فهرست:
1- نكوداشت جناب استاد حاج نصراله كياماري
2- مصاحبه اي با استاد كياماري
3- گفتوگو با فرزند مرحوم حاج نصرالله كياماري
نكوداشت جناب استاد حاج نصراله كياماري
به مناسبت زادروز خجسته حضرت علي (ع) توسط اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي دماوند مراسم نكوداشت نغمه سراي استان اهلبيت (ع) جناب استاد حاج نصرالله كياماري پيشكسوت ذاكران آل طه (ع) شهرستان دماوند در روز پنجشنبه 76/8/22 در مسجد جامع شهر دماوند با حضور جمع كثيري از مسئولين و و عاشقان خاندان ولايت برگزار گرديد.
از اهم برنامههاي نكوداشت ميتوان به سخنراني حجتالاسلام آقاي پيرامون شخصيت و ويژگيهاي استاد براي شعر و همخواني توسط شاگردان استاد تهيه و توليد و پخش فيلم «مدرسه عشق » ويژه زندگي و فعاليتهاي استاد كياماري و در انتها اهدا لوح تقدير و هداياي ويژه از سوي اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي و فرمانداري شهرستان دماوند به جناب استاد حاج نصرالله كياماري اشاره نمود كه در ادامه نيز بنا بر درخواست حاضرين پير غلام بستان امامت و ولايت با اجراي مولودي خواني گرماي دوچندان بر محفل ذكر اهلبيت (ع) افزودند.
استاد نصرالله كياماري فرزند رحمهالله به سال 1331 هجري قمري در شهر دماوند كه به دارالمؤمنين معروف بود در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود. وي همچون كودكان ديگري كه در دامان مادران شيعه رشد ميكردند محبت مولا علي و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين (ع) را همراه با شيري كه آميخته با دوستي اهل بيت عصمت و طهارت بود پذيرا شد.
هنوز 12 بهار از عمر استاد نگذشته بود كه وي از همراهي مادري مهربان و عاشق اهلبيت در زندگي خود محروم ميگردد.
پس از مرگ مادر براي تأمين مخارج زندگي همراه با پدر خود ترك ديار گفته و به شهر تهران كه در آن زمان بين چندين دروازه اصلي محدود بود عزيمت ميكند. استاد زير نظر پدر و بهعنوان شاگرد او به كار بنايي ميپردازد. گويي لبان اين نوجوان همواره مترنم به تمام اين بيت خواجه شيراز بوده است :
قلندر آن حقيقت به نيم جو نخرند / قباي اطلس آن كس كه از هنر عاريست
استاد نصرالله كياماري در سن 14 سالگي زير نظر شخصي معروف به استاد حاجي با هنر گچبري آشنا ميگردد. وي به مدت 40 سال به كار بنايي و گچبري مشغول بود كه در آن زمان فقط و فقط جان نمايه اي از ذوق و استعداد و هنر چراغ اميد را در دل وي روشن نگاه ميداشت. از آثار ايشان در اين دوران ميتوان از بندكشي ستونهاي مسجد جامع دماوند بههمان سبك اوليه يعني معماري دوران سلجوقي و گچبري محراب مسجد جامع به سبك قديمي نام برد.
كهنسالان دماوند اشعاري را كه ايشان با دستان هنرمند خود بر سردر ورودي حسينيه محله قاضي به صورت كتيبهاي حك كرده بودند به ياد دارند.
هر كه باشد چون حسين آزاد وديندار و شجاع / حرف باطل را نبايد از كسي اصغي كند
نازم آن آموزگاري را كه در يك نيمه روز / داش آموزان دنيا چنين دانا كند
استاد نصرالله كياماري در سن 23 سالگي خوانندگي مذهبي را به صورت رسمي زير نظر استاد رحيم معروف به آهنگر كه در آن زمان در سرچشمه تهران سكونت داشت آغاز ميكند. استاد رحيم از شاگردان دسته دوم مرحوم حاج حسين بابا مشكين بوده است كه حاجحسين خود از مديحه سرايان به نام حضرت اباعبدالله الحسين (ع) بود.
استاد كياماري به مدت 15 سال در محضر استاد رحيم به فراگيري نوحه هايي به نام نهمينه ميپردازد كه ايشان در همين مرحله به علت ساختار فني و پيچيده اين نوحه ها با نغمات و آموزش موسيقي سنتي آشنا ميگردد كه بعدها از همين الحان در به اوج رساندن هنر خود از جمله تعزيهخواني و مناجات بهرههاي فراوان ميبرد.
وي در همين زمان به همراه دو استاد خود يعني استاد رحيم و ميرزا ابراهيم لويزاني در هيئتهاي عزاداري آن دوره كه در محلهاي از جمله امامزاده يحيي، تكيه ملا غدير در خوان گاه و خيابان عين الدوله كه معمولاً در شبهاي جمعه برپا ميشد شركت جسته و همراه استادان خود به مديحه سرايي ميپردازد.
از مديحه سرايان همدوره استاد در آن زمان ميتوان از حاج احمد صالح، حاج عباس تجريشي و عده اي ديگر كه بدرود حيات گفته اند نام برد. ايشان در سن 45 سالگي پس از سالها دوري از وطن به موطن اصلي خود يعني شهر دماوند بازميگردد.
بازگشت وي دقيقا مصادف با دوران حكومت استبدادي رضاخان و اعلام ممنوعيت عزاداري حضرت اباعبدالله بود. در همين دوران سياه استاد چندين بار به خاطر برپايي مراسم سوگواري از طرف ماموران حكومتي مورد ضربوشتم قرار ميگيرد اما عشق به مولايش اباعبدالله باعث شد كه عليرغم خفقان وجود ايشان كميك سينههايشان سرشار از محبت حسين (ع) بود در طول ماههاي محرم و صفر به عزاداري مخفيانه بپردازند.
استاد كياماري در آن زمان در محله هاي قاضي و چالكا در محله درويش (مسجد نوده) و در زيرزمين مسجد جامع دماوند به برپايي مراسم عزاداري سالار شهيدان مي پرداخت. وي در كنار نوحهخواني به هنر مقدس تعزيهخواني روي آورد و براي آموختن اين هنر از محضر استاد ميرزا محمد علي جاسبي كه از تعزيه خوانان باقيمانده از تكيه دولت بود كسب فيض نموده و براي تكميل هنر خود همراه گروه تعزيهخواني استاد جاسبي به شهرهاي طالقان، چالوس و رشت و قزوين مسافرت ميكرد. وي پس از مراجعت چندين سال همراه تعزيه خوانان محلي در محلههاي دماوند و اطراف آن به برپايي اين مراسم همت گمارد كه ميتوان از ترس حيرت تعزيهخواني مكتب الجواد (ع) در سال 62 عنوان آخرين فعاليت ايشان اشاره نمود.
