پرچمداران ديانت و سياست
نگاهي به نقش خاندان موسوي جلالي در بيداري ديني و سياسي مردم منطقه دماوند از نگاه دكتر صادق جلالي موسوي
در اولين روزهاي سال 89 در يكي از كوچههاي خيابان دولت كه روزي روزگاري، به باغ شهري زيبا ميماند و هنوز آثار آن ايام را به همراه دارد ميهمان فرزند برومند شخصيت محبوب مردم ديار دماوند شديم. دكتر صادق جلالي كه از 3 فرزند ذكور آيتالله سيد محمد باقر جلالي است كه در آستانه80 سالگي با شور و نشاطي جوانان از پدر و اجداد پاكش آقا سيد ابوالحسن و آقاسيد جعفر موسوي ميگويد.
در منزلي كه نشان سالهاي سال تلاش علمي وي را به همراه دارد به گرمي پذيرايي مان ميشود. يك سينه سخن ناگفته دارد كه اگر پاي صحبتش بنشينيد مثنوي 70 من كاغذ از خاطرات و خطرات و دغدغهها و آرزوها و هشدارهاي دلسوزانه دارد، اي كاش ميشد برايشان فرصتي فراهم مي گشت و اين ناگفته را مستور و مكتوب كند و سندي ماندگار از اجداد و پدرانش براي روشن ماندن زاويهاي از تاريخ اين سامان به يادگار بگذارد.
دكتر صادق جلالي كه سينهاش مشحون از دانش تاريخ و ادبيات و معارف است براي من گفت و گفت …
اين سطرها خلاصه اي از آن بسيار است. جا دارد از خانواده ارجمند ايشان به ويژه داماد گراميشان ، آقاي مهندس ابطحي كه با روي گشاده و متانت مثالزدني پذيرايي ما شدند سپاس بگوييم. اميدواريم اين گفت و گو با يادگاراني ديگر از گذشته اين ديار تكرار شود و سر و ساماني دوباره بگيرد.
سابقه اجدادي خاندان جلالي : دماونديها از خاندان جلالي خاطرات خوش فراواني دارند و از آنها به نيكي ياد ميكنند. دكتر جلالي درباره اجداد خود چنين بيان كند : پدر پدربزرگ ما مرحوم آيتالله حاج سيد يوسف از مجتهدين به نام مازندران و لاريجان بود او و فرزند ايشان مرحوم آيتالله سيد جعفر نيز در نجف درس خوانده و مجتهد شده بود كه از نجف قصد عزيمت لاريجاني داشت. در همان زمان در دماوند زلزلة شديدي ميآيد و پس لرزههاي متعدد آن دو ماه طول كشيده بود، به گونهاي كه مردم در باغها و صحرا در زير چادر زندگي ميكردند. (ظاهراً) شبي مرحوم حاج علي اكبر پدر مرحوم حاج عيسي حاج علياكبري، در خواب ميبيند كه به او گفتند: «فردا ميروي اوزنه (پيست اسكي فعلي آبعلي ). در آنجا روحاني سيدي از نجف ميآيد كه به لاريجان برود و آن شخص اسمش حاج سيد جعفر … از او ميخواهيد به دماوند بيايد.»
مرحوم حاج سيد جعفر كه قصد داشت از نجف به لاريجان برود، وقتي درخواست را ميبيند به دماوند ميآيد و دو ماه هم ميماند. مردم اعتقاد داشتند كه به واسطه حضور ايشان زلزله از دماوند رختبر بسته است. مرحوم سيدجعفر وقتي قصد كرد به لاريجان برگردد، اهالي دماوند گفتند: نميگذاريم شما برويد، شما بركت دماوند هستيد. لذا از ايشان خواستند بمانند، ايشان در ادامه 2 سال ماندند و امام جماعت مردم بودند.
ناصرالدين شاه چهار مجتهد را كه از تبريز، مازندران، اصفهان و … بودند را فرستادند كه حجانه محمدشاه پدرشان را به مكه ببرند كه يكي از آنان مرحوم سيد جعفر از مازندران بود . در برگشت ازحج، پادشاه، دهي در مازندران را به سيد جعفر ميدهند.
ايشان همسري داشت به نام خديجه خانم كه يك ونيم دانگ آن را مهريه اين خانم كرده بود و اين بانوي محترم آن راوقف براي روضهخواني و … كرده بود كه هنوز ادامه دارد.
بر همين اساس مرحوم سيد ابوالحسن از عايدات آن مرتباً در دماوند به مستمندان كمك ميكردند. حاج سيد جعفر موسوي كه در زمان قاجاريه يكي از علماي بنام و مشهور مازندران بود پس از وفات در آمل به قم منتقل و در شيخان (شيخون) قم كه مدفن مجتهدين بزرگ و محل آن مقابل مرقد مطهر حضرت معصومه (س) است به خاك سپرده شد.
