گفتگو با پدر و مادر شهيد فائزي
بايد در خط امام حركت كرد
وقتي قرار است با خانواده يك شهيد مصاحبه كني ، چاره اي نداري و مجبوري كه گفتگو را از شهيد آغاز كني.انگار پدر و مادرهاي شهدا همه چيزشان آن شهيد بوده ودرباره هر موضوعي كه از آنها سوال كني بي اختيار موضوع را به طرف فرزندشان باز مي گردانند.مهمان پدر و مادر شهيد فضل الله فائزي بوديم و با آقا رسول فائزي پدر شهيد كه اين روزها بر اثر بيماري ضعيف و لاغر شده به گفتگو نشستيم.
- آقا فضل الله چند سالش بود كه به جبهه رفت؟
21 سالش بود كه به جبهه رفت و بعد از سه سال شهيد شد. فرمانده لشگرش حاج همت بود و فضل الله يك سال بعد از حاج همت در كانيمانگاه ، تپه 1904 به شهادت رسيد.
- زماني كه شهيد شد ازدواج كرده بود ؟
بله ازدواج هم كرده بود. حتي ماه نامه فرستاديم كه خدا به تو پسر داده ، بيا. نامه به دست حاج همت رسيد و صدا كرد آقاي فائزي خدا به تو بچه داده، برو بچه ات را سر بزن و بيا. فضل الله گفت: الان اين موقع من پشت به جنگ كنم و روبه فرزندم ، نه . و نيامد. بچه اش هشت روزه بود كه او شهيد شد!
- از نوجواني هاي شهيد فائزي بگوييد.
او با اين سيد محمد ميرحسيني دوست بود. او از سالهاي قبل از انقلاب يكسره اطلاعيه امام را پخش ميكرد و چند بار گير ساواك افتاد و يك مرتبه آنقدر او را زدند كه پوست صورتش كنده شد. اما او هميشه در فكر انقلاب بود و اعلاميه پخش ميكرد و سخنراني ميكرد و شعار ميداد. او معتقد بود كه انقلاب نياز به خون ما دارد.
- حاج آقا وقتي آقا فضلالله بچه بود چدبار دعوايش كرده بوديد؟
او بچه شيطاني نبود و بسيار حرف گوش كن بود. او در بچگي هم به فكر كار بود. 6 يا 7 ساله بود كه در يك بستني فروشي كار ميكرد و روزي يك تومان مي گرفت و دنبال ولگردي نبود. ولي يك مرتبه رفت بازار و ديرآمد كه ما نگران شده بوديم. وقتي آمد گفتم كجا بودي؟ گفت: بازار بودم. من همانجا دو تا سيلي به او زدم كه همان شد و ديگر هيچ وقت دير و زود نشد.
- از فرزندان ديگرتان راضي هستيد؟
بله، همگي آنها الحمدالله اهل دين و ايمان و قرآن هستند و رفتار خوبي دارند و شكر خدا شاغل و مستقل هستند.
- حاجآقا چند ساله بوديد كه ازدواج كرديد؟
دقيقا سال 1327 بود كه با دختردايي ام ازدواج كردم. آنموقع 25 ساله بودم و خانمم 14 سالش بود.
بيشتر كشاورزي و گلكاري ميكردم تا اين كه رفتم توي آموزش و پرورش تهران. البته روزمزدي بود. پس از دو سال انقلاب پيروز شد و شهيد رجايي دستور داد كه روزمزدي ها رسمي شوند. ما هم استخدام شديم و 10 سال بعد هم بازنشسته شدم.
- شما كربلا تشريف بردهايد؟
بله، اواخر بهمن بود كه رفتيم. البته با حاج خانم كه بسيار خوب بود.
گفتني نيست. آنجا ديگر روضهخوان نميخواهد. همين كه بين حرم امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) قرار بگيري خودبهخود حالت عوض ميشود. آنجا از سيدالشهدا خواستم كه روز قيامت دستم را بگيرد.
اي كه حاجت ز حسين ميطلبي دقت كن / پرچم شاه به سوي حرم عباس است
- تا به حال در خواب ائمه را ديده ايد؟
لطفي بوده كه گهگاهي شامل حال ما شده؛ البته خيلي هم خواب امام خميني را ديدهام اما اينها گفتني نيست.
- ظاهراً شما در جنگ هم شركت كرده ايد؟
بله ، 3 ماه در سال 63 جبهه بودم در اطراف بوكان. ولي يك روز ديدم پايم شديد درد ميكند و سالگرد شهيدم نزديك بود. فرمانده گفت: آقاي فائزي سريع برگرد ، هم برو دكتر و هم سالگرد شهيد رابرگزار كن. با همان لباس نظامي برگشتم چون لباسهايم را گم كرده بودم.
- تا به حال آقاي خامنهاي را از نزديك ديده ايد؟
بله، چند بار هم اوايل انقلاب آمده بودند ماوندو هم براي عقد يكي از عروسهايم رفته بوديم نزد آقا. ايشان الحمدالله خوب راه امام را ادامه داده اندو انشاءالله خدا حفظشان كند.
- فكر ميكنيد آنچه امروز براي نظام ما خيلي لازم است چيست؟
حفظ وحدت. اين آن چيزي است كه امام هم به آن خيلي توصيه كردهاند. بايد اتحاد مردم و مسئولان حفظ شود.
- (از مادر شهيد فائزي پرسيدم) كاش خانم تا به حال خواب آقا فضلالله را ديده ايد؟
بله چند بار ديدهام. يك بار ديدم روي همين كوه بنياد يك مسجد بزرگي ساخته اند و ايشان رو به قبله ايستاده و دارد اذان ميگويد.
- حاج خانم چند تا نوه داريد و كدام بيشتر شبيه فرزند شهيدتان است؟
13 تا نوه دارم كه دخترش خيلي شبيه آقا فضلالله است.
- آقاي فائزي حرف آخرتان را بفرماييد.
من ميگويم اين انقلاب كه با اين همه خون شهدا به دست آمده بايد حفظ شود و بايد در خط امام (ره)حركت كرد.