از موضوعات مهمي كه در زندگي استاد ميتوان به آن اشاره كرد مناجات خواني وي در ماه مبارك رمضان است. 40 سال است كه مردم شهر دماوند هنگام سحر هاي نوراني ماه مبارك رمضان با صداي محزون شخصي از جاي برميخيزند كه اينگونه ميخواند: "عاصيان مژده كه ماه رمضان بازرسيد" ؛ او كسي نيست مگر استاد نصراللهي كياماري كه در تابستان و زمستان با عشق و علاقه بسيار به اين كار مقدس همت ميگمارد. البته چند سالي است كه فرزندان وي در اين كار با او همراه شدهاند تا اين سنت مقدس حفظ گردد.
ايشان در دامنه پربركت قله هنر شاگردان زيادي تربيت كرده اند. از جمله كساني كه در آموختن هنر مداحي شاگرد استاد كياماري بودهاند ميتواند از مرحوم كربلايي اسدالله حيدري و مرحوم حاج غلام حسين اكبري نام برد و مديحه سرايان ديگري كه به لطف خدا هماكنون مشغول خدمت به آستان مقدس حضرت امام حسين (ع) هستند و بعضاً خود نيز به تربيت شاگرد همت گمارده اند. همچون استاد وليالله فتاحي ،استاد محمدتقي كرماني ، استاد حاج اكبر صفوي، استاد حاج احمد كرماني استاد حاج علي اصغر خسروي، استاد حاج حسين فتاحي ، استاد حاج حسن علي نوحي و فرزند ايشان به آقاي عباس كياماري كه انشاءالله ميراث دار هنر و ارزشهاي معنوي پدر خواهد بود .
همراه با نغمهسراي بوستان حسيني
سينههاي مرام فرهنگدوست گنجينه خاطرات ناگفته و گرانبهاست. روشن شدن زواياي كه طوري كه تاريخ و فرهنگي يك ملت تنها از راه كنكاش و جستجو در كتب مربوطه امكانپذير نيست، ما بر اين عقيده ايم كه از لابهلاي صحبتهاي گرم و صميمانه نسل قديم كه ساليان سال را با عشق خدا و قرآن و اهل بيت زيستهاند و حوادث تلخ و شيرين را به چشم ديدهاند و كولهباري از تجربهها را اندوخته اند، ميتوان پي به برخي از نكات ناگفته و مهم برد.
سابقه تاريخي و فرهنگي منطقه دماوند خصوصاً در چند دهه اخير در كمتر كتاب و مقاله اي يافت ميشود. يكي از بهترين منابع تحقيق، رفتن به سراغ پيرمردان و ريشسفيدان است. ما به اين اميد اين باب را گشوده ايم، تا براي نسل جوان عزيزمان گوشه اي از ناگفتههاي ايام قديم دماوند راه باز گفته باشيم تا بدانند كه نياكان آنها چگونه در برابر تندباد توطئههاي فرهنگي دشمن چون سرو ، مقاومت و آزاد ايستادهاند و دست از فرهنگ غني اسلامي و ملي خود برنداشته اند .
اينك اين اولين بار به خانه ماست، مصاحبهاي با پيشكسوت مرثيه سرايان و مداحان اهل بيت عصمت و طهارت (ع) در دماوند؛ جناب استاد حاج نصرالله كياماري.
از آقايان علي نوروزقزويني و جمال حاجي علي اكبري به خاطر زحماتي كه متقبل شدند قدرداني ميشود.
- استاد حاج نصرالله كياماري
* ضمن معرفي خود مختصري از زندگيتان را براي خوانندگان توضيح دهيد.
من نصرالله كياماري هستم. در سال 1331 ه.ق به دنيا آمده و اكنون 83 سال دارم. پدرم شخص تهيدستي بود و زندگي ما به سختي ميگذشت به همين خاطر من تا كلاس دوم آن روز بيشتر نتوانستم بخوانم. 12 ساله بودم كه با پدرمش براي يافتن كار به تهران رفتيم، دو سال مشغول كار بوديم. بعد از آن در 14 سالگي وارد شغل بنايي شدم و تا 21 سالگي شاگر بنا بودم. يك سال هم در اوايل زمان رضاخان در تونلهاي جاده هراز با تمام سختيهايش به كار پرداختم. تقريباً از همان سن 21 سالگي بود كه من به نوحهسرايي و مداحي اهل بيت عصمت و طهارت علاقهمند شدم. آن روزها در تهران بيشتر مداحان معروف و شاگردان مرحوم حاج حسين بابا مشكين بودند.
من به نزد مرشد رحيم از شاگردان ايشان رفتم، او مرا به شاگردي قبول كرد، ابتدا نوحه به من ميداد و ميگفت برو حفظ كن. اگر خوب حفظ كرديد و يك شب خوب توانستي آن را در جلسه بخواني، نوحه ي ديگري هم به تو ميدهم. من هم از سر علاقه و پشتكار به زودي شعرها را حفظ كرده و به خوبي تحويل ميدادم. علاقه وتلاش زياد من به اين كار پاي براي من را به جلسات مداحان تهران باز كرد. چند سالي را در تهران ماندم و به دماوند برگشتم و اكنون حدود 45 يا 50 سال است در دماوند هستم.
* جلسات مداحان تهران در آن روزها را چه كساني رهبري ميكردند و در كجا تشكيل ميشد؟
جلسات آن زمان معمولاً در مساجد و امامزاده ها؛ مثل امامزاده يحيي تشكيل ميشد و كساني مثل مرشد رحيم، ميرزا ابراهيم لويزاني، مرشد اصغر و مرشد اكبر كه اهل لواسان بودند و به شغل بناي اشتغال داشتند تشكيل ميدادند.
* از مسجد جامع دماوند بگوييد، ظاهراً گذشتهاي بسيار قديمي دارد؟
بله همينطور است. البته من از زمان صفويه به اين طرف را خبر دارم. يكي از پيرمردهاي محله درويش براي من تعريف كرد كه : اين مسجد را 2 برادر به ثروتمندان و متمولين دماوند ساختهاند. ظاهراً تا آن روز ساختمان مسجد از خشت و گل و سنگ بود و تبديل به بناي متروكه اي شده بود. اين 2 برادر همت كردند و مسجد را تعمير و تكميل كردند. اين كه چه مدت ساختند نميدانم، آنطور كه شنيدهام هر روز 7 قطار شتر آجر از ورامين به دماوند ميآمده تا مصالح ساختمان را تأمين كند.
در حدود 160 سال قبل (1250ه. ق) زلزله مهيبي در دماوند آمد كه بناهاي زيادي را تخريب و نفوس بسياري را از بين برد.
مسجد هم به سبب همين زلزله دوباره دستخوش خرابي شد. مردم از محلات مختلف جمع شدند و هر محل گوشهاي از مسجد را ساختند تعمير وسط ساختمان را نيز خوانين به عهده گرفتند . اين ساختمان به همين شكل بود تا زمان مرحوم حاج عبدالله توسلي كه ايشان براي مرمت و تكميل بنا همت كرد.
- تكميل بناي ساختمان مسجد توسط مرحوم توسلي (1)
زمان مرحوم آقاي جلالي بود، يكي از روزها حاج عبدالله مرا ديد و گفت: استاد نصرالله بيا و براي مسجد حوضي بساز.