مرحوم سيد ابوالحسن در دوران امام جماعتي پدرشان بود، طلبه مدرسه مروي تهران بوده و درس ميخواند بود و در دماوند هم در مسجد حاج عباس چالكا نماز ميخواند و مرحومم حاج شيخ احمد داودي در مسجد جامع نماز ميخواندند.
مرحوم حاج شيخ احمد وصيت كرده بود بعد از من برويد اين سيد بزرگوار (مرحوم سيدابوالحسن) را بياوريد. به همين دليل مرحوم سيد جعفر وصيت كرد، سيدابوالحسن در دماوند بماند و نماز بخواند.
محل آيتالله سيد ابوالحسن جلالي مدت 20 سال (1300 الي 1320) در دماوند ماندند و امام جماعت مردم بودند. ايشان واقعاً زهد بينظيري داشت و در سن 86 سالگي دار فاني را وداع گفتند. در مراسم تشييع جنازه گيشا مردم سنگ تمام گذاشتند و ايشان را در همين حال حال تشييع كردند و سرانجام در مرقد شيخ عراقي به خاك سپردند.
مادربزرگ من، همسر آقا سيد ابوالحسن بسيار زن مقدسي بود. زيارت عاشورا، دعاي صباح و … را حفظ بود و در هنگام انجام كارهاي منزل دعاها را ميخواند- آدم باور نميكند اين آدمها را -شب جمعهاي رفته بود فاتحه خواني، به دختردايي خود گفت: من 2 روز بيشتر زنده نيستم، اين محل قبر من هست، مرا همين جا دفن كنيد.- آدم چه جور به. ميرسد كه به مرگ خود آگاه است- اين زن بسيار آرام بود. در آن هنگام مرحوم سيد ابوالحسن دماوند بودند و پدر و مادرم در تهران و من كه كوچك بودم باايشان شاندشت بودم. هنگام فوت خود به نزديكان گفته بود اين بچه را بيرون ببريد بازي كند تا هنگام جان دادن مي، اينجا نباشد زيرا ممكن است بترسد.
مرحوم سيد ابوالحسن بسيار زاهد بود و روحيه ضد فرنگي و غريبي داشت. لذا براي استفاده از لباس، پارچه را ميدادند و رنگ ميكرد و ميپوشيد تا از البسه فرنگي استفاده نكند. در همين رابطه مرحوم لئالي شاعر دماوندي شعري در رثاي ايشان سروده است كه تقديم مي گردد:
ما صوم است و در رحمت حق به هم باز / شهر شهر الله و ياران همه در سوز و گداز
پس دماوند هلا نور صفا رخت ببست / از جهان سوي جنان كرد كه اين مه پرواز
زاده بوالحسن و بوالحسن آن سيد پاك / صاحب مسند و سجاده و تسبيح و نماز
رختبر بست و به جا ماند از او زاده نيك / باقر و صادق و چون باب به حق بنده نواز
اي جلالي هم اوصاف پدر در تو بجاست / يافت انجام چو باب تو، تو ميكن آغاز
مرحوم سدابوالحسن عارفانهعلاقهمند به وي بود و اكثر اين ابيات را پس از نماز نافله زمزمه ميكرد:
راز بگشا اعلي مرتضي / اي پس از سوء القضا حسن القضاء
توبه تاريكي علي را ديده اي/ زين سبب غيري بر او بگزيده اي
- آقا سيد محمد باقر جلالي و حاج آقا روح الله خميني
دوران درس مرحوم آقا جلالي: ايشان در هنگام طلبگي در زمان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي مؤسس حوزه علميه قم، در قم درس ميخواندند و با امام خميني (ره) حشرونشرداشتند و هم درس بودند.
مرحوم پدرم ميگفت: آقاي خميني از ما خيلي درس خوان تر بود اما خيلي هم غيور و تند بود. ازجمله خاطرهاي نقل ميكردند كه طلبهاي از به شهر آمده بودند (پدر شهيد هاشمي نژاد). خيلي درسخوان بود و جا هم نداشت . به مرحوم آيتالله حائري گفتند بعضي هستند درس هم نميخوانند و حجره را گرفتهاند. از جمله موذن مدرسه فيضيه كه قمي بود و ميآيد اذان ميگويد، قليان ميكشد در حجره خودش و ميرود و درب حجره را هم قفل ميكند. حوم حائري گفتند هيئتي تعيين كنيد كه بگردند حجرههاي خالي را شناسايي كنند و مسئول اين هيئت را هم آقاي خميني پيشنهاد دادند و انتخاب شد.
