زبان و فرهنگ مازندراني در كوهپايه هاي دماوند

محسن غلامي

  •  ديباچه

ديواره هاي سترگ البرز كه مواهب خزر را ناعادلانه به سواحل باريك آن سو واگذار كرد، مانع از آن نشد كه مردمان دامنه‌هاي جنوبي از فرهنگ پوياي كناره‌هاي خزر برخوردار شوند. باري، نسيم شمال وزيدن گرفت و شمه‌اي از عطر دلاويز فرهنگ مازندراني را به كوهپايه‌هاي دماوند كشانيد. «عروس مازندري» كه درخواستگاه خود، در بيشه‌زارها مي‌گشت، ميان شاليزارهاي خرم مي‌چميد و كنار كدوبن‌ها لم مي داد، وقتي بدين سوي آمد، جامه اهالي كوهستان در بر كرد و پا به پاي آنها در كوه و كمرها گشت و چون هواي خوش ييلاق را مناسب ديد و يقين كرد كه آب دماوند از زبان هم شيرين‌تر است (دماوند او شيرين تر از زوونه ـ امير) در همانجا ماندگار گشت، ليكن از سختي و صلابت كوهستان قدري به خود گرفت و ماهيت جبلي يافت.

  • پيشينه تاريخي ـ فرهنگي

منطقه اي كه در تقسيمات كشوري امروز شهرستان دماوند خوانده مي شود، يا بطور قطع بخش عمده آن در گذشته قسمت كوهستاني طبرستان به شمار مي رفته است كه روزگاري سادات مرعشي در آن حكومت داشتند.

بحث پيرامون چگونگي پيدايش و ساختار زباني كه امروزه به گويش مازندراني شهرت يافته است و همچنين خواستگاه اين زبان كه آيا منطقه كوهستاني طبرستان بوده و يا جلگه هاي كنار خزر، از حوصله اين مقاله خارج است؛ چه، غرض از نگاشتن اين وجيزه معرفي اجمالي زبان و فرهنگي است كه اكنون بخش وسيعي از منطقه دماوند در حوزه نفوذ آن قرار گرفته است. به هر حال، اگر جلگه هاي مازندران را خواستگاه اين زبان بدانيم، قائل بدان شده ايم كه زبان و فرهنگ مازندي به طريقي منتقل شده و به كوهستانهاي دماوند راه يافته است. اينكه انتقال از چه زماني و چگونه صورت گرفته، مدرك معتبري در دست نيست. ولي از اوضاع و احوال گذشته اي نه چندان دور مي توان استنباط كرد كه گردنه هاي گدوك و امامزاده هاشم كه در گذشته نيز مثل حال گلوگاههاي ارتباطي خطه مازندران با ديگر نقاط بوده اند، گذرگاههاي فرهنگي نيز به شمار مي رفته اند كه از طريق آنها و بوسيله چارواداران و مسافران و رفت و آمدهاي مكرر مردم، انتقال فرهنگي صورت گرفته است. وجود روستاهايي كه در مسير اين دو گردنه واقع شده اند و اكنون مردم آنها به زبان مازندراني تكلم مي كنند، مي تواند شاهدي بر اين مدعا باشد.

  • قلمرو زبان مازندراني در دماوند

همانگونه كه در سطور پيشين اشارت رفت، روستاهايي كه در مسير گردنه هاي گدوك و امامزاده هاشم و اطراف آنها واقع شده اند، داخل اين قلمرو قرار گرفته است.
از مسير گدوك: كهنك در منتهي اليه شرقي دماوند، آرو ، روستاها پشت كوه شامل: يهر، لي پشت، دهنار، مومج و هوير.

سيدآباد در پنجاه كيلومتري گدوك و روستاهاي جنوبي آن: كلاك، مشهد و يدره.

از مسير امامزاده هاشم: دهستان آبعلي شامل: مبارك آباد، آبعلي، قائم محله، سادات محله، كريتون، جورد، وسكاره و ايراء.

همچنين محله ها و روستاهاي شمال دماوند: مشاء، چشمه اعلا، دشتبان، دشتك، احمدآباد، اوره و دشتمزار.

  • مشتركات فرهنگي

هم اينك مردمان قريب به سي روستاي دماوند نه تنها به لهجه شيرين مازندراني تكلم مي كنند كه همه آداب و رسوم، هنجارها و ارزشهاي فرهنگ مازندراني را از آن خود مي دانند: با نواي «كتولي» مسرور و گاه محزون مي شوند، داستان غم انگيز « طالب» را در سينه دارند و با اشعار «امير پازواري» زندگي مي كنند. كمتر زن و مرد ميانسالي را مي توان يافت كه از اشعار حكمت آميز امير چند بيتي را از بر نداشته باشند و در خلوت خود زمزمه نكنند:

امير گِتِه كه كاهنِه رِباط رِ كُورمِه

نِقره قَلِمدون، طِلا دِوات رِ كُورمه

شُوء نَخِتي، روزِ راحات رِ كُورمِه

بَمِردِ روزِ داد و بيداد رِ كُورمه

 

امير ميگفت كه كاروانسراي كهنه را مي خواهم چه كنم؟

قلمدان نقره و مركب (جوهر) طلا را مي خواهم چه كنم؟

نخفتن شب و راحتي روز هنگام را مي خواهم چه كنم؟

فرياد و فغان روز مردن را مي خواهم چه كنم؟

 يا مرد دهقاني كه از صداي خوشي بهره مند است، آواز سر مي دهد:

بِلبِل ميچِكا تِه تَن اتا مثقالِه

تِه مِثقالِ تَن هَمِه فِكرا خيالِه

هَر كي عاشِقي نَكردِه و مِردالِه

صَد سال دَئوئه و فِلَكِ حَمّالِه

✍«امير پازواري»

 

اي بلبل! تن تو مثقالي بيش نيست، اين مثقال تن تو نيز همه فكر و خيال است، هر كسي كه عاشقي نكرده باشد مردار است، صد سال هم كه زندگي كند حمال روزگار است.

 

نوروزخواني نيز سنت ديرينه اي است كه تا ساليان پيش در اين روستاها رايج بوده و دوستداران فراواني داشته است و اكنون هم اگر براي نوروزخوانان مازندراني دل و دماغي مانده باشد، سري به اين روستاها مي زنند و شور و نشاط بهاري را با كشكولي از اشعار محلي و فارسي در روح و جان مردم تزريق مي كنند:

بهار آمد بهار آمد خوش آمد

علي دُل دُل سوار آمد خوش آمد ….

 

گروه دو ـ سه نفره نوروزخوان، چون به در خانه اي مي رسند، ابتدا نام صاحب خانه را مي پرسند و في المثل اگر نامش «قربان» باشد، برايش اينگونه آواز مي خوانند:

مشتي قربونِ با خدا، ايشالا بوري كربِلا

دست رِ دَكِني ِحنا

ريكا رِ هاكني دوما …

نوروز سلطون بموئه ….

(ان شاء الله به كربلا بروي، دستت را حنا ببندي، پسرت را داماد كني …)

 

  • چاروادارها؛ مسافران خاموش ديروز

بسي اجحاف است كه صحبت از گذشته و فرهنگ اين ديار باشد و از چارواداري و حال و هواي آن سخني به ميان نيايد.

گفته شد كه گردنه هاي گدوك و امامزاده هاشم گذرگاههاي ارتباطي مازندران با نقاط ديگر، خصوصا تهران بوده اند كه در عصر قاجار به علت پايتخت شدن اهميت فوق العاده اي يافته بود. در روزگار قحطي هاي پياپي و نابساماني اوضاع اقتصادي كشور، مرداني قانع و سخت كوش از همين روستاها كه بجز تهيه حداقل معيشت حظ و بهره اي ديگر از مال و منال دنيوي را خواستار نبودند، با چارپايان باركش به حمل و نقل بار بين اين دو قطب تجاري ( تهران و مازندران) مشغول بودند. آنگونه كه پدربزرگهاي نسل ديروز گفته اند:

آنها مال التجاره بازرگانان را به همراه بارنامه تحويل مي گرفتند و پس از چند شبانه روز طي طريق به مقصد مي رساندند. از مهمترين مال التجاره ها برنج، ذغال و مركبات بود كه از مازندران به تهران حمل مي شد و در مقابل نفت، قماش و كالاهاي ديگر به مازندران برده مي شد. چارواداران بين راه اطراق مي كردند و شب را در آنجا مي گذراندند.

چارواداران آرويي كه از مسير گدوك آمد و شد مي كردند، منازل بين راه را اينگونه توصيف كرده اند:

شوء اول مه منزل فيروزكوهه

شوء دوم سرخرآباد كوفوئه

شوء سوم عبدالحق روبروئه

شوء چارم نارنج دار گروئه

شوء پنجم بارفروش حجروئه

شوء شيشم با تاجر گفتگوئه.

يعني شب اول فيروزكوه منزل من است،

شب دوم كه به سرخرآباد ( مكاني پايين تر از گدوك) مي رسم هوا طوفاني است،

شب سوم زيارتگاه عبدالحق (در زيرآب) روبروي من قرار دارد،

شب چهارم به جايي مي رسم كه درختهاي نارنج گره بسته اند (حوالي حاجي كلا) ،

شب پنجم به حجره هاي بارفروش (نام قديم بابل، بازار بزرگ مازندران) مي رسم ،

و شب ششم بار را به تاجر تحويل مي دهم و با وي گفتگو مي كنم.

اين مردان آبديده كه در راه بازگشت از مازندران، بار تهران را تحويل مي گرفتند، در «سربار» قاطر هاي خود مقداري برنج، كدو، مركبات، تخم انار و .. مي گذاشتند و براي اهل و عيال خود سوغات مي بردند، عيال با مقداري از برنج و كدوي سوغاتي كهي پلا (كدو پلو) مي پخت. با خوردن كهي پلا نيرويي تازه مي گرفتند و به سمت مقصد حركت مي كردند.

براستي اگر انسان لحظه اي تصوير جاده هاي آسفالته و زوزه تريلرها را از ذهن خود دور نمايد و «راه باريكه هاي مالرو» را تجسم كند، صداي زنگهاي آويخته بر گردن استرها و هياهوي چاروادارها را مي شنود و اگر اندكي بيشتر در خيال فرو رود، اين ترانه كه از حنجره خوش الحاني بيرون آمده، به صخره هاي «ورسك» برخورد نموده و انعكاس آن در برهوت زمان گم شده است، به گوش مي رسد:

نِماشُونِ سَرا، مِهَ وَنگِه وِنگَه

دَر شُونِه چارويدار صدايِ زَنگِه

كدوم چارويدار رِ بِرار بَئيرِم

دَمادم خبر از شِه يار بَئيرِم

يعني: هنگام غروب است و صداي هاي هاي من! چاروادار مي رود و صداي زنگ مي آيد، كدام چاروادار را به برادري برگزينم و هر دم خبر از يار خود بگيرم.

معناي عبارت “چاروادار” در لغتنامه دهخدا:

چاروادار. [ چارْ ] (نف مركب ) مكاري . مكري . آنكه خر و استر و يابو كرايه دهد بار و مسافر را و خود نيز همراه ستور خود باشد. كسي كه اسب و الاغ و قاطر براي بردن بار و مسافر كرايه دهد. خركچي . قاطرچي . ستوربان . شخصي كه چند الاغ يا اسب و قاطر دارد كه بوسيله ٔ آن ها مسافران را از محلي به محلي مي برد يا بار و مال التجاره حمل مي كند و از اين بابت وجهي مي گيرد و امرار معاش مي نمايد.

✔ امثال:

واي به وقتي كه چاروادار راهدار شود!

ريكا كا چاروادار نيه، من ونه سره نشومبه

هفتا قاطر قطار نيه، من ونه سره نشومبه

وجود اين مثالها به زبان مازندراني در لغتنامه دهخدا برايم جالب بود. معني اش اين هست:

پسر كه چاروادار نيست، من به خانه اش نمي روم

هفت تا قاطر قطار نيست، من به خانه اش نمي روم.

ظاهرا از زبان دختر دم بختي بود كه در باره خواستگارش گفت به خانه اش نمي روم، كنايه از اين كه زنش نمي شوم.

ضرب المثل هاي مازندراني

علاوه بر ضرب المثل هاي فارسي كه با تغييراتي در واژگان و ساختار به زبان مازندراني به كار مي روند (آردش را بيخته، الكش را آويخته: وِنِه آرد اَلِك بَيِّه، وِنِه پَريجِن دار) ضرب المثل هاي اصيل مازندراني كه سينه به سينه نقل شده اند و همچنين ضرب المثل هايي كه ساخته افراد باذوق همين روستاهاست، در اينجا رايج اند. خصلت طنازي و هنر سخنوري كه به حد اعلا در اين مردم وجود دارد، سبب گشته است مثلهايي خلق شوند كه در نهايت ايجاز بار سنگيني از معني را به دوش كشند: گو به رَسن، آدِم به سُخِن (اطاعت و فرمان پذيري گاو به واسطه ريسماني است كه در گردنش انداخته اند و با خود مي كشند، در حالي كه حرف شنوي آدمي تنها با سخن نيكوست.)

➖هر كي كُوهِ مَردِه، دَشتي مَردِه. (هر كس كه مرد كوه است، مرد دشت نيز هست، كنايه از اينكه مرد هميشه و در همه جا مرد است.)

➖نرمِ گَندِمِ اَسِّيُو خِراب كَر (گندم نرم آسياب خراب كن! كنايه از آدم نرم خوي و خوش ظاهري است كه در نهان فتنه انگيزي و آشوبگري مي كند.)

➖و گاه چنان تلخ و گزنده است كه مي تواند پيرمرد صبوري را كه در پناه ديواري از آفتاب زمستاني لذت مي برد، خشمگين سازد و از كوره به در كند:

شِلوار بِمُو ساقِ سَر

مَلكِميت بِمُو دَرِ سَر

اِسا شُوني تَكيِه سَر

از فرط پيري و لاغري شلوار به ساق پايت رسيده، ملك الموت به در خانه ات آمده، حالا به تكيه (مسجد / حسينيه) مي روي؟ اين مثل در مورد اشخاصي است كه عمري را به دور از تقوي و طهارت، در معصيت الهي به سر كرده اند و چون به پيري و ناتواني رسيده اند، جانماز آب مي كشند و عابد مي شوند. البته كاربرد اصلي آن در هر موردي است كه كار از كار گذشته باشد و شخص به فكر درمان و چاره بيافتد.

 


   پي نوشتها:

➖ مازندري : منسوب به مازندران ، مخفف مازندراني (دهخدا) ، عروس مازندري استعاره براي فرهنگ زيباي مازندراني است.

➖ كتاب “تاريخ خاندان مرعشي مازندران”. نويسنده: مير تيمور مرعشي، ۱۳۶۴

➖ ”امير پازواري” ؛ معروفترين شاعر زبان مازندراني است كه در منطقه اي بين بابل و بابلسر به نام پازوار در يك قرن پيش مي زيسته و از او ديوان اشعاري باقي مانده كه به زبان فارسي هم برگردانده شده است.

✔ضمن تشكر از حجت الاسلام جناب آقاي رضا حاج آقايي كه در نوشتن برخي مطالب از نظرات سودمند ايشان استفاده شده است. همچنين از آقايان قاسم كوچكي و عيسي سهرابي كه در جمع آوري ضرب المثل ها به نگارنده ياري رسانده اند قدرداني مي شود.