من گفتم: چشم! اما به شرطي كه مصالح آن تأمين شود.
ايشان بلافاصله مصالح را خريد و من هم مشغول ساختن حوض شدم. چند روز بعد حاجي آمد و به من گفت: استاد نصرالله دست نگهدار فعلاً ساختن حوض را تعطيل كن.
من هم اطاعت كردم. ايشان رفت ده، پانزده روز بعد معمار لرزاده را آورد و كار مسجد هم به تدريج شروع شد. مرحوم آقاي مجد كه به دماوند آمدند، ايشان كار بازسازي مسجد را جديتر پيگيري كرد.
در هنگامي كه بناي مسجد را ميخواستند خراب كنند، از طرف باستانشناسي آمدند و مانع تخريب ستونهاي مسجد شدند كه مربوط به دوران سلجوقيان بود.
مرحوم حاج عبدالله برخي از ستونها را خراب كرد اما دو تا از آنها را ديگر نگذاشتند كه آن ستونها به همان شكل باقي بود تا اينكه آخرين آنها بعد از انقلاب برداشته شد.
اداره باستانشناسي گفتند حالا كه تصميم شما بر تخريب است، پس بايد بندكشي پاي ديوار محراب و شبستان هم به همان سبك زمان سلجوقيان بندكشي شود. من اين كار را قبول كردم و با آقاي استاد محمدتقي كرماني (داماد خودم) مشغول كار شديم.
كار ما بدين شكل بود كه به جهت استحكام بندكشي ها، مقداري كتيرا را با گچ مخلوط ميكرديم تا گچ را نگه دارد. بندها را 7 تا 8 تا ميكشيديم، استاد محمدتقي رويش را پر ميكرد و من هم با قلم بريده به همان سبك زمان سلجوقيان تقسيمبندي ميكردم كه اكنون همان گچ بري ها باقي است.
* از امامان جماعت مسجد هم براي ما تعريف كنيد.
امام جماعت هايي كه من به ياد دارم به اين ترتيب اند: مرحوم حاج شيخ احمد داودي، مرحوم آقا سيد ابوالحسن جلالي، مرحوم آقا سيد محمد باقر جلالي، آقاي سيد محمد تنكابني ، مرحوم آقاي سيد جمالالدين مجد و و جناب آقاي شاهچراغي امام جمعه دماوند
- مرحوم حاج شيخ احمد داودي (2)
ايشان عالمي سخنور و از شاگردان آقاي اصفهاني در نجف بود. در زمان ايشان 13، 14 سال داشتم.
علما و مراجع بزرگ آن روز، به ايشان عنايت ويژهاي داشتند ايشان فردي مجتهد و با تقوا بود در همين جايي كه الان كفشداري است مرحوم آقا شيخ احمد و چند نفر از اصحاب ايشان ماه شعبان و رجب و دهة آخر رمضان را به عبادت و انجام اعمال مخصوصه ميپرداختند و دهة آخر رمضان را در بالاخانه مسجد (جايي كه الان كلاسهاي قرآن تشكيل ميشود) برپا ميكردند.
ايشان فردي صريح اللهجه بود، سر منبر نصيحت خواهي و موعظههايي ميكرد كه عدهاي را خوش نميآمد. آن طور كه شنيدهام، جد ايشان مرحوم شيخ عبدالله نامي از اهالي طالقان بود كه 450 سال قبل به دماوند آمده بود. پدربزرگ ايشان (پدر شيخ داود) مردي با خداوكرامات بود. شيخ احمد كه از دنيا رفت ، در دماوند ولوله به پاشد، تمام مردم آمده بودند. حتي يهوديها با روحاني خودشان به تشييع آمده بودند. ما همان موقع مدرسه ميرفتيم و مرحوم شيخ نعمت مدير ما بود. ما به صورت دسته سينهزني در حالي كه بر سر و سينه ميزديم به تشييع جنازه پيوستيم.
فرياد آن روز مردم اين بود: رفت ز دار فنا / حجتالاسلام ما
مرحوم آقا شيخ داوود ، پدر شيخ احمد برايشان نماز گذاردند.
- مرحوم آقا سيدابوالحسن جلالي (3)
ايشان اهل شاهان دشت از قراء آمل بودند. سال 1309 شمسي بود.آن سال دو حادثه مهم اتفاق افتاد. يكي حادثه سيل مهيبي بود (كه مانند آن در سال 67 گنبد) در اين سيل خسارات زيادي بر مردم وارد آمد . من در آن زمان حدوداً 17 سالم بود.
حادثه ي ديگر زلزله بود. در حدود سه ماه زلزله ميآمد. يادم ميآيد شروع زلزله شب چهارشنبه اي بود. مردم از خانهها بيرون ريختند و در صحراها و باغ ها چادر زدند.بعدها دولت هم مقداري كمك كرد و پتو و چادر آورد. مرحوم آقا سيد ابوالحسن آن زمان شاهاندشت بودند، به دماوند كه آمدند نماز خواندند و سپس از اثر وجود ايشان زلزله كم كم خوابيد.
ايشان خيلي فرد مقدس و عابد و زاهد ي بود .
تشييع جنازه ايشان هم خيلي باشكوه بود قطع، عدهاي از مقدسين و روحانيون از تهران آمده بودند من در آن موقع جوان بودم. يادم ميآيد كه 7، 8 چهارپايه ميگذاشتند من بالاي يكي از آنها رفتم و شعري را كه در دماوند معمولاً در تشييع جنازه ها ميخواندند، خواندم. 7 نفر ديگر هم كه بالاي 4 پايههاي ديگر بودند صداي مرا ميرساندند. شعري كه خواندم اكنون نيز ميخوانم تا به يادگار بماند:
الله، خداي كريم
احد و صمد و فرد واجب التعظيم
يعني به نام ، بزرگ است خداي ابراهيم
به خود ملرز، تو اي بنده خداي كريم
كه هم خداي كريم است و هم خداي رحيم
ز بي كسي كف افسوس را مزن برهم
كه خواجه با تو مدارا كند به لطف عميم
تو در سوال نكيرين بازگو به جواب
كه من زامت خاص محمدم (ص) ز قديم
چو از امام تو جويا شدند، فاش بگو
كه شيعه علي (ع) ام، دين من ازاوست مقيم
ز هر گناه كه مستوجب عذاب شدي
حسين تشنه جگر را شفيع كن به ضميم
- مرحوم حاج سيد محمد باقر جلالي (4)
پيش عالمي فاضل بود، در مدرسه ي مروي درس خوانده بود. به وصيت پدرش معمم شد. مثل ايشان كم پيدا ميشود، بسيار با سخاوت و مردم دار بود. من مانند ايشان را در مردم داري نديدم، به خاطر كار مردم راحتي را بر خودش حرام ميكرد. بارها شده بود شب يا نصفه شب ميآمدند دنبال ايشان براي حل اختلافات خانوادگي و ايشان با كمال ميل مي رفت.