مرحوم امام خميني (ره) فرستادند اين مؤذن بيايد و او نيامد. [زيرا بين قمي ها و محلاتي ها و اراكي ها بر سر آب رودخانه قم اختلاف داشتند] ايشان دستور داد به هر وسيلهاي است درب حجره را باز كرده بود و اساس طلبه قمي را بيرون بريزند و طلبهي بهشهري را در آن حجره جاي دهند. خبر به موذن قمي رسيد و نزد آقاسيد روحالله آمد و شروع به اعتراض كرد از ايشان پرسيد: تو بودي درب را باز كردي؟ سيد روحالله گفت: بله من بودم. آن طلبه توهين كرد و امام امان نداد و سيلي محكمي به او زد و او هم به بازار قم رفت و مردم را تحريك كرد كه شما نشستهايد و 1 طلبه اهل خمين به من توهين كرده است و بازار هم شلوغ شد و به خبر به مراجع رسيد كه با تدابير قضيه را فيصله دادند.
پدرم نقل ميكرد: مرحوم امام ورزشكار بودند و به زورخانه ميرفتو هم براي تماشا ميرفتيم. سيد روحالله خيلي غيور بود به علت جوش و خروش و پرشوري امام (ره) از ابتدا تا به پايان عمر، مشرب فلسفي عرفاني ايشان بود. پدرم هميشه شعرهايي از امام را ميخواند كه در شعرها مشرب عرفاني داشت. از جمله :
كنج حرم خلوتي است بهر عبادت / چشمك زير نقاب اگر بگذارد
قم بدكي نيست از براي محصل / سنگك و نان و كباب اگر بگذارد
حوزه علميه داير است وليكن / خان فرنگي مآب اگر بگذارد
هيكل بعضي شيوخ ماب است / عينك با آب و تاب اگر بگذارد
ساعت ده موقع مطالعه ماست / پينكي و چرت و خواب اگر بگذارد
در قضيه 15 خرداد و به خاك و خون كشيدن طلاب و مردم قم، پدرم ميگفت: روزي كه رژيم شاه ريخت در مدرسه فيضيه و طلاب و مردم را به خاك و خون كشيد و امام خميني (ره) را دستگير كردند و به تهران آوردند، پدرم به من گفت: صادق، سلطنت از بين رفت . من گفتم: شاه با اين همه امكانات ممكن نيست از بين برود. گفت: در طول تاريخ پادشاهان هر وقت اين جور عمل كردند، بنياد خود را ضعيف كردند بعد فرمود : در اصفهان شاه سليمان صفوي گفته بود مشروب فروشي هاه و فاحشه خانهها باز باشد به شرط اينكه ماليات بدهند. مرحوم مقدس اردبيلي نوشت براي شاه سليمان كه «اي سليمان ميدهم گوشت را ببرند اگر از اين فضولي هاي خلاف شرع بكني! هر دو اينها بايد تعطيل بشود و شاه تعطيل كرد .» و اين در طول تاريخ همين طور بوده است. وقتي امام خميني را به قيطريه تبعيد كردند پدرم با ايشان ملاقات كردند امام ظاهراً در تلويزيون هم يادي از ايشان (مرحوم جلالي) كرده بود.
از جمله اينكه مرحوم آيتالله كاشاني و مرحوم آيتالله جلالي را خيلي دوست داشت. وقتي مرحوم كاشاني فوت كرد، در مسجد لاريجاني هاي پامنار، مجلس ختمي براي مرحوم آيتالله سيد حسن حسني نياكي برپا شد و امام خميني (ره) طي سخناني از روحانيوني كه فعال نبودند، انتقاد كرد و در ضمن صحبتهايشان ميگفتند: در جلسه آيتالله كاشاني در همين مجلس شركت كرده بود كه هيچ كس از آقايان حركت نكرد كه جاي خود را به آيتالله كاشاني بدهد. يك نفر از جا برخاست كه آن شخص مرحوم سيد محمد باقر جلالي بود كه جاي خود را به آيتالله كاشاني دادند.
