دماوند در سفرنامه ابودلف در قرن چهارم هجري
چشم انداز «دماوند» از ري و گردنه همدان
نام كتاب: سفرنامه ابودلف در ايران (سال 341 هجري) با تعليقات و تحقيقات ولاديمير مينورسكي
ترجمه: سيدابوالفضل طباطبايي
انتشارات: فرهنگي ايران زمين – تهران 1342
ابودلف مسعود بن المهلهل الخزرجي شاعرو جهانگرد عرب بيشتر عمر خود را به جهانگردي گذراند. درباره تاريخ و محل تولد او اطلاعي در دست نيست ولي بدون ترديد در قرن چهارم هجري مطابق با دوم ميلادي زندگي مي كرده است.
سفرنامه خود را در آغاز اين قرن كه شامل تحقيقات جغرافيايي و تاريخي و اطلاعات با ارزشي درباره معادن ايران است، به نگارش درآورده است.مدتي از زندگيش را در طي سال هاي 301/331 هجري مطابق با 941-942 ميلادي در دربار نصربن احمد ساماني گذرانده است. در سال 331 هجري (942 ميلادي) به چين و هند مسافرت نمود. در طي سال هاي 331 -341 (942-952 ميلادي) به شهرهاي مختلف ايران مسافرت و گردش نموده و مشاهداتش را به نگارش درآورده است.
ابودلف در مسير سفر خود از قم به ري و سپس به شهرد ماوند رسيد و مدتي در اين شهر اقامت گزيد. گردش او در شهر دماوند و كوههاي طبرستان، دوره كوتاهي از مسافرت طولاني او را تشكيل مي دهد.اكنون در زير نوشته هاي او درباره كوه دماوند و شهر آن پي مي گيريم.
در (شهر) دماوند كوه بسيار مرتفع و عظيمي است كه زمستان و تابستان قله آن از برف پوشيده شده و هيچكس نمي تواند بر فراز و يا نزديكي آن برسد. قله مزبور كوه بيورالف (بيوراسب) نام دارد (1) و مردم آن را از «برج القلعه» (2) و از گردنه همدان به چشم مي بينند. وقتي انسان آن را از ري مشاهده نمايد خيال مي كند كوه به او بسيار نزديك است و يك يا دو فرسخ فاصله دارد در صورتي كه فاصله ميان او و كوه سي و پنج فرسخ است. مردم عوام معتقدند كه سليمان بن داود (ع) يكي از ديوان سركش را كه «صخرالعماره» (سنگ سركش) نام دارد، در آنجا زنداني نموده است.
برخي ديگر عقيده دارند كه شاه افريدون «بيوراسب» را زنداني كرده است. از دهانه غاري در اين كوه دودي بيرون مي آيد كه عوام مي گويند نفس او است و از اين رو آتشي نيز در آن غاز مشاهده مي كنند. مي گويند آتش چشمان اوست و خرخر و نفير او نيز از غار مزبور شنيده مي شود. من اين موضوع را مهم تلقي نمودم و خواستم شخصاً آنجا را ببينم. لذا در آنجا از كوه بالا رفتم و با سختي فراوان و خطر جاني خود را تا نيمه بلندي كوه رساندم. گمان نمي كنم هيچكس از مكاني كه من رسيده ام بالاتر رفته باشد و خيال مي كنم هيچكس هم تا آن محل نرسيده است.
در آنجا كوه را با دقت ملاحظه نمودم و يك چشمه بزرگ صافي يافتم كه اطراف آن را گوگرد سنگ شده فرا گرفته بود و چون خورشيد بر آن مي تابيد آن را مشتعل مي ساخت و آتش از آن نمايان مي شد. پهلوي آن چشمه مجراي آبي بود كه از زير كوه مي گذشت و بادها مخالف بر آن مي وزيد و صداهاي نارسايي بطور منظم و موزون از آن به گوش مي رسيد. يكبار آن صدا چون شيهه اسب، بار ديگر مانند عرعر الاغ و يكبار هم مثل حرف زدن انسان است و در گوش شنونده مانند كلام رساي انسان با همهمه ولي بيشتر گنگ است و چيزي از آن فهميده نمي شود. شنونده خيال مي كند يك مرد بياباني به زبان انسان صحبت مي كند.اما آن تنوره دود كه مردم مي گويند نفس ديو است چيزي جز بخار چشمه گوگرد نيست و اين وضع به شكلي كه گفته شد طوري است كه اينگونه عقايد را در مردم توليد مي نمايد.
هيچكس در هيچ زمان قله اين كوه را خالي از برف نديده است و چنانچه وقتي بدون برق بماند در جهتي كه كوه بي برف نمايان گردد، فتنه و آشوب برپا و خونريزي خواهد شد. اين نشاني هم به عقيده همه مردم آن شهرستان صحيح است.
دنباوند عبارت از دو شهر است كه يكي «ويمه» و ديگري شلنبه (شلمبه) (3) نام دارد. در هر يك از آنها مسجدي موجود است. در ميان دو شهر دهكده هاي زياد و كوههاي بلند يافت مي شود. در ميان دو شهر نيز دره اي به نام هير (هبر) (4) واقع است كه بسيار عجيب و پر از درخت و آبهاي معدني و آبهاي جاري مي باشد.
در «ويمه» در روزهاي معيني از سال (در حدود 3 ماه) شب و روز باد بسيار سختي مي وزد و هيچ چيز مردم را از تصادم با آن حفظ نمي كند. گاهي هم هر كس را كه ميان راه يا در بيابان با آن برخورد كند، مي كشد.مردم اين شهر هنگام وزش باد مزبور به كوهي در آن نزديكي پناهنده مي شوند و آنجا پنهان مي مانند تا موسم وزش باد بگذرد. سپس به خانه هاي خود بازمي گردند.
- ساختمان قديمي و اعتقادات مردم محل
در يكي از رشته هاي اين كوه آثاري از يك ساختمان قديمي يافتم كه در اطراف آن قبرهايي وجود داشت و نشان مي داد كه محل ييلاقي بعضي از پادشاهان ساساني بوده است.مردم اين محل وقتي ببينند مورچگان به مقدار زياد دانه جمع و ذخيره مي كنند، پيش بيني مي نمايند كه در آن سال خشكسالي به آنها روي خواهد آورد و چون باران متوالي ببارد به طوري كه آنها را ناراحت كند و بخواهند جلوي آن را بگيرند، مقداري شير بز در آتش مي ريزند و بدنبال اين كار بااطان قطع مي شود.من اين ادعاي آنها را چندبار آزمايش نمودم و دانستم در اين باب راست مي گويند.
در نزديكي اين كوه (كوه دماوند) معدن هاي سنگ سرمه (آنتيمون) و كف نقره (مرتك) (5) و سرب و زاج (6) وجود دارد.
پي نوشت ها:
(1) بيوراسف يا بيوراسب همان ضحاك است كه براساس داستان شاهنامه به دست فريدون اسير و در كوه دماوند زنداني شد.
(2) برج القلعه بايد همان «كرند» باشد كه واقع در فلات اران است. فاصله سرميل تا كرند كمتر از چهارفرسخ است. در كرند به احتمال زياد قلعه اي وجود داشته كه دو راه مختلف از بين النهرين در آنجا به هم مي پيوستند. امكان مشاهده اين كوه بزرگ از برج القلعه توهم صرف است. اصطخري (ص 201) مي نويسد:«دنباوند» از كوه ساوه ديده مي شود. در واقع قله دماوند از فراز رشته هاي زيرين كوه هايي كه در ميان آن وتهران سر به آسمان كشيده فقط از روي پل قم نمايان است.
(3) ويمه و شلنبه (شلمبه يا شلمه) دو شهر قديمي دماوند بوده اند كه نام آنها در منابع و متون آورده اند. شلنبه، در سمت چپ رودخانه جاجرود واقع شده است.اگربراساس نوشته ابودلف مكان ويمه را تعيين كنيم، ويمه بايد درست در سمت راست اين رودخانه واقع باشد.
(4) ابودلف رود «هير» را نام مي برد كه دو شهر ويمه و شلنبه را از يكديگر جدا مي سازد. اين نام باد «هبر» باشد كه بيان ياقوت را تاييد مي كند.
(5) مرتك(Martak)= مردار سنگ= سرداسنگ: اكسيد دو ظرفيتي سرب متبلور يا پرتو اكسيد ازت به فرمول pbo مي باشد. اگراين اسيد دوظرفيتي بي شكل باشد يعني متبلور نباشد «ماسيكو Massicot» و چون پس از ذوب و سرد شدن متبلور مي گردد «ليتارژ Litarge» يا مردار سنگ خوانند. در نقاشي به عنوان يكي از خشك كننده هاي رنگ هاي روغني و در پزشكي جهت شستشو و ضدعفوني كردن وسايل و در صنعت سفالگري جهت لعاب به كار برده مي شود. (دهخدا، ذيل نام، ص 134)
(6) زاج= سولفات آهن