وقت و بيوقت پي كار مردم بود اگر 100000 تومان به ايشان ميدادي همه را بذل و بخشش ميكرد تا جايي كه خودش اجناس را نسيه خريداري ميكرد. مطلب مهم ديگر اين كه آقاي جلالي هيچ گاه با اغنيا كار نداشت. همهاش خانه فقرا بود. مهمان آنها ميشد. عيد نوروز كه ميشد اولين جايي كه براي ديدن ميرفت خانه فقرا بوده به آنها عيدي ميداد . فقرا را ميشناخت و مخفيانه از آنها دستگيري ميكرد.
همه ادارات از او حساب ميبردند. چون به قوانين حقوقي جديد هم وارد بود . مرد سياسي بود، از رهبران نهضت ملي نفت و دوستان آقاي طالقاني بود. در باره نهضت ملي نفت و مبارزات آقاي كاشاني و مصدق از دماوند به مجلس رفت. آن انتخابات تنها انتخابات در قبل از انقلاب بود كه همه در آن شركت كردند حتي كساني را ميشناسم كه كاري به كارهاي سياسي نداشتند اما نوبت ايشان كه شد، آمدند و رأي دادند. ميگفتند ميترسيم كنارهگيري ما مسئوليت شرعي داشته باشد.
از ايشان هر چي بگويم كم گفتهام. وقتي هم از دنيا رفت، تشييع جنازه باشكوهي شد. جنازه ايشان را به شاهان دشت انتقال دادند . در مجلس ختم ايشان حضرت آقاي جوادي آملي (حفظه الله) هم سخنراني كردند.
- آقاي سيد جمالالدين مجد (5)
مرحوم آقاي مجد از طرف آقاي بروجردي به دماوند آمدند. از خصوصيات ايشان در زمان امامت جماعت برقراري مستمري و بدون وقفه نماز صبح و زيارت عاشورا و غير معروف بود و صبحهاي جمعه هم دعاب ندبه و شبهاي چهارشنبه هم دعاي توسل مرتب برقرار بود. با آمدن ايشان مسجد سروساماني گرفت كه بحمدالله تاكنون برقرار است.
- مرحوم آقاي سيد محمد تنكابني (6)
عالمي فاضل و با سواد و حافظ قرآن بود. معمولاً تابستانها به دماوند مي آمد، بيشتر در مسجد نعيما نماز ميخواند. مرحوم شيخ احمد به اصحاب و مريدان خود توصيه ميكرد اين سيد جليل القدر را تنها نگذاريد، برويد پشتسر ايشان نماز بخوانيد و مردم را به اين صورت تشويق ميكرد تا به طرف ايشان بروند.
مرحوم آقاي شيخ احمد خيلي به ايشان احترام ميگذاشت.
* اگر علما و روحانيون ديگر را هم به ياد داريد نام ببريد. (7)
خيلي بودند ولي مهمترين آنها: مرحوم شيخ سيفالله دماوندي بود كه واعظ ماهر و باسوادي بود. شيخ ابوالقاسم مرائي كه عالم جليل القدري بود، مرحوم آقاي موثق جيلاردي مرحوم آقا سيد جواد مدني دشتمزاري. خدا همه آنها را رحمت كند.
- هيئتها و عزاداريها در زمان رضاخان
* از دوران ممنوعيت روضهخواني و عزاداري در زمان رضاخان بگوييد.
اين دوره كه بين مردم به دوران « قدغني» معروف است به مردم خيلي سخت گذشت. من آن ايام 25 سالم بود و معمولاً در ايام محرم به نوحهخواني مشغول ميشدم. مجالس رضه در آن سالها در خانهها تشكيل ميشد. در برخي مواقع نيز مراسم سينه زني و عزاداري در زير زمين مسجد جامع برگزار ميشد؛ شام را مي پختند بعد بين خانهها تقسيم ميكردند، ماهم در خانهها گردش ميكرديم و به هر در خانه يكي از جوانان مامور ميشد كه نگهباني بدهد و چنانچه مأموران امنيه ميآمدند به ما خبر ميداد. البته در بعضي موارد مأموران هم آدمهاي خوب و متديني بودند و مجالس را گزارش نميكردند، بعضي افراد نيز به گرفتن مقداري پول و غذا راضي شده و ميرفتند. اما بعضي نيز كه عناد و لجاجت داشتند خيلي اذيت ميكردند.
در آن زمان مسجد جامع ، امام جماعت نداشت و ما در زيرزمين روضهخواني ميكرديم، 5 يا 6 شب كه گذشت و ناگهان امنيهها به داخل مجلس ريختند. من مشغول روضهخواني بودم يكي از امنيه ها به جان من افتاد و با شلاق و لگد مرا به ساختمان امنيه برد (همين جايي كه الان ساختمان جديد مخابرات را ساختهاند). يك شب را در زندان ماندم تا اينكه يكي از همشهريها به نام علي آقا حاجي محمد كه متصدي مجالس سينهزني بود آمد و 50 تومان به رئيس امنيه داد و او نيز مرا آزاد كرد. اهالي محله چالكا آنطور كه شنيدهام ميرفتند و پشت كوه سرهار عزاداري ميكردند، در همان زمان مرحوم حاج غفور حاج حسيني كه چراغ دار بود؛ ميآمد دنبال من و با هم به خانههاي مردم ميرفتيم.
رئيس امنيه به روستاها و محلات سر ميزد و اگر مجلس برقرار بود بهم ميزد؛ يكي از شبها به اوره رفت ديد خبري نيست. از آنجا به دشتمزار آمد متوجه شد كه چراغ حسينيه دشتمزار روشن است ، با كمال جسارت با سگي كه همراهش بود وارد حسينيه شد. مرحوم آقا سيد جواد مدني (روحاني محل) در مجلس بود، آنجا چه گذشت من نميدانم. اما وقتي رئيس امنيه بيرون آمد رنگپريده و دستپاچه بود. آنقدر كه اسب او را بر زمين زد. آنجا بود كدخداي اوره به را كه به همراه او آمده بود سرزنش كرد كه اين جا چه جايي بود كه مرا آوردي؟!
يكي دوماه بعد همين رئيس امنيه مامور خدمت در كردستان شد كه در هنگام عزيمت به كردستان بر اثر تصادف كشته شد!!
يكي از مأموران امنيه نيز بود كه وقتي جوانان دسته عزاداري بلند كرده بودند، بيرق را از دست يكي از بچهها به زور گرفت و با پاي خود شكست. همين آدم را خبر دارم اواخر در تهران نو ، مبتلا به درد پا شد كه همان پايش را كه سياه شده بود قطع كردند.
يك نفر بود بنام اخلاقي كه منزل او در كنار حسينيه چالكا بود. مادر متدين و مؤمنه اي داشت. زياد به او سفارش ميكرد كه به مردم كاري نداشته باش! اما او خيلي توجه نميكرد در همان سال كه به دماوند آمده بود از مردم پول ميگرفت و اجازه ميداد. شب چهاردهم ماه محرم بود كه خانه اش آتش گرفت و به كلي اموالش از بين رفت.