در اين دوره درس خواندن در قم و طلبه بودن در مدرسه فيضيه براي پدرم بسيار خاطرهانگيز بود و ميگفت: در كنار حوض، نان خشك را با آب ميخوردم و اينگونه درس ميخواندم. روش و روحيه اعتقادي و مذهبي مرحوم پدرم اين گونه بود. اين شيوه را از مرحوم پدر خود، سيدابوالحسن جلالي آموخته بود. وي از نظر مذهبي و ديني راه جدش را پيش گرفته بود كه وقتي براي اولين بار به قم رفته بود به شاه زمان خود گفته بود: «كارهايي كه انجام ميدهي خلاف دين است. »
مرحوم آقا جلالي در جريان برداشتن عمامهها است طرف رضاخان، از لباس روحانيت بيرون ميآيد و شغل قضاوت را انتخاب ميكند. دكتر جلالي اين دوره را اين چنين توصيف ميكند : پدر من در زمان ميرزا مجيد خان آهي كه وزير دادگستري بود، از قضات دادگستري به شمار ميرفت. مرحوم سيد عبدالمجيد آهي به مرحوم آقا سيد باقر گفته بود: من در كار قضاوت غير از تو كسي را ندارم كه قاضي پاكدامني بدينصورت باشد و به همين دليل استعفاي او را قبول نكرد بود گفت من او را منتظر خدمت ميكنم كه شايد دوباره برگردد مرحوم پدرم ميگفت: حق آن منصب (كارهاي دولتي) را رها كردم و آمدهام در اين خط كه به زندگي مردم برسم.
در اواخر عمر مرحوم آقا سيد ابوالحسن بود و به پدرم داشت وصيت ميكرد، پدرم (مرحوم آقا جلالي) ميگفت من كراوات زده بودم مرحوم سيد ابوالحسن گفت: اي باقر از همين امروز اين زنار (منظور كراوات است) را باز ميكن و به راه روحانيت برميگردي.
و از همان روز ايشان را نگه داشت و پدرم مجدداً لباس روحانيت ميپوشد و روحاني ميگردد. مرحوم سيد ابوالحسن به پدرم گفت به جاي من در دماوند ميماني. به همين خاطر مرحوم پدرم به من گفت: اي صادق من عاقبت به خير شدم. اگر از آن راه ميرفتم و فرض كنيد وزير دادگستري ميشدم و ولي آرامش امروز را كه امام جماعت و روحاني مردم هستم را نداشتم؛ من امروز (در اواخر عمر) با آرامش از اين دنيا ميروم.
اين دوره -برداشتن عمامه ها- دوره خاصي بوده و روحانيت خيلي به مشقت افتاد. دكتر جلالي ميگويد: مردي كه رضا شاه دستور داده بود عمامه ها را بردارند ، مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري (مؤسس حوزه) با پيگيريهاي زياد باعث شد در گروه عمامه داشته باشند از جمله كساني كه امتحان بدهند كه مجتهد هستند يا خير؟ كه در شاندشت ما است 10 نفر روحاني اين 2 نفر اجازه داشتند عمامه داشته باشند. يكي مرحوم پدرم بود و ديگري سيد ابوطالب رئيس زاده .
مرحوم سيد كاظم عصار از علمايي بود كه در دماوند باغ داشت و تابستانها به دماوندي آمد و فيلسوف بزرگي بود و از جمله كساني بود كه عمامه داشت. در دانشگاهها هم به روحانيت اجازه تدريس نميدادند جز 4 نفر كه اجازه داشتند با كسوت روحانيت در دانشگاه تدريس كند. از جمله مرحوم فاضل توني ، سيد كاظم عصار، سيد محمد مشكات و سنگلجيرضاشاه در اين قضيه خيلي روحانيت را اذيت ميكرد مرحوم سيدكاظم عصار گفت: برويد به رضا شاه جوان از قول من بگوييد كه تاج تو به عمامه من گره خورده است.
در اواخر عمر مرحوم سيد ابوالحسن، مرحوم آقا سيد محمد باقر جلالي كه به كسوت روحانيت نايل شده بود به توصيه پدرش امام جماعت مردم به دماوند ميگردد كه دوره پر خاطرهاي براي مردم ما به شمار ميرود.
دكتر جلالي ادامه ميدهد: وي هميشه با داشتن روحيه شاد معتقد بود كه مسلمان واقعي بودن و خدمت به مسلمانان برنامه و سرلوحة من در زندگيام است. بنابراين راه درست زيستن را به شيوه و طريقت جد بزرگوارش پيامبر (ص) برگزيده بود و همواره تلاش ميكرد اين شيوه زندگي را ادامه دهد.
و يكي از كارهاي آقاي جلالي صلح دادن بين مردم بود و كارهاي مردم را به نحوي با ادارات مرتبط بود با دل و جان حل ميكرد و شبانه روز درب منزل او بروي مردم بازبود.
- اسلام ما پاينده باد - آقا جلالي زنده باد
انتخابات مجلس هفدهم : در جريان انتخابات مجلس هفدهم كه دورة خاصي بود و يك آزاديهايي دادهشده بود، در دماوند مسعودي ها مانند قبل كانديدا شده بودند و خاندان معروفي در دماوند هم طرفدار مسعودي ها بودند و سخت با مرحوم جلالي مخالف بودند.
