نسيم سبز خاطرات
مروري بر آثار منتشر شده از خاطرات ايثارگران منطقه
اشاره
« دفاع مقدس هشت ساله» بهترين توصيفي است كه از جنگ هشت ساله تحميلي مي توان ارائه داد.آري جنگ تحميلي ما « دفاع مقدس» به معناي حقيقي كلمه بود.هشت سالي كه فاصله آسمان و زمين كم شدو بخشي از زمان و قطعه هايي از زمين، شاهد آسماني ترين لحظه هاي ناب شد، لحظه هايي كه حسرت را بر دل فرشتگان مي گذارد و آنان را شرمنده ي گفتگويشان با خدا مي كرد و « اني اعلم مالا تعلمون» را به رخ آنها مي كشيد.
دفاع مقدس بهاري ترين باغ و گلستاني است كه ملت ايران بعد از نعمت بزرگ اسلام به خود ديده است.دفاع هشت ساله اي كه انقلاب خوب او را تثبيت كرد و پيام انقلاب را جهاني نمود.
خاطرات اين دفاع الهي، نسيم بهاري آن روزها را به شام جانمان هديه مي كند و قطعه اي از آن گنجينه ي پايان ناپذير را در اختياران قرار مي دهد. ايثارگران و جانبازان و آزادگان اين دفاع طولاني و شگفت انگيز بهترين و صادقترين اسناد آن هستند.
رزمندگان آن دوران « اسناد زنده و ناطق» اند كه « اسناد صامت و خاموش و مكتوب» را جان دوباره مي بخشند. دريغ و افسوس كه هنوز – عليرغم همه زحمات انجام شده كارهاي زيادي روي زمين مانده است و افسوس بيشتر اينكه شهرستان دماوند با دارا بودن رزمندگاني صاحب نام و موثر و شهيداني سرافراز هنوز كار درخور و شايسته اي را ارايه نكرده است .هفته دفاع مقدس باعث شد تا در لابلاي خاطرات منتشر شده گشت و گذاري كنيم و فقط به سه اثر منتشر شده برسيم تا هم نسل كنوني، قهرمانان خود را بهتر بشناسد و هم رزمندگان آن روزها كه اينك گردو غبار ميان سالي بر سر و رويشان نشسته است، بيشتر احساس مسئوليت كنندو اگر حتي يك برگ خاطره در سينه دارند از گفتن و نوشتن آن دريغ نكنند؛ اميدواريم.
جشن حنابندان، يادآور شبهاي عمليات است كه رزمندگان اسلام، در دريايي از نشاط و شادابي معنوي غرق مي شدند و سرشار از انگيزه و انديشه ي پرواز به جشن شهادت مي نشستند و خدا مي داند كه چقدر فرشتگان آسمان از ديدن اين صحنه هاي كم نظير آه حسرت مي كشيدند.
« جشن حنابندان» اثر ماندگار محمد حسين قدمي است.قدمي بزرگ شده تهران است اما بچه ي همين دشتبان خودمان است كه يكي از محلات شمالي يا همان بالابلوك است. قدمي كه اينك مسئول شب خاطره حوزه هنري است از حدود پانزده سال قبلي وارد نويسندگي در عرصه ادبيات دفاع مقدس شده است.اما در گزارش جشن حنابندان او آن طور جذاب و خاطره انگيز است كه كسي مثل رهبر فرزانه ي انقلاب را كه خود فرمانده اصلي دفاع مقس بوده و استاد مسلم ادبيات ايران وجهان است به تحسين وادارد. «آقا» بعد از مطالعه جشن حنابندان اين گونه آن را توصيف و تحسين مي كند: « روز و شبي چند از لحظه هاي پيش از خواب ، در فضايي عطرآگين و مصفا و در معراج شور و حالي كه سطور و كلمات نوراني اين كتاب به خواننده عطا مي كند، سير كردم و خدا را سپاس گفتم .هم به آن قطره ي عشقي كه در جان اين نويسنده افكندو چنين زلال انديشه و ذوقي را بر قلم او جاري ساخته است. ...»
مي بينيم كه رهبر عزيز جشن حنابندان قدمي را داراي « سطور و كلمات نوراني» مي دانندو آنرا ثمره قطره عشق مي داند كه درجان نويسنده ي آن افكنده شده و از زلال انديشه و قلم او برخاسته است.
جشن حنابندان ، مجموعه اي از دو گزارش جنگي است كه هم به متن نوراني و هم به حاشيه هاي زيباي آن مي پردازد. دليل اصلي جذابيت اين كتاب آن است كه قدمي خود، مرد ميدان بوده و صرفا روايت گر آن خاطرات نيست.او آن حوادث را نه ديده كه چشيده است و اكنون توانسته ذره اي از آن حلاوت را بچشاند.
اين كتاب كه اولين چاپ آن مربوط به سال 1368، همچنان توسط انتشارات سوره مهر تجديد چاپ مي شود.من چاپ چهارم آن را كه براي سال 76 است ديده ام، اكنون نمي دانم چاپ چندم آن است.
قدمي اينك در آستانه شصت سالگي است و من اميدوارم همچنان بنويسد، مثل جشن حنابندان، زيبا و صميمي و روان و ماندگار.
توي گير و دار حوادث انقلاب اسلامي و اوج گيري آن در سال 57، خبر به هلاكت رساندن فرماندار نظامي جهرم را شنيدم ، اما تا سالها قبل نمي دانستم اين قهرمان بزرگ يكي از همين بچه محل ها و همشهري هاي خودمان است. «سرباز حسن فرداسدي» كه در آبان ماه سال 57 سرهنگ تصاعدي رييس شهرباني جهرم را كه قاتل بسياري از مردم شجاع جهرم بود به سزاي اعمال ننگينش رساند.
حسن فرد اسدي، سرباز شجاع آن روز و مدير كل مخابرات ناحيه 9 تهران بعد از انقلاب و شهيد عزيز و سرافراز دفاع مقدس . راستي ما - يعني من و تو – او را مي شناسيم؟! مي دانيم او اهل همين محله ي احمد آباد» بوده است. بزرگ شده ي تهران اما اصالتي در پاي همين قله ي دماوند ، و ريشه در خاك احمد آباد دارد.
« آقاي اسدي» داستان شجاعت وصف ناشدني و اخلاص شگفت انگيز « شهيد حسن فرداسدي» كه به قلم نويسنده توانا « ابراهيم زاهدي مطلق» به رشته تحرير درآمده و در سال 1386 توسط نشر شاهد جامه انتشار پوشيده است. اين كتاب هزار و دويست تومني كه در شانزده فصل و 145 صفحه، سامان يافته حكايتي خواندني از زندگاني، شجاعت، محاكمه نظامي و تا سرحد شهادت رفتن و آنگاه دوران مسئوليت و سپس شهادت «حسن» را به تصوير مي كشد. ره آورد در ويژه نامه بهمن ماه 88 يادي از آن شهيد سعيد كرده است و اميدوار است معرفي اين كتاب، گامي براي شناخت بيشتر اين همشهري آسماني باشد.
« سجده بر آسمان» اولين سري از مجموعه ي خاطراتي است كه با عنوان « راوي» توسط بنياد تاريخ پژوهي و دانشنامه انقلاب اسلامي - واحد دماوند - به دست نشر سپرده شده است.
سجده بر آسمان، گزيده اي از خاطرات رزمنده ي نام آشناي دفاع مقدس عليرضا اكبري است كه در 90 صفحه و در قطع پالتويي منتشر شده است. عليرضا اكبري از جمله رزمندگاني است كه بخش عمده اي از هشت سال دفاع مقدس را در جبهه حضور داشته و به علت اين كه بيشترين حضورش را در گردان هاي تخريب ودر جايگاه فرماندهي تجربه كرده است، خاطرات تلخ و شيرين بسياري در سينه دارد. خاطراتي كه اگر تمام آن استخراج و تدوين شود شايد به چند صد صفحه برسد. با اين همه بعد از نشر خاطرات محسن بخشي توسط دفتر ادبيات مقاومت، اين دومين كتاب از خاطرات رزمندگان دماوندي است. حسين خدادادي - مسؤول دفتر واحد دماوند بنياد تاريخ پژوهي - در مقدمه اين كتاب گفته است كه : « سجده بر آسمان روايتي كوتاه از شروع جنگ تا آزادسازي ايران است كه حاصل ساعت ها مصاحبه با اكبري است. وي از همكاري اداره حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس نيز سپاسگزاري كرده است.»
در پشت جلد كتاب مي خوانيم:
« هر ساعتي كه وارد ميدان مين مي شديم نيم ساعت سجده مي رفتيم. بچه ها حال و هواي عجيبي داشتند.
يك روز نماز ظهر تا ساعت سه طول كشيد. بچه ها از شدت گريه نمي توانستند برخيزند. روحاني گفت: يك لطيفه بگويم شايد حالمون عوض بشه. لطيفه گفت كه بچه ها بخندند؛ دوباره بچه ها شروع كردند به گريه كردن!
سوار كاميون شدم. مي خواستم بروم روي تاج بنشينم، نمي توانستم. عراقي ها مرا بلند كردند و گذاشتند روي تاج! اصلا اين چيزها در جنگ سابقه نداشت. عراقي ها اسلحه را هم به دستم دادند! با آن هيكل كوچك روي تاج نشستم. مرا نگاه مي كردند مي خنديدند!»
«محسن بخشي» براي مردم دماوند شناخته شده است.وي اينك دو دوره است كه عضو شوراي اسلامي شهر دماوند است.شايد هنوز دو – سه سالي از آزادي اش نمي گذشت كه آن روزها درواحد فرهنگي موسسه امام رضا(ع) محسن بخشي را وادار به نوشتن خاطراتش كرديم.او هم همت كرد و خاطرات خود رانوشت، سال 71 بود كه آن را تحويل داد و ما بعد از يك بازنويسي مجدد، خاطراتش را براي چاپ به دفتر ادبيات و هنر مقاومت سپرديم. از آن تاريخ اكنون نزديك هيجده سال مي گذرد. نمي دانم آيا اين خاطرات به چاپ مجددي رسيده است يا نه؟!
اين كتاب كه در 90 صفحه سروسامان يافته و در سال 72 به زيور نشر آراسته شده است. به گزيده خاطرات محسن بخشي مي پردازد. پاسگاه طلايه، خبرهاي بد، خبرهاي خوب، اردوگاه غبر، و اما محرمي ديگر، پذيرش قطعنامه ، تا هجرت خورشيد، روزهاي بلندتر فصل هاي خواندني اين كتاب هستند.اين دفتر چهلمين دفتر از خاطرات آزادگان دفتر ادبيات است.
اميدوارم روزي خاطرات همه آزادگان دماوند را كه حدود چهل نفر هستند در قامت دفترهاي عشق و حريت وايثار به مطالعه بنشينم.
امين مرد خانه مي شود
چاپ نخستين كتاب داستان كودك با موضوع دفاع مقدس در شرق استان تهران
ترويج فرهنگ ايثار و شهادت در جامعه امروزي امريست مهم كه مي بايست براي آن اهميت ويژه قائل شد از اين رو پايه و اساس اين فرهنگ سازي بايد از دوران كودكي آغاز گردد.
چاپ مجموعه داستاني « امين مرد خانه مي شود» در حوزه كودك و نوجوان علاوه بر آشنايي با فرهنگ دفاع مقدس به عنوان ابزار كمك آموزشي نيز مورد استفاده قرار مي گيرد كه مي تواند به نوعي تاثيرگزار باشد.
مجموعه داستاني فوق به قلم سركار خانم سيما شيخ خطيبي نوشته و توسط اداره حفظ آثار دفاع مقدس شرق استان تهران منتشر گرديده است.
چاپ اول اين مجموعه در تيرماه سال جاري با تيراژ 3000 نسخه منتشر گرديد كه با استقبال بي نظير مخاطبان مواجه شد و اينك چاپ دوم اين مجموعه در حال انجام مي باشد كه قرار است بعد از رونمايي اين كتاب در هفته دفاع مقدس در قالب مسابقه بين دانش آموزان مقطع اول دبستان برگزار گردد.
تويي كه نمي شناختمت
درباره شهيد عارف، احمدعلي نيري (از خطه ي آيينه ورزان)
«عارفانه» حكايت زندگي و خاطرات شهيد دلسوخته و عزيز « احمدعلي نيري» از خطه ي آيينه ورزان. كتاب عارفانه تا به حال ده بار چاپ شده است و حدود سي هزار نسخه از آن منتشر شده است.
عارفانه برايمان از احمدعلي نيري مي گويد. از جواني كه اصالتاً از منطقه ي ما بود و در آيينه ورزان متولد شده و در تهران زندگي مي كرد. در محله اي در جنوب شهر، در كنار بازار مولوي.
بزرگ شده مسجد امين الدوله بود و تربيت شده محضر آيت اله شيخ عبدالكريم حق شناس. با توسلات مانوس بود و با توسل به حضرت علي اصغر (ع) مثل پير و مرادش مانوس تر.
او محبوب مرحوم حق شناس بود. آنقدر كه خود آيت اله حق شناس در تشييع جنازه اش شركت كرد و در مصيبتش گريست.حالا احمدرضا چند رديف بالاتر از مزار عارف روشن ضمير، شهيد چمران آرميده است. احمدرضا آرام آمد و آسوده زيست كرد وعاشقانه شهيد شد، كمتر كسي او را شناخت. در مجلس يادبودش آيت اله حق شناس آمد، جلوي درب مسجد سرش را بالا گرفت و نگاهي به اطراف كرد و نالان و افسرده حال گفت:آه! آه! آقاجان... دوباره آهي كشيد و فرمود:«برويد در اين تهران بگرديد و ببينيد كسي مانند اين احمدآقا را پيدا مي كنيد؟!»
مرا بي حساب و كتاب بردند!
آن شب، مسجد امين الدوله، حال و هواي ديگري داشت. آيت اله حق شناس، آن شب سخن نگفت مگر از احمدعلي! برايمان گفت: «اين شهيد را ديشب در عالم رويا ديدم. از احمد پرسيدم چه خبر؟ گفت: تمام مطالبي كه (از برزخ و ...) مي گويند حق است. از شب اول قبر و سوال ... اما مرا بي حساب و كتاب بردند.»
تسبيح در بين آسمان و زمين
يك جوان 19 ساله كه آيت اله حق شناس درباره اش گفته است:« به جز بنده و خادم، احمدعلي هم كليد مسجد را داشت. من يك نيمه شب زودتر از وقت نماز به مسجد آمدم. در را كه باز كردم، ديدم شخصي در حال سجده است. اما نه در روي زمين!! بلكه بين زمين و آسمان مشغول تسبيح است. جلو رفتم ديدم همين احمدآقا مشغول نماز است. بعد كه نمازش تمام شد، پيش من آمد و گفت: تا زنده ام به كسي حرفي نزنيد.»
تربيت مسجدي
مادر احمدعلي مي گويد: من و حاج محمود در روستاي آيينه ورزان دماوند به دنيا آمديم. دست تقدير ما را به تهران آورد و در اطراف بازار مولوي ساكن كرد. حاجي مغازه چاي فروشي داشت. خداوند باب رحمتش را به روي ما باز كرد. زندگي خوب و هشت فرزند را به ما عطا كرد. آن سالها در ايام تابستان به همراه بچه ها به دماوند مي رفتيم و سه ماه در روستا مي مانديم. احمدعلي در همين روستاي آيينه ورزان دنيا آمد. سال 45 بود. من دوست داشتم نامش را وحيد بگذارم. اما حاجي محمود مي خواست اسمش احمدعلي باشد. من و حاج محمود در تربيت بچه ها كوتاهي نداشتيم. حاج محمود كاسب باتقوايي بود. پاي منبر حاج شيخ محمدحسين زاهد و آيت اله حق شناس تربيت شده بود. هر سه وعده نمازش را در مسجد اقامه مي كرد. بچه ها را هم با خودش به مسجد مي برد. احمدعلي از روز اول با بقيه بچه هايم فرق داشت. خيلي پسر آرامي بود. من خيلي دوستش داشتم. مظلوم بود و كاري به كسي نداشت.
به فكر فقرا بود، از همان زمان بچگي!
يادم هست وقتي در خانه غذاي خوب و خيلي مفصل درست مي كرديم و همه آماده خوردن مي شديم احمد جلو نمي آمد! مي گفت: توي اين محله خيلي از مردم اصلاً نمي توانند چنين غذايي تهيه كنند. براي تهيه غذاي معمولي دچار مشكل هستند (خواهر شهيد)
وقتي احمدعلي برآشفته مي شد
خيلي آرام بود... فقط زماني برافروخته مي شد كه مي ديد كسي در جمع غيبت مي كند. در اين شرايط ملاحظه ي بزرگي و كوچكي را نمي كرد. با قاطعيت از شخص غيبت كننده مي خواست كه ادامه ندهد. (دوست شهيد)
يك خاطره
در يكي از صفحات سررسيد روزانه اش در سال 1363 نگاشته است:«امروز نماز بسيار بسيار عالي بود. در نماز صبح حال خوش ايجاد شد...».
مسجد آيينه ورزان
چند سالي است براي تبليغ به روستاي آيينه ورزان مي رفتم. رسمم اين بود كه از شهدا ياد كنم. آيينه ورزان 15 شهيد دارد. وقتي نام شهدا را مي بردم به اسم احمدعلي كه مي رسيدم مي ديدم مردم منقلب مي شوند. احمدعلي آيينه ورزان دنيا آمد اما ساكن تهران بود. تابستان مي آمد آيينه ورزان. معلم قرآن بچه ها بود. وقتي مي آمد مسجد جامع آيينه ورزان، بچه ها دور او جمع مي شدند. (حجت الاسلام اسلامي فر)
اين هم از كرامات سيدالشهدا است!
در يكي از متن هاي به جا مانده از دفتر خاطرات احمدآقا آمده است:«روز اربعين وقتي به هيات رفتم در خودم تاريكي مي ديدم. مشاهده كردم قفس در اطراف من ايجاد شده و زنداني شده ام. اما وقتي سينه زني و عزاداري آغاز شد مشاهده كردم كه قفس از بين رفت. اين هم از كرامات سيدالشهدا است.»
شب وصال
شب 27 بهمن بود. برادر نيري وصيت نامه ي خود را نوشت. موقع غذا يك بسته حلواشكري را باز كرد و گفت: بچه ها بياييد حلواي خودمان را قبل از شهادت بخوريم.
سلام بر حسين!
يكي از بچه ها گفت: برادر نيري وقتي گلوله خورد روي زمين افتاد. بعد بلند شد و دستش را روي سينه گذاشت و گفت: السلام عليك يا اباعبدالله ... بعد روي زمين افتاد و پر كشيد.
وصيت نامه
قرآن، قرآن را فراموش نكنيد. بدانيد كه بهترين وسيله براي نظارت بر اعمالتان قرآن است. اسلام را در تمام شئوناتش حفظ كنيد. رهبري و ولايت فقيهي كه در اين زمان از اهم واجبات است ياري كنيد.
ياد او و ياد برادر عزيز شهيدش، حميدرضا نيري كه در زمستان 1359 به شهادت رسيد گرامي باد.
عارفانه؛ زندگي و خاطرات شهيد عارف، احمدعلي نيري، توسط گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي تهيه و نشر امينان آن را منتشر كرده است.
شهيد نظام الدين مرانكي از محله مرانك آبسرد
دوست عزيزم نظام الدين در زمان شهادت در امتحانات كنكور همان سال شركت كرده بود. در آن زمان انتخاب رشته در يك مرحله و در 16 اولويت انجام مي شد.
يادمه بعد از شهادت كه نتايج كنكور را اعلام كرده بودند، ايشان اولويت رشته مهندسي مكانيك و دانشگاه شريف قبول شده بود. از جمله نكات بارز و قابل ذكر در مورد ايشان اين بود كه دوران آمادگي براي شركت در كنكور موقعي كه تست هاي مختلف كنكور را حل مي نمود، در كمتر از يك دقيقه جواب تست را مي داد. و وقتي ما متعجب به او مي گفتيم چطور آنقدر سريع جواب را متوجه مي شوي، مي گفت جواب سوال جلوي چشمم نوراني مي شود. من به جرات مي گويم او علم لدني داشت. من به جرات مي گويم او يك انسان عادي نبود.
عليرغم اينكه شهيد شده است ولي حضورش احساس مي شود.
در روز خاكسپاري شهيد، دسته سينه زني در بهشت زهرا راه افتاده بود و مثل مراسم محرم هيئت امام حسين (ع) براي وي سوگواري مي نمودند. اگر الان زنده بود قطعاً يكي از دانشمندان ما بود ولي افسوس. كمر بستگان و آشنايان و دوستان وي بعد از شهادت وي خم شد.
به نقل از وبلاگ شهداي مرانك