مسجد كمال، مسجد كوچكي است در محليه درويش (شايد گنجايش حداكثر 20 نفر را داشته باشد) يكي از شبها من آنجا روضهخواني داشتم. عده اي از محله درويش بودند، بعد عده زيادي هم از محله فرامه آمدند. حالا من تعجب مي كنم كه چگونه اين جمعيت در آن مسجد جاي گرفت.
مرحوم حاج شيخ ابراهيم انصاري واعظ نقل مي كرد، از فرامه به طرف دشتمزار حركت كردم، كربلايي سلطان به من رسيد بود گفت در تكيه دشتمزار كسي نيست . بيخود زحمت به خودت راه نده و برگرد. من از نيمه راه برگشتم و آن شب را روضه نخواندم. صبح كربلايي سلطان را ديدم گريان و نالان به نزد من آمد و گفت: ديشب من سيد بزرگواري را در عالم رويا ديدم كه بسيار ناراحت بود. به من گفت تو چه كار داري كه مجلس روضه ما مستمع دارد يا نه! بگذار روضه بخوانند ما خودمان هستيم.
آن مدت كه 5 – 6 سال طول كشيد مردم كه عاشق امام حسين بودند خيلي رنج بردند اما دست از عزاداري و عرض ادب به ساحت مقدس حسيني نكشيدند و خدا ميداند چقدر امام حسين در همان ايام از مردم دستگيري كرد و به داد مردم رسيد.
هيئتهاي عزاداري در دماوند
از زماني كه آقاي مجد به دماوند آمدند هيئتي در دماوند تشكيل شد با نام متوسلين به چهارده معصوم كه از حدود 40 سال قبل تاكنون ادامه دارد. اين هيئت شبهاي پنجشنبه برقرار ميشود. بنده كه مؤسس هيئت بودهام هنوز هم افتخار دارم شبهاي 5 شنبه در مسجد جامع، هيئت را به ياري ديگر دوستان اداره كنم. علاوه بر اين شبهاي محرم و صفر (60 شب) بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد روضه خواني برقرار است. حتي ولادت و شهادت بزرگواراني مانند حضرت علي اكبر (ع) و حضرت حمزه سيدالشهدا را هم مراسم مختصري برگزار ميكنيم. در ماه رمضان هم سالهاي سال است بعد از نماز ظهر و عصر جلسه قرائت و تجويد قرآن برقرار ميشود.
در سالهاي قبل هر محلي هيئت هاي جداگانه داشت كه برخي از آنها مخصوص همان محل بود. دستهاي از هيئتها نيز در محلات دماوند به صورت گردشي اداره ميشد، مؤسس اين هيئت مرحوم حجتالاسلام حاج شيخ ذبيحالله رفيعي بود كه خيلي از مردم ما به او مديون هستند. الان هم اين هيئت بعد از حدود 30 سال شبهاي جمعه ادامه دارد.
هيئتهاي ديگري نيز در خانهها و امامزاده هاي دماوند در روزهاي اول، سوم، پانزدهم در بيستم هر ماه برگزار ميشود كه من و دوستان ديگر آن جلسات را اداره ميكنيم كه شركتكنندگان آن بيشتر بانوان هستند. اين جلسات حدود 40 سال است كه سابقه دارد . هيئتهاي مسافرتي هم به مشهد و شهرهاي زيارتي مانند قم و حضرت عبدالعظيم بود كه كموبيش هنوز ادامه دارد. من خودم از اين نوكري و خدمتگزاري خيلي استفادههاي مادي و معنوي كردم.
امامزاده اي هست در روحافزا به نام «سيده فضه خاتون » كه از نوادگان موسيبنجعفر (ع) است. زماني من پايم خيلي درد گرفته بود به طوري كه ديگر رفتن به امامزاده فضه خاتون برايم مشكل شده بود و نميتوانستم بروم و روضه بخوانم. بعد از سفري كه به مشهد مقدس داشتم، چند شيشه عطر خريدم يكي از آنها را دادم به متولي امامزاده فضه خاتون تا به ضريح خانم فضه خاتون بزند.
شب در خواب در همين محل امامزاده، بانوي جليل القدر را ديدم در كنار ساختمان امامزاده ايستاده، مرد ميانسال و نوراني هم در كنار من ايستاده است. مقداري دورتر سر سهراهي روحافزا هم جوان رشيد و زيبا چهرهاي رو به ما كرده و ما را نگاه ميكند، به طرف من ميآمد و گفت: فلاني پايت درد ميكند، بيا تو را سوار ماشين كنم. من سوار ماشين شدم از آن زمان تا مدت زيادي پايم خوب شد و من ديگر زيارت آن مرقد مطهر را تا موقعي كه توان داشتم ترك نكردم. حالا هم با اينكه ديگر نميتوانم اگر فرصتي پيدا كنم حتماً براي زيارت به آنجا ميروم.
چند خاطره شنيدني
در ايام نوجواني من بود كه رضاخان به دماوند آمده بود، ظاهراً قرار بود ابتدا خط آهن تهران-شمال از دماوند بگذرد و رضاشاه براي بررسي اوضاع منطقه و نيز بازديد از جاده هراز به دماوند عزيمت كرده بود. آن روز يادم هست برف بسيار شديدي هم باريدن گرفته بود. به مردم گفته بودند بايد پيشكش و قرباني بياورند، ميرزا محمد كدخدا رفته و گاو مردني و پيري را آورده بود، طاق شالي هم روي سرش انداخته بود و آورده بود كه قرباني كند، رضاخان جريان را فهميد و بسيار ناراحت شد و با حالت قهر از دماوند رفت.
«جناب دماوندي» از آدمهايي بود كه در خوش صدايي نظير نداشت، 60 ساله بود كه در احمدآباد اذان ميگفت صدايش به دماوند ميرسيد. مناجاتهاي خود در سحر هاي ماه رمضان از راديو پخش ميشد، اشعار عرفاني و مذهبي را با صداي بسيار حزين و روحبخشي ميخواند و الحق سرآمد همه اقران خودش بود.
- خاطره اي از زمان تبعيد رضاشاه
در خاطرم هست رضاخان را كه از ايران برده بودند، مردم كمي نفس كشيدن و از آزادي بيشتري برخوردار شدند. در آن زمان برخي از آنان رؤساي ادارات دماوند بيحجاب به خيابان ميآوردند، مرحوم حاج علي انوري شعري گفته بود خطاب به امام زمان (عج) كه از اوضاع زمانه شكايت كرده بود ،من جلوي مغازه مرحوم آقا سيد علي تنكابني بالاي چهارپايه اي رفتم و شعر او را خواندم كه برخي از ابيات آن در خاطرم هست.
شروع كردم به خواندن، ديدم چند تا از زنهاي بيحجاب ايستادهاند و خيره خيره به من نگاه ميكنند، شعرم را ادامه دادم تا اينجا:
مادام هاي شيك و مد در كوچه ها و رهگذر
در هر اداره مستشار بر مبل ها كرده مقر
بر كرسي هاي پارلمان نطاق گشته گاو و خر
قانون ما اسلاميان رفت و شديم شكل دگر
اس اساس از دست رفت / اي دادرس فريادرس / يا حضرت صاحب زمان
آنها بسيار ناراحت شده و گفتند: اگر رضاشاه بود حالا پوست از سرت ميكند.