دكتر جلالي درباره اين دوره ميگويد: مرحوم جلالي اصلاً خبر از بحث كانديداتوري خود نداشت و قصد هم نداشت كه كانديداي مجلس بشود. گفت در منزل نشسته بودم به من خبر آوردند كه مردم در مسجد اجتماع كردهاند و در آنجا شعار ميدهند " اسلام ما پاينده باد- آقا جلالي زندهباد ". ايشان شعارشان بود و بعد آمدند و ريختند درب منزل ما. در همان جريان مردم گروه محافظ و نگهبان درست كرده بودند و از شهر حفاظت ميكردند و امنيت را حفظ ميكردند.
مرحوم حاج سيد علياكبر حسينيان طبعاً با اين جريان مخالف بود. حاج سيد علي اصغر را فرستاد پيش آقا جلالي كه هر چه ميخواهي ميدهيم، دست از اين كار بكش. مرحوم با جلالي گفت: من خبر ندارم و نميدانم چه آيندهاي خواهم داشت.
در همين زمان آقاي دژكام از طرف يكي از احزاب به كانديدا شده بودند آقاي دژكام به مرحوم پدرم گفتم: برنامهتان در انتخابات چيست؟ پدرم گفت: برنامه من را جدم پيامبر (ص) 1400 سال پيش تعيين كرده است، برنامه من اسلام و خدمت به مسلمين است .
در جريان انتخابات هم كساني كه در آن صحنهها حاضر بودند يادشان هست كه چه شور و هيجان در بين مردم وجود داشت كه من به 1 نمونه آن اشاره ميكنم.
- مردم آه، صادق و صميمي در حمايت از مرحوم جلالي
مردم آه يا اهي ها سخت عاشق آقا سيد ابوالحسن و عاشق مرحوم جلالي بودند. خيلي عجيب است كه به مصداق شعر فردوسي نام نيك
ميماند: به نام نيكو ديگر بميرم رواست / مرانام بايد كه تن مرگ راست
خوشنام بودن بسيار مهم است، بعد از 50 سال من رفتم نانوايي در آه كه نان بگيرم نانوايي تا مرا شناخت پول نان را نگرفت. [الغرض] آهي ها صندوق رأي را گذاشته بودند، 1 شخصي هم ظاهراً از مناطق ديگر بود كه ميخواست به كانديداي خودش رأي بدهد. گفته بودند برو در جاي ديگر رأي بده، زيرا رأي تو باعث ميشود صندوق ما لكهدار شود؛ ما نميخواهيم رأي ديگري غير از جلالي در صندوق باشد.
در جريان مجلس هفدهم هم مرحوم آقا جلالي از فعالين نهضت ملي بود ،هم در كسوت روحانيت و فراكسيون روحانيون مجلس فعاليت ميكرد و هم براي برنامههاي عمومي كشور.
دكتر صادق جلالي در اين باره ميگويد: مرحوم پدرم جملهاي گفته است كه بينظير است ؛ ايشان ميگفت " من حق دماوندي ها ر ا داده ام".
به نظر من (دكتر جلالي) اولين انقلاب اسلامي را دماوندي ها كردند. چه كردند واقعاً ، تا آنجا كه گفتند اگر كسي رأي به آقا جلالي ندهد خلاف شرع مرتكب شده است.
مرحوم جلالي جزؤ 5 روحاني بودكه لايحه منع مشروبات الكلي را در مجلس دادند كه مرحوم نواب صفوي نامي اي به ايشان نوشته بود و تشكر كرده بودند كه ايشان جواب داده بودند من وظيفه شرعي خود را انجام داده ام.
- مرحوم جلالي يار صديق آيتالله كاشاني
مرحوم جلالي اولين كسي بود كه به دستور آيتالله كاشاني در مجلس عليه اسرائيل سخنراني كرد و گفته بود: «اسرائيل زبان حضرت موسي (ع) همچنين غده سرطاني رشد كرده است . اگر اين غده سرطاني را امروز جراحي نكنيد روزهاي بدي را در پي خواهد آمد .» سيد از آن زمان هم اين مسئله را مهم داشته بود. او اين را اولين بار در مجلس آن زمان گفت.
جريان كودتاي 28 مرداد: با جريانات كه در جامعه، مجلس و دولت مصدق رخ داد و اين كه شاه بود ودارودستهاش بسيار ضعيف شده بودند و شاه هم از ايران خارج شده بود جريانات به وجود آمد . اختلافاتي پيدا شد و عوامل خارج و دارودسته شاه و اشرف پهلوي از اين اختلافات بهرهبرداري كردند و مقدمات كودتا را فراهم آوردهاند. موج اين جريان به تدريج در جامعه پديدار شد و همه منتظر اقدامات قريبالوقوعي بودند .
