهرباني دماوند به حال آمادهباش كامل درآمدند من در طي مدت اكثراً خود را به مريضي ميزده و به نحوي از انجام مأموريتها امتناع ميكردم كه همين امر باعث ميشد من اكثر مواقع در بازداشتگاه به سر ببرم.
رئيس شهرباني آن زمان شخصي به نام آقاي شمس بود كه يك شب طبق دستور از فرماندهي بالا دستور داد همه مأمورين به ساختمانهاي شهر جهت رعب و وحشت مردم تيراندازي نمايند . من هم اسلحه را پر از تير گرفته و هر كدام به طرفي كه از قبل در نظر گرفته بودند قرار گرفتيم. بعضيها آن شب تيراندازي كرده ولي من به خاطر زنان و كودكاني كه در منازل خود بودند دريك گوشهاي به راز و نياز به درگاه خداوند مشغول از اين كار امتناع كرده و در پايان كار به كلانتري مراجعه نموديم. بعد از بازرسي اسلحهها متوجه شدند كه اسلحه پر بوده و هيچ تيراندازي انجام نشده است.
آقاي شمس از من سؤال كرد كه چرا تيراندازي نكردي؟ من هم در جواب به او گفتم اگر از تيراندازي من زني باردار است از ترس و وحشت سقط ميكرد هيچ فرقي با ارتكاب قتل نداشت و من از اين رو تيراندازي نكرده و نميكنم. او به همين دليل دستور داد مرا به زندان انداخته و مدت زيادي را در زندان بدون غذا سپري كردم. در اين مدت چند بار كه از منزل برايم غذا ميآوردند به من نميداده و ظرف غذا را به داخل رودخانه ميانداختند كه به فضل خدا انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد و ما و همه مردم از آن رژيم منحط رهايي يافته و نور اسلام بر پيكره اين آب و خاك منور گشت.
به اميد رهايي همه مسلمانان جهان از ظلم و كفر و با ظهور حضرت مهدي (عج) صاحب عصر والزمان و با اميد نابودي استكبار جهاني آمريكا و اسرائيل غاصب و صحنة روزگار.