* از حسين بابا مشكين گفتيد، اين نام شايد الان براي خيلي از نوجوانان ما و حتي بزرگان ما ناآشنا باشد .اگر ممكن است مقداري از اشعار او را براي من بخوانيد.
مرشد حسين بابا مشكين (8) يكي از بهترين شاعران و سخنوران زمان قاجار است. وي اشعار بسيار زيبايي دارد كه همه آنها در دستگاههاي موسيقي قابل اجراست كه الان كمتر كسي ميتواند آنها را بخواند و اجرا كند، الان هم ممكن است در گوشه و كنار تهران باشند كساني كه آشنا باشند به شعرهاي او، اما مردم ديگر نميتوانند از عهده سينه زدن همراه با اين اشكال برآيند. حتي اين كار براي بيشتر مداح ها هم سخت است. يكي از شاگردان حسين بابا، او را بعد از مرگش خواب ديد كه تاجي زيبا بر سر دارد. از او سؤال كرد اين چيست؟ گفت: اين ها صله اربابم امامحسين (ع) است.
طومارهاي او همان موقع بسيار گران بود و به قيمت 5 تومان (آن روز) دست به دست ميشد. او چند رقم نوحه دارد مانند چارپاره ، رسته زمينه و زمينه و ... كه من الان علت عدم تكرار خيلي از آنها از يادم رفته است. البته اگر كسي به خانهات نميتواند تو اجرا كند، اين شعرها همراه با آهنگ آن بايد ضبط شود.
برخي از اشعار حسين بابا مشكين
- بهاريه
كه گويا يكي از سالهاي محرم و عيد نوروز با هم مقارن و مصادف شده بود، سروده است:
بهار آمد نوبهار آمد / بلبل بيدل در نوا آمد
(همراه با سينه زني)
مرا ياد از داغداران و گلعذاران كربلا آمد
آه بزن بلبل دست غم بر سر (2)
از غم مرگ اكبر و اصغر
- مجلس يزيد
حضرت زينب خطاب به يزيد:
يزيد اين زاده زهراست / عزيز خالق يكتاست
يزيدا، چوب و بردار / از لب لعل شاه شهيدان
بكن شرمي، اي لعينا / واي ز روم ختم رسولان
آي يزيد اين «سين» ياسين است
آي حسين اين « طين» والطين است
نگر بر اين لب و دندان / تلاوت مي كند قرآن / لب خشكيده عطشان
آي يزيد اين «سين» ياسين است
آي حسين اين « طين» والطين است
مزن اين لعين(2)
تو با چوب كين
بر اين لعل لب
آي بر اين لب / بوسه زد حيدر
آي ميازار / اي ستم گر
زاده زهراست (2)
شاه اوادني است (2)
شافع فرداست (2)
آي يزيد اين «سين» ياسين است
آي حسين اين « طين» والطين است
- تولد امام حسين (ع)
... مست ازلي / نوشيد و زجام
آي شهد شباب شادماني / واي واي در عهد نوجواني
آي پيمانه گردانش كه بود؟ جبرائيل
ساقي دورانش كه بود؟ ميكائيل
شمسي و عطارد پروين و زحل
زهره با قمر اختران يكسر
آي هر يك به شادماني
خوشدلي مدهوش سنبلي خاموش
آسمان در عيش اختران در جوش
ندا آمد بايد از سيلي روي اطفالت نيلگون گردد
بگفتا ز آه سكينه آسمان ترسم واژگون گردد
- آخرين لحظات امام حسين (ع)
... عزيز جان پيغمبر
گل گلدسته حيدر
به ني زد تكيه آن سرور
نمودي اين چنان
اين، خطبه بيان
بر شام خزان
آي من زاده پيغمبرم
من نورچشم حيدرم
شاه دينم (2) بي معينم دل غمينم
آي خون خداي اكبرم
آيا كس دادش جواب؟ / ازآن گروه بي حساب؟
آري، آري حرمله دادش جواب ....
اين شعرها به علت اينكه مشكل است چاپ نميشود، از طرفي براي مقداري شبهه است كه آيا خواندن اين گونه اشعار صحيح است يا نه؟ لذا كساني هم آمدند اما من براي ياددادن به آنها اقدام نكردم. ولي اگر از لحاظ شرعي مشكل نباشد لازم است به اين به دست آورد چرا كه اين اشعار همت گماردند. اگر خدا عمري بدهد تصميم دارم برخي از اينها را جمعآوري كنند، تا حداقل شعرهايش براي حفظ ميراث گذشتگان به يادگار بماند.
با تشكر از زحمتي كه متقبل شديد و عليرغم كسالت اوقات شريفتان را در اختيار ما قرار داديد.
پاورقي ها:
(1) رادمرد فضيلت و تقوي مرحوم حاج عبدالله توسلي از بزرگمردان كم نظير بود و در سخاوت و پيشقدمي در كار خير زبانزد خاص و عام. هر جا سخن از كمك به بناي مسجد، حسينيه، بيمارستان، مدرسه و دستگيري از ايتام و فقرا و مستمندان بود حاج عبدالله آنجا حاضر بود. اين مرد خدا در سال 1355 دار فاني را وداع گفت.
(2) مرحوم حضرت آيتالله شيخ احمد داووديه دماوندي از مفاخر و دانشمندان دماوند و زها دو عباد زمان خود بود كه حدود 71 سال قبل دار فاني را وداع گفت. به ياري خدا در فرصتي مناسب از شخصيت علمي و اخلاقي آن بزرگ سخن خواهيم گفت.
(3) مرحوم آقا سيد ابوالحسن جلالي معروف به آقا سيد ابوالحسن مجتهد در تقوي و زهد و كرامات مشهور بود . از آن بزرگوار حكايات و كراماتي را نقل ميكنند كه در جاي خود خواهد آمد.
(4) مرحوم حضرت سيد الانام حجتالاسلاموالمسلمين سيد محمد باقر جلالي الگو و نمونه اخلاق اسلامي، پناه مستمندان و بيچارگان كه خاطره خوش آن بزرگمرد هنوز توجه مردم به دماوند و اطراف آن را به خود معطوف داشته است. ايشان عالمي سياستمدارو آگاه بود كه در دورة هفدهم (نهضت ملي نفت) با اكثريت به نمايندگي از طرف مردم به دماوند و فيروزكوه به مجلس شوراي ملي راه يافت.
(5) مرحوم آيتالله سيد جمالالدين مجد فرزند مرحوم مجدالعلماء زنجاني، عالمي فاضل بود كه از طرف آيتاللهالعظمي بروجردي به دماوند آمده و منشأ خدماتي كثيري در اين شهرستان شدند. آن مرحوم سال گذشته از دار فاني رختبر بستند.