در روز 26 مرداد از طرفي طرفداران دكتر مصدق گردهمايي در ميدان بهارستان برانگيز شد كه مرحوم آقاي جلالي اولين سخنران اين ميتينگ بود كه شعر خود را در آنجا قرائت كرد :
المنه الله كه از اين شعبده رستيم / جستيم ز هم رشته تزوير گسستيم
آن بت كه به ما آيه تزوير همي خواند / از بتكده كنديم وفكنديم و شكستيم
- من، حق مردم به دماوند را ادا كردم …
در همين روزها (ايام كودتا) زاهدي طراحي كودتاي 28 مرداد و مرحوم پدرم را خواست و به او پيشنهاد كرد از راه نهضت ملي برگردي هوس پيشنهاد من را قبول كند: 1- خانه نداريد برايتان خود ميگيرم ، 2- وكالت مادامالعمر دماوند را به تو ميدهيم ، 3- 500000 تومان هم پول ميدهيم. [كه مبلغ در آن موقع بسيار پول زيادي بود] اما پدرم گفت: من مصدق را نميشناسم، راه ما راه مبارزه با كفر و استعمار است. او (مصدق) من را وكيل نكرده است ، مردم دماوند من را وكيل كردهاند و از نزد او بيرون آمدم و مرحوم پدرم در ادامه خاطره گفت : صادق، من 2 قران نداشتم كه سوار اتوبوس شود زيرا من لطف آنها را (مردم به دماوند را) كه به من اعتماد كردند و رأي دادند را اين طور ادا كردم.
دكتر جلالي در ادامه ميگويد : بعد از كودتاي 28 مرداد (به روز بد) مرحوم جلالي به دماوند آمد و مشغول كار ، امامت جماعت و … شد كه مأمورها ريختند، همان كساني كه طرفدار مسعودي هابودند ريختند جلوي ما، تيراندازي كردند، هياهو كردند، خانه ما را بهم ريختند و غارت كردند و مرحوم جلالي را دستگير كردند و به همراه گردي سوار ماشين كردند به تهران آوردند.
مرحوم پدرم نقل ميكند: به تهرانپارس كه رسيديم گفتم جناب سرگرد من را كجا ميبريد ؟ قزل قلعه يا زندان قصر ؟ گفت: آقا سيد هيچ شما را نميبريم. همين جا پياده شويد، شما تشريف ببريد منزلتان.
در دوره هجدهم مرحوم جلالي را از تهران كانديدا كردند و رأي هم آورد. در مجلس 8 روحاني بودند كه نمونه بودند مانند
اقايان سيد محمدعلي انگجي، سيد هادي ميلاني، سيد مرتضي جزايري، سيد مرتضي شبستري، راشد واعظ معروف و مرحوم جلالي.
در همين دوره دكتر يوسف جلالي كه سال پنجم پزشكي بود به هنگام رأي دادن در مسجد سپهسالار دستگير كردند و به زندان قزل حصار بردند كه بقيه زندانيها مانند مصدق، كريم شيرازي و … هم بودند.
بختيار دستور داد به همه، 30 ضربه شلاق بزنيد و آزادشان كنيد. دكتر گفت: نوبت به من كه رسيد يك نفر گفت: تو سيدي، چند ضربه شلاق كه زدند بگو يا جداً رعايت ميكنند. گفت: همين كار را كردم شلاق پنجم را كه زد گفتم يا جدا. محمود گفت : سيدي! گفتم: بله. گفت : پاشو برو پي كارت.
مرحوم آقا جلالي بعد از جريان كودتا مجدداً به دماوند ميآيد و تا مدتي امام جماعت بوده است. سپس به تهران عزيمت ميكند و تا هنگام فوت با دماوند ارتباط نزديك داشت و با دوستان و آشنايان مراودات خاص خود را داشته است.
- از مجلس عزاي مولاي پارسايان تا بهشت لقاء
مرحوم جلالي طبق سنت مرسوم و خاندان خود در آمل مراسم روضهخواني در ايام مختلف برپا ميكرده است . در آن سخنرانان معروف همچون آيتالله حسنزاده آملي بود آيتالله جوادي آملي و … سخنراني ميكردند.
