سيد ابوالحسن جلالي شاندشتي
دماونديها از خاندان جلالي خاطرات خوش فراواني دارند و از آنها به نيكي ياد ميكنند.
دكتر صادق جلالي كه از 3 فرزند ذكور آيتالله سيد محمد باقر جلالي است از پدر و اجداد پاكش آقا سيد ابوالحسن و آقاسيد جعفر موسوي ميگويد: پدر پدربزرگ ما مرحوم آيتالله حاج سيد يوسف از مجتهدين به نام مازندران و لاريجان بود او و فرزند ايشان مرحوم آيتالله سيد جعفر نيز در نجف درس خوانده و مجتهد شده بود كه از نجف قصد عزيمت لاريجاني داشت. در همان زمان در دماوند زلزلة شديدي ميآيد و پس لرزههاي متعدد آن دو ماه طول كشيده بود، به گونهاي كه مردم در باغها و صحرا در زير چادر زندگي ميكردند. (ظاهراً) شبي مرحوم حاج علي اكبر پدر مرحوم حاج عيسي حاج علياكبري، در خواب ميبيند كه به او گفتند: «فردا ميروي اوزنه (پيست اسكي فعلي آبعلي ). در آنجا روحاني سيدي از نجف ميآيد كه به لاريجان برود و آن شخص اسمش حاج سيد جعفر … از او ميخواهيد به دماوند بيايد.»
مرحوم حاج سيد جعفر كه قصد داشت از نجف به لاريجان برود، وقتي درخواست را ميبيند به دماوند ميآيد و دو ماه هم ميماند. مردم اعتقاد داشتند كه به واسطه حضور ايشان زلزله از دماوند رختبر بسته است. مرحوم سيدجعفر وقتي قصد كرد به لاريجان برگردد، اهالي دماوند گفتند: نميگذاريم شما برويد، شما بركت دماوند هستيد. لذا از ايشان خواستند بمانند، ايشان در ادامه 2 سال ماندند و امام جماعت مردم بودند.
ناصرالدين شاه چهار مجتهد را كه از تبريز، مازندران، اصفهان و … بودند را فرستادند كه حجانه محمدشاه پدرشان را به مكه ببرند كه يكي از آنان مرحوم سيد جعفر از مازندران بود . در برگشت ازحج، پادشاه، دهي در مازندران را به سيد جعفر ميدهند.
ايشان همسري داشت به نام خديجه خانم كه يك ونيم دانگ آن را مهريه اين خانم كرده بود و اين بانوي محترم آن راوقف براي روضهخواني و … كرده بود كه هنوز ادامه دارد.
بر همين اساس مرحوم سيد ابوالحسن از عايدات آن مرتباً در دماوند به مستمندان كمك ميكردند. حاج سيد جعفر موسوي كه در زمان قاجاريه يكي از علماي بنام و مشهور مازندران بود پس از وفات در آمل به قم منتقل و در شيخان (شيخون) قم كه مدفن مجتهدين بزرگ و محل آن مقابل مرقد مطهر حضرت معصومه (س) است به خاك سپرده شد.
مرحوم سيد ابوالحسن در دوران امام جماعتي پدرشان ، طلبه مدرسه مروي تهران بوده و درس ميخواند و در دماوند هم در مسجد حاج عباس چالكا نماز ميخواند و مرحوم حاج شيخ احمد داودي در مسجد جامع نماز ميخواندند.
مرحوم حاج شيخ احمد وصيت كرده بود بعد از من برويد اين سيد بزرگوار (مرحوم سيدابوالحسن) را بياوريد. به همين دليل مرحوم سيد جعفر وصيت كرد، سيدابوالحسن در دماوند بماند و نماز بخواند.
آيتالله سيد ابوالحسن جلالي مدت 20 سال (1300 الي 1320) در دماوند ماندند و امام جماعت مردم بودند. ايشان واقعاً زهد بينظيري داشت و در سن 86 سالگي دار فاني را وداع گفتند. در مراسم تشييع جنازه ايشان مردم سنگ تمام گذاشتند و ايشان را در همين حال تشييع كردند و سرانجام در مرقد شيخ عراقي به خاك سپردند.
مادربزرگ من، همسر آقا سيد ابوالحسن بسيار زن مقدسي بود. زيارت عاشورا، دعاي صباح و … را حفظ بود و در هنگام انجام كارهاي منزل دعاها را ميخواند- آدم باور نميكند اين آدمها را -شب جمعهاي رفته بود فاتحه خواني، به دختردايي خود گفت: من 2 روز بيشتر زنده نيستم، اين محل قبر من هست، مرا همين جا دفن كنيد.- آدم چه جور به. ميرسد كه به مرگ خود آگاه است- اين زن بسيار آرام بود. در آن هنگام مرحوم سيد ابوالحسن دماوند بودند و پدر و مادرم در تهران و من كه كوچك بودم باايشان شاندشت بودم. هنگام فوت خود به نزديكان گفته بود اين بچه را بيرون ببريد بازي كند تا هنگام جان دادن مي، اينجا نباشد زيرا ممكن است بترسد.
مرحوم سيد ابوالحسن بسيار زاهد بود و روحيه ضد فرنگي و غريبي داشت. لذا براي استفاده از لباس، پارچه را ميدادند و رنگ ميكرد و ميپوشيد تا از البسه فرنگي استفاده نكند. در همين رابطه مرحوم لئالي شاعر دماوندي شعري در رثاي ايشان سروده است كه تقديم مي گردد:
ما صوم است و در رحمت حق به هم باز / شهر شهر الله و ياران همه در سوز و گداز
پس دماوند هلا نور صفا رخت ببست / از جهان سوي جنان كرد كه اين مه پرواز
زاده بوالحسن و بوالحسن آن سيد پاك / صاحب مسند و سجاده و تسبيح و نماز
رختبر بست و به جا ماند از او زاده نيك / باقر و صادق و چون باب به حق بنده نواز
اي جلالي هم اوصاف پدر در تو بجاست / يافت انجام چو باب تو، تو ميكن آغاز
مرحوم سدابوالحسن عارفانهعلاقهمند به وي بود و اكثر اين ابيات را پس از نماز نافله زمزمه ميكرد:
راز بگشا اعلي مرتضي / اي پس از سوء القضا حسن القضاء
توبه تاريكي علي را ديده اي/ زين سبب غيري بر او بگزيده اي