(6) مرحوم حضرت آيتالله سيد محمد تنكابني حافظ قرآن و عالم پرهيزگاري بود كه ايام تابستان را به دماوند مي آمد و در ايامي كه در دماوند امام جماعت نبود، اقامه جماعت ميفرمودند. ايشان صاحب تأليفات علمي ارزشمند است. از جمله حاشيه بر فوائد الاصول شيخ انصاري كه مرحوم شيخ آغابزرگ در الذريعه از آن ياد كرده است.
(7) علاوه بر عالمان فاضل كه نام آنان به عنوان امام جماعت مسجد جامع آمد، خطبا و دانشمندان فاضل ديگري بودند كه به ياري خدا ذكر آنان در شمارههاي آينده خواهد آمد.
(8) مرشد حسين بابا مشكين از جمله شاعران و سخن سرايان است كه علاوه بر اشتغال به كار، به شعر و شاعري ميپرداخته است. وي از جمله درويشان اختيار (منزل چهارم از منازل درويشان ) است كه وكيل عدليه بود و در فن سخنوري بهترين شاعر و استاد اين فن در زمان خود بوده است. وي سخنور ماهر و نقال معروف و درجه يك ايران بود كه طومارهاي بسيار معروف است. (رمضان در فرهنگ مردم / 244 و 248).
گفتوگو با فرزند مرحوم حاج نصرالله كياماري
مداح هنرمندي كه مرد خدا بود
درباره پيرغلام اهل بيت(ع)، مرحوم حاج نصرالله كياماري با فرزند ايشان به گفتوگو نشستيم.
مرحوم كياماري متولد 1331 هجري قمري است و 87 سال عمر پربركتش را در راه احياي شعائر ديني به مصداق كلام«يعظم شعائرالله» صرف كرد تا به «فانها من تقوي القلوب» رسيد.
* براي بنده خيلي جالب است. يك كسي كه حدود 70 سال مداحي اهلبيت(ع) را بر عهده داشت يك هنرمند هم باشد. لطفا در اين مورد صحبت كنيد؟
كياماري: پدر بزرگ ما شخصي تهيدست بود و زندگياش به سختي ميگذشت؛ پدرم نقل ميكرد دوازده ساله بوده كه براي كار به تهران عزيمت كرده است. بعد از دو سال به شغل بنايي مشغول شدهاند؛ يك سال هم در زمان رضاخان ملعون در تونلهاي جاده هراز با تمام سختيهايش كار ميكردند.
يكي از يادگارهاي مرحوم پدرم بندكشيهاي زيباي مسجد جامع شهرستان دماوند است كه باستانشناسي و يا اداره ميراث فرهنگي اجازه تغييرات را در اين قسمت را نميدهند، به لحاظ زيبايي كار، او هميشه اين شعر را ميخواند:
قلندران حقيقت به نيم جو نخرند
قباي اطلس آن كس كه از هنر عاريست
* چگونه وارد مداحي شدند؟
كياماري: ميگفت در همان تهران در سن نوجواني به سراغ يكي از مداحان آن زمان مرشد رحيم از شاگردان برجسته حسين بابا مشكين رفتم و او مرا به شاگردي قبول كرد.
ابتدا نوحهاي به من داد و گفت برو حفظ كن اگر خوب حفظ كردي و يك شب خوب توانستي آن را در جلسه بخواني، نوحه ديگري به تو ميدهم؛ ايشان هم به خاطر علاقه و پشتكار خيي زود شعر را حفظ كرده و بهخوبي تحويل دادهاند، اين روند باعث پيشرفت ايشان شد.
* با عنايت به همزماني شروع مداحي ايشان در زمان خفقان رضاخان، آيا خاطراتي در اين خصوص از مرحوم پدر داريد؟
كياماري: از پدر جمله معروفي به يادگار مانده كه هميشه ميگفت كه در دوره رضاخان جلوي روضهخواني و عزاداري را ميگرفتند در اين دوران كه به «قدغني» معروف شد، بر مردم بسيار سخت گذشت.
ميگفت محافل روضه در زيرزمين خانهها تشكيل ميشد، آن هم نيمهشب؛ شام را مخفيانه ميبردند بعدها دم در خانهها نفراني ميگذاشتيم كه در صورت حضور ماموران به ما خبر دهند.
البته در بعضي از موارد ماموران آدم خوب و متديني بودند و جلسات را گزارش نميكردند؛ اما بعضي كه خيلي عناد و لجاجت داشتند خيلي اذيت ميكردند.
در يكي از جلسات ناگهان امنيهها به داخل مجلس ريختند. پدر ميگفت من مشغول روضهخواني بودم يكي از امنيهها به جان من افتاد و مرا با شلاق و لگد به ساختمان امنيه برد؛ يك شب را در زندان ماندم تا يك نفر 50 تومان به رئيس امنيه داد و مرا آزاد كرد.
* يك خاطره جالب و تكاندهنده؟
كياماري: رئيس امنيه به روستاها و محلات سر ميزد و اگر مجلسي بر قرار بود به هم ميزد؛ يكي از شبها به يكي از روستاها رفت ديد خبري نيست، به روستاي مجاور رفت چراغ حسينيه روشن بود.
با كمال جسارت با سگي كه همراهش بود وارد حسينيه شد، غوغايي به پا شد؛ رئيس امنيه با رنگ پريده بيرون آمد و دستپاچه شده بود، آن قدر كه اسب او را به زمين زد، آنجا كدخداي روستا را سرزنش كرد كه اين چه جايي بود كه مرا آوردي؛ يكي دوماه بعد به كردستان مامور شد و در هنگام عزيمت به كردستان در يك تصادف دلخراش كشته شد.
يكي ديگر از ماموران علم را از دست يكي از عزاداران گرفت و زيرپايش شكست؛ طولي نكشيد كه مبتلا به پا درد شديد شد و همان پايش سياه شد و آن را قطع كردند.
* مرحوم استاد ظاهراً حتي براي يك يا دو نفر هم روضه ميخواندند. در اين خصوص بفرماييد؟
كياماري: بله؛ ايشان اعتقاد عجيبي به روضههاي خانگي داشت؛ در محرم و صفر و فاطميه روزي چند مجلس خانگي ميرفتند، حتي در اواخر عمرشان هم اين توفيق را از دست نميدادند.
ميگفت مرحوم حاج شيخ ابراهيم انصاري از اعاظم وعاظ نقل ميكرد به طرف مجلس روضه ميرفتم واعظ قبلي گفت در تكيه كسي نيست، بيخود به خودت زحمت راه نده و برگرد.
من از نيمه راه برگشتم و آن شب را روضه نخواندم، صبح كربلايي سلطان را ديدم گريان و نالان به نزد من آمد و گفت ديشب من سيد بزرگواري را در عالم رويا ديدم كه بسيار ناراحت بود.
به من گفت تو چه كار داري مجلس روضه ما مستمع دارد يا نه! بگذار روضه بخوانند ما خودمان هستيم، از اينرو ايشان اعتقاد راسخي به جلسات روضه داشتند و اصلا توجهي به كميت نداشتند و ميگفت خدا ميداند كه امام حسين(ع) از اين محافل ساده و چند نفري چقدر از مردم دستگيري كرد و به داد مردم رسيد.
* شنيديم استاد در مداحي از شجاعت كمنظيري برخوردار بودند. در اين خصوص مطلبي داريد بگوييد؟
كياماري: بله؛ اتفاقاً داستان جالبي در اين خصوص از پدر شنيدهام و از ديگر مردم حاضر؛ زماني كه رضاخان را از ايران بردهاند مردم كمي نفس كشيدهاند و آزادي نسبي برقرار شد.
برخي از زنان رؤسا و ادارات شهر بيحجاب به خيابان ميآمدند. مرحوم انوري شاعر برجسته زمان شعري گفته بود خطاب به امام زمان(عج) كه از اوضاع زمانه شكايت كرده بود.
جلوي مغازه مرحوم آقا سيدعلي تنكابني، پسر آيتالله تنكانبي بالاي چهار پايه رفت و شعر او را خواند. ميگفت:« چند تا از زنهاي بيحجاب هم ايستاده بودند و خيرهخيره به من نگاه ميكردند.»
شعر را ادامه داد تا اينجا:
مادامهاي شيك و مد در كوچهها و رهگذر
در هر اداره مستشار بر مبلها كرده مقر
قانون ما اسلاميان رفت و شديم شكل دگر
اس اساس از دست رفت
اي دادرس فرياد رس
يا حضرت صاحب زمان(عج) (2)
خيليها ناراحت شدند و ميگفتند اگر فلاني بود پوست از سرت ميكند. (منظور رضاخان)
* ايشان ظاهراً به نواها و نغمههاي موسيقي مذهبي و سنتي هم آشنا بودند؟
كياماري: بله؛ حدود 15 سال در محضر استاد مرشد رحيم به فراگيري نوحههايي در اين زمينه پرداخت؛ به علت ساختار غني و پيچيده اين نوحهها با نغمات و آوازهاي موسيقي سنتي آشنا شد كه بعدها از همين الحان در به اوج رساندن هنر خود از جمله تعزيهخواني، مناجاتخواني حدود 40 سال در مسجد شهر دماوند بهرههاي فراواني ميبرد.
او در همين زمان به همراه دو استاد خود يعني استاد رحيم و ابراهيم لويزاني در هيات عزاداري آن دوره در محلهايي از جمله امامزاده يحيي، تكيه ملاغدير، در خونگاه عين الدوله شركت و همراه آنها به مديحه و مرثيهسرايي ميپرداخت.
* و از دوستان نزديك ايشان در تهران؟
كياماري: يكي از آنها حاج احمد بيك بروجردي معروف به صالح و ديگري حاج عباس تجريشي.
* يكي از خصوصيات بارز اخلاقي ايشان را معرفي كنيد؟
كياماري: ايشان مجموعهاي از فضايل اخلاقي بودند؛ مرحوم حاج نصرالله كياماري به شهادت دوست و دشمن انساني بسيار صبور، بيتكبر، سخاوتمند، مردمي، آرام، متين، موقر، مودب و انساني اهل نماز شب بود؛ او كسي بود كه بيش از 40 سال يك ساعت قبل از اذان صبح بيدار ميشد؛ اين فقط از مردان خدا بر ميآيد.
اما يكي از خصوصيات بارز ايشان كه مداحان جوان بايد توجه كنند احترام و علاقه بيحد و حصر او به روحانيت بود؛ ايشان با روحانيون خيلي با احترام و ادب بر خورد ميكرد. روحانيون هم از ايشان هميشه به نيكي ياد ميكردند.
* از حافظه ايشان بگوييد؟
كياماري: البته اين را بايد از مردم و كساني كه پاي منبرش بودند بپرسيد؛ هيچ كس به ياد ندارد ايشان يك بار از روي كاغذ مداحي كند، آن هم اشعار طولاني با مضامين بسيار عالي، عموما اشعاري كه ميخواند منطبق بر موازين بود و امتياز ديگرش پيرامون مطالب منبر بود.
مثلا اگر خطيب راجع به جهاد يا نماز يا هر موضوعي صحبت ميكرد، ايشان هم راجع به همان موضوع شعر ميخواند.
سراغ يكي از روحانيان شهرستان كه در حال حاضر مشاور رئيس سازمان ملي جوانان است و مدتي هم امامت جمعه دماوند را بر عهده داشت رفتيم و از او راجع به استاد سوال كرديم.
حجتالاسلام و المسلمين حاج شيخ حميد آقاني ميگويد: چند نكته در زندگي استاد نصرالله كياماري بايد سر منشأ تحول همه مداحان عزيز بشود.
1. پرورش شاگردان خيلي خوب كه تمام مداحان بالاي 40 سال شهرستان به نوعي شاگرد استاد بودند. در واقع پرورش استعدادهاي خوب يك هنر است.
2. ذاكري را براي خود يك وظيفه و تكليف ميدانست. گاهي پياده راه زيادي را طي ميكرد و براي 5 نفر ميخواند.
3. نوكري اهل بيت(ع) را شغل نميدانست و از اين راه امرار معاش نميكرد؛ با زحمت و هنر بنايي و گچبري آن هم بسيار ماهر امرار معاش ميكرد.
4. خود اهل عمل بود. اهل گريه و روضه دهههاي منزل ايشان هميشه پا برجا بود؛ حتي بعد از رحلتش هم ادامه دارد.
5. اهل رعايت شرعي بود. نماز اول وقت، خمس، ارتباط تنگاتنگ با مسجد و روحانيت و انس با قرآن و مناجات و ادعيه و زيارات.
6. بسياري از هياتهاي با سابقه 80 سال بيشتر با نقش فعال ايشان تاسيس شده است كه هنوز هم پا بر جا و محكم است.
7. در دوره رضاشاه و در خفقان كه ممنوعيت عزاداري بود ايشان نقش محوري را ايفا مينمودند، آن هم بر پايي جلسات شبانه و بسيار دشوار.
8. خانوادهاش را هم نوكر اهل بيت تربيت كرد. دو تن از دامادهايش و تنها پسرش سمت نوكري را دارند كه از چهرههاي خوب هم هستند.
9. تا از استاد اجازه نميگرفت، نميخواند. بدون مشورت با استادانش هيچ شعري را نميخواند. در مجموع يكي از افراد بسيار تاثيرگذار در حوزه مداحي به شمار ميرود.
10. نكته آخر اينكه اشعاري كه از ايشان باقي مانده يعني جمعآوري شده يك گنجينه است. انشاءالله متوليان امر همت گمارند تا نسبت به بازبيني و چاپ آنها اقدام شود.
پيينوشت:
1. مرشد حسين بابامشكين از بهترين سخنوران زمان قاجار بود. ضمن اينكه او مداح برجستهاي هم به شمار ميرفت.
گفتوگو از: قاسم رضايي (آدرس مطلب: http://kheimehnews.com/vdcf.vdjiw6dymgiaw.html)