در آخرين مجلسي كه منجر به فوت آقا جلالي گرديد ، ايام شهادت حضرت علي (ع) بود آيتالله جوادي آملي در پايان سخنراني روضه حضرت علي (ع) را ميخواندند كه پدرم هنگام گريه بر جدش بيهوش ميشود و به منزل ميبرند و دو سه روز در بستر بيماري بود. مرحوم رباني خراساني كه سخنرانيهاي زيادي در مراسم مختلف خانواده ما داشتند در موقع بستري شدن به عيادت مرحوم آقا سيد باقر ميرسد. مرحوم جلالي ميگويد تو كيستي؟ ميگويد من رباني هستم. مرحوم جلالي ميگويد: بخوان با صداي رسايت؛
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن /به رخت نظاره كردن، سخن خدا شنيدن
مرحوم دكتر يوسف جلالي ، اخوي ما تصميم ميگيرد ايشان را به تهران بياورد. پدرم هنگام عزيمت به تهران از همه اهالي شاندشت خداحافظي كرد و به مادرم گفت اگر اين سوي مرقد عموي بزرگوارش امام زاده هاشم (ع) فوت كردم مرا پهلوي مادرم در شاندشت دفن كنيد اگر آن سوي امامزاده هاشم (ع) فوت كردم مرا در دماوند كنار پدرم دفن نماييد. لذا آن مرحوم در 78 سالگي دار دنيا را وداع گفت و به اجداد مطهر خود پيوست.
- مردم دماوند، سنگ تمام گذاشتند
در هنگام فوت آيتالله جلالي مردم دماوند سنگ تمام گذاشتند، عده زيادي از علاقهمندان براي تشييع جنازه و مراسم مختلف به شاندشت عزيمت كردند و با خاندان جلالي اظهار همدردي كردند و در دماوند نيز مراسم مفصلي بر پا گرديد از مرحوم آيتالله جلالي امام جماعت بزرگوار خود تجليل كردند. دكتر جلالي در اين مورد ميگويد: مردم خيلي علاقه به مرحوم جلالي داشتند و ابراز علاقه ميكردند از جمله اين خاطر است كه مردم نقل ميكرد : « وقتي آمديم ختم مرحوم جلالي .يك زني كه از محله … و از خاندان … آمد نزد من كه بسيار گريه ميكرد به خاطر فوت آقا جلالي. به او گفتم: چه شده است؟ آن زن گفت: من هر چه دارم از مرحوم آقاي جلالي دارم.د. گفتم : چرا؟ گفت: شوهرم مرا كتك زد، برادرهاي من به تلافي آن او را حسابي كتك زدند و او هم لج كرد و ميخواست مرا طلاق بدهد. من شب آمدم منزل شما، ماجرا را تعريف كردم و شماآن شب به من جا داديد.
دكتر جلالي ميگويد: مادرم گفت من تازه ماجراي آن شب يادم آمد . مرحوم جلالي به من گفت خانمي به نام خاله حوا را كه در نزديكي ما زندگي ميكند را صدا كن و با او در اتاق ديگر بخوابيد.
فردا آقا جلالي شوهر ايشان را خواست و به او گفت: اتفاقي است كه افتاده و با صحبتهاي زياد از او درخواست كرد كه صلح و سازش كنند و به سراغ زندگي خود بروند. آن مرد امتناع كرد و قبول نميكرد. آقا جلالي آن آقا را به حرمت جد خودش قسم داد كه دست از اين لجبازي بردار كه آن آقا با اين توصيه و تذكر قبول كرد و با خانم خود آشتي كرد و ماجرا حل شد.
غرضي كه آن زن بعد از اين سالها در مراسم ختم مرحوم جلالي آمده بود و اين جور ابراز علاقه ميكرد و زندگي خود را مديون آقا جلال ميدانست. از اين نوع خاطرهها در جريان حضور مرحوم پدرم در دماوند زياد است.
مرحوم آقا جلالي براي خانواده خود دو وصيتنامه گذاشته بودند كه به سه نكته آن اشاره ميگردد:
1- صله رحم را فراموش نكنيد.
2- روحانيت را احترام بگذاريد.
3- هرگز به مادرتان اف نگوييد كه رضايت من در اين است.
شاعر ارجمند ذوالقدر شيرازي دررثاي ايشان شعري سروده كه تقديم ميگردد :
سيد آزاده موسوي جلالي / حجت حق، جلوه گاه مجد و معلي
راوي وي از محكمي چو كوه دماوند / مجتهد مشتهر به نيك حضالي
مجلس او گرمتر از نظم نظامي / محضر او عارفانه تر از غزالي
باقر صادق كه پيروان علي را / راهنمون بود در طريق تعالي
بال گشود از جهان و سوي جنان رفت / ما به قفس اندرون از بي پر وبالي
رحلت او را كه مرگ صدق و صفابود / خواستم از قدسيان به سال هلالي
شد يكي از بين جمع و گفت نهاده / روي به درگاه ذوالجلال جلالي
- فرازي از زندگي و انديشه هاي دكتر صادق جلالي
سيد صادق جلالي در مورد درس و كار خود ميگويد: اين سعادت را داشتم كه از ابتداي فعاليتم كارم را در كتابخانة مجلس شروع كنم و خاطرات فراواني با دكتر عبدالحسين حائري نوة مرحوم آيتالله ميرزا عبدالكريم حائري مؤسس حوزه علميه قم كه رئيس كتابخانه مجلس بوده است، داشتم. ايشان در سن جواني مجتهد شده بودند. او حافظة قوي داشت، ميگفت من در زمستان درس آيتالله بروجردي را فرا ميگرفتند و در تابستان تقرير ميكردم . بنده در جواني با دكتر حسن حبيبي و … عضو گروههاي مذهبي و 15 خرداد بودم. چون منزلمان در سرچشمه بود و نزديك به اين وقايع بود همچنين طرفدار نهضت ملي و نهضت امام خميني (ره) بودم، در جريان كتابخانة مجلس بعلت طرح مباحث سياسي روز ، دكتر رياضي رئيس مجلس شوراي ملي آن زمان با حضور من در كتابخانه مخالفت ميكرد و من هم با 21 سال سابقه خدمت، تقاضاي بازنشستگي كردم و بعد براي ادامه تحصيل وارد دانشگاه شدم. در دوران دانشگاه هم من در دانشكدههاي علوم اجتماعي دانشگاههاي تهران و قزوين و علوم اجتماعي و در دانشكدة علوم ارتباطات رشته روزنامهنگاري تدريس ميكردم كه ممنوع التدريس شدم. آن هم به خاطر اين كه معتقد بودم در فرهنگ اسلامي و در سخنان فلاسفه يونان و نيز اين سخن توماس هابس از فلاسفه آلمان كه ميگفت: حاكم بايد كسي باشد كه از نظر شجاعت و اخلاق و دانش نموده باشد كه امروز نمونه آن ولايت فقيه در عصر ماست كه گناه كبيره كه هيچ حتي گناه صغيره هم نبايد داشته باشد و در آن زمان ميگفتم و معتقد بودم به اينكه چه كسي غير از حضرت علي (ع) ميتواند چنين باشد؟ به همين خاطر جلوي كارم را در دانشگاه گرفتند.
در كنار آن هم به كار روزنامه نگاري در مطبوعات مشغول شده بودند كه به اعتقاد من بايد اصل و حقيقت دين را به جوانان فهماند و به همين خاطر من سبك قرآن در داستاننويسي را پيش گرفتم و به داستانهاي امام حسين (ع) و پيامبر بزرگوار( ص) ميپرداختند كه اين را هم تحمل نكردند و ممنوع القلم شدم.
ايشان در گوشه ديگري صحبتهايش در مورد مقام والاي مادر اشاره ميكند و ميگويد: در دوران جوانيام ، مادرم از من درخواست كرد كه وي را به سفر حج ببرم. من چون از امام خميني تقليد ميكنم و ايشان رفتن سفر حج اوقاف شاه را تحريم كرده بود از آيتالله جوادي آملي سوال كردم :« من خودم حج تمتع بدهكارم، اما چون آيتالله خميني (ره) تحريم كرده ترجيح ميدهم به اين سفر نايل نشوم ولي مادرم از من درخواست سفر كرده من بايد چه كنم؟»
آيتالله جوادي حريف بزرگي زد و گفت: اين بدهكاري تو در جاي خود باقي است اما به اين دليل كه مادرت از تو درخواست كرده و هيچ كاري هم بالاتر از جلب رضايت مادر نيست به اين سفر برو.من در مقابل خانه كعبهازد خواستم كه به مصداق دعاي تحويل سال، حال و احوال مرا دگرگون سازد. به همين خاطر در مكه و مدينه كنار خانه خدا و قبر پيامبر بزرگوار اسلام (ص)و ائمه بقيع (ع) من آن حال را پيدا نكردم و چون در شام در كنار مرقد حضرت زينب (س) حال خوشي پيدا كردم و مادرم گفت: در آن مكانهاي شريف به نتيجه نرسيدي ولي در اين بارگاه دگرگون شدي. در اينجا بود كه متوجه شدم هرچه كه بخواهم بايد از دامن پاك مادرم طلب كنم.
دكتر جلالي در ادامه به روحيه آقا جلالي اشاره ميكند و ميگويد: پدرم روحيه امربهمعروف داشت. به عنوان مثال اگر به جواني برخورد ميكرد كه اهل نماز نبود به او ميگفت بيا با من نماز بخوان، من در قيامت شهادت ميدهم كه تو كاهل نماز بودي نه تارك الصلوة. چون در مذهب اسلام به امربهمعروف و نهي از منكر بسيار سفارش شده است و از واجبات است. ايشان معتقد بودند با اهل كتاب مانند يهوديان، مسيحيان و زردشتيان ميتوان معامله كرد اما با بهاييان كه اهل كتاب نيستند معامله درست نيست و اين اعتقادات بنده و پدرانم بوده است. روح پاك آن بزرگواران شاد و يادشان